زندگينامه «شهيد حاج محمد ابراهيم همّت»
زندگينامه «شهيد حاج محمد ابراهيم همّت»
در دوازدهم فروردين سال 1334، در خطة ذوق پرور اصفهان، در شهر قمشه، فرزندي مبارك از مادرزاده شد كه مايه افتخار و سربلندي ديار خود شد.
ابراهيم، قبل از اينكه چشم به جهان هستي بگشايد، آنگاه كه جنيني ناتوان در رحم مادر بود، به همراه پدر و مادر و خانوادهاش راهي سرزمين خون و شهادت -كربلاي معلي- شد. او در كربلاي حسيني، با تنفس مادر، بوي خون و شهادت را استشمام كرد و تربت مطهر حضرت اباعبداللهالحسين(ع) جان و روانش را عاشورايي كرد. آزادگي، حريت، شهامت، شجاعت، تسليم، رضا، ادب و معصوميت تحفههايي بود كه در آن سرزمين الهي در وجود او شكوفه كرد.
محمدابراهيم در سايه محبتهاي پدر و مادر پاكدامن، وارسته و مهربانش دوران كودكي را سپري كرد. اين دوران نيز همانند زندگي بسياري از كودكان هم سن و سال او طبيعي گذشت.
مادرش ميگويد كه ابراهيم در پنج سالگي به نماز ايستاد و به مسجد رفت و پدرش به ياد ميآورد وقتي به سن ده سالگي رسيد، سوره مباركه يس و تعدادي از سورههاي قرآن را فراگرفته بود.
با رسيدن به سن هفت سالگي وارد مدرسه شد. در دوران تحصيل از هوش و استعداد فوقالعادهاي برخوردار بود، به طوري كه توجه همه را به خود جلب ميكرد.
ابراهيم از همان سنين كودكي و هنگام فراغت از تحصيل، به ويژه در تعطيلات تابستان، با كار و تلاش فراوان مخارج تحصيل خود را به دست ميآورد و از اين راه به خانواده زحمتكش خود نيز كمك ميكرد. او با شور و نشاط و محبتي كه داشت، به محيط گرم خانواده صفا و صميميت دو چندان ميبخشيد.
پس از اتمام دوران ابتدايي و راهنمايي، وارد مقطع دبيرستان شد. او در دوران تحصيلات متوسطه اشتياق فراواني به رشته داروسازي نشان ميداد. گرچه وضع مالي پدرش در آن حد نبود كه بتواند براي فرزند علاقهمندش بعضي لوازم پزشكي را تهيه كند، با اين حال از آنچه برايش مقدور بود، دريغ نميورزيد. خود ابراهيم نيز با مبلغ اندكي كه از كار در مزرعه يا جاي ديگر به دست ميآورد، توانسته بود بخشي از امكانات مورد نيازش را فراهم كند.
در سال 1352 ديپلم گرفت و در كنكور سراسري شركت كرد. خانوادهاش آرزو داشتند نامش را در ليست پذيرفتهشدگان دانشگاه ببينند ولي چنين نبود. وقت اعلام نتايج، اسم ابراهيم در صدر اسامي ذخيرهها قرار داشت. پس از پايان مهلت ثبت نام و انصراف برخي از دانشجويان، انتظار ميرفت كه اينبار ابراهيم به دانشگاه راه يابد ولي در كمال تعجب ديده شد كه اسامي تني چند از ذخيرهها كه رتبه آنها پايينتر از وي بود، اعلام گرديد ولي از نام او نشاني نيست.
پس از آن، ابراهيم تلاش بسياري كرد؛ اعتراض كتبي نوشت و جر و بحث زيادي كرد ولي به دليل نفوذ صاحب منصبان آن زمان در آموزش عالي راه به جايي نبرد و حق او ضايع شد.
عدم موفقيت ابراهيم در ورود به دانشگاه نتوانست خللي در ارادة او به وجود آورد. در همان سال، پس از قبولي در امتحانات ورودي «دانشسراي تربيت معلم اصفهان» براي تحصيل عازم اين شهر شد.
دو سال بعد، با اتمام تحصيل، به خدمت سربازي رفت؛ اگر چه راضي نبود زير پرچم رژيمي كه مخالف آن بود دو سال عمر گرانبهاي خود را تلف سازد. بنا به گفته خودش، تلخترين دوران جواني او همان دوران سربازي بود. در همين مدت توانست با برخي از جوانان روشنفكر و انقلابي مخالف رژيم ستمشاهي آشنا شود و به تعدادي از كتابهايي كه از نظر ساواك و دولت آن روز ممنوعه به حساب ميآمد، دست يابد. مطالعه آن كتابها كه به طور مخفيانه و توسط برخي از دوستان برايش فراهم ميشد، تاثيري عميق و سازنده در روح و جان او گذاشت و به روشنايي انديشهاش كمك شاياني كرد.
در سال 1356، پس از بازگشت به زادگاه و آغوش گرم و پرمهر خانواده، شغل معلمي را برگزيد. او در روستاهاي محروم و طاغوتزده مشغول تدريس شد و به تعليم فرزندان اين مرز و بوم همت گماشت. ابراهيم، در روزگار معلمي، با تعدادي از روحانيون متعهد و انقلابي آشنا شد و در اثر همنشيني با علماي اسلامي مبارز، با شخصيت ژرف حضرت امام خميني(ره) آشنايي بيشتري پيدا كرد و نسبت به آن بزرگوار معرفتي عميق در وجود خود ايجاد كرد.
هر روز آتش عشق به امام(ره) در كانون جانش شعلهور ميشد. او سعي وافري داشت تا عشق و علاقه به امام(ره) را در محيط درس گسترش دهد و جان دانشآموزان را كه ضميرشان به صافي آب و آيينه بود، از عشق «روحالله» لبريز سازد.
او در خصوص امام(ره) و احكام مترقي اسلام همواره به بحث مينشست و دانشآموزان را به مطالعة كتابهاي سودمند و روشنگر ترغيب مينمود. همين امر سبب شد كه در چندين نوبت از طرف ساواك به او اخطار شد لكن روح سركش و بيباك او به همة آن اخطارها بيتوجه و بياعتنا بود. او هدف و راهش را بدون تزلزل و تشويش پي ميگرفت و از تربيت شاگردان لحظهاي غفلت نورزيد.
با گسترده شدن امواج خروشان انقلاب، ابراهيم نيز فعاليتهاي سياسي خود را علني كرد. حضور او در پيشاپيش صفوف تظاهركنندگان و سفر به شهرهاي اطراف براي دريافت و نشر اعلاميههاي رهبر كبير انقلاب و ضبط و تكثير نوارهاي سخنراني ايشان و ساير پيشگامان انقلاب، خاطراتي نيست كه به سادگي از اذهان مردم شهر و اعضاء خانواده و دوستانش محو شود.
وقتي انقلاب به ثمر رسيد و اماكن اطلاعاتي ساواك شهرضا به دست مردم انقلابي فتح شد، پروندة سنگيني از ابراهيم به دست آمد. در اين پرونده بيش از بيست گزارش و خبر مكتوب در تاييد نقش فعال وي در صحنة تظاهرات و شورش عليه رژيم شاه به چشم ميخورد كه در صورت عدم پيروزي انقلاب، مجازات سنگيني براي او تدارك ديده ميشد. تيمسار «ناجي»، فرمانده نظامي وقت اصفهان، دستور داده بود كه هر جا او را ديدند با گلوله مورد هدف قرار بدهند.
ابراهيم پس از ابراز لياقت در طول مبارزات و فعاليتها، چه قبل و چه پس از انقلاب اسلامي، در تشكيل سپاه پاسداران قمشه نيز نقش چشمگيري داشت. او عضويت در شوراي فرماندهي سپاه پاسداران و مسؤوليت واحد روابط عمومي را به عهده گرفت و فعاليتهاي خود را بعدي تازه بخشيد.
به دنبال غائله كردستان، به شهرستان پاوه عزيمت كرد و مسؤوليت روابط عمومي سپاه آنجا را به عهده گرفت. پس از يك سال خدمت در كردستان، به همراه حاج احمد متوسليان، به مكه مشرف شد.
با شهادت «ناصر كاظمي» به فرماندهي سپاه پاوه منصوب شد و تا آغاز جنگ تحميلي در اين سمت باقي ماند.
با شروع عمليات رمضان، در تاريخ 23/4/61 در منطقه شرق
بصره، فرماندهي تيپ 27 محمدرسولالله(ص) را به عهده گرفت و بعدها با ارتقاء اين يگان به لشكر، تا زمان شهادتش، در سمت فرماندهي آن لشكر انجام وظيفه كرد.
در عمليات مسلمبنعقيل(ع) و محرم در سمت فرمانده قرارگاه ظفر، سلحشورانه با دشمن متجاوز جنگيد. در عمليات والفجر مقدماتي، مسؤوليت سپاه يازدهم قدر را كه شامل: لشكر 27 حضرت رسول(ص)، لشكر 31 عاشورا، لشكر 5 نصر و تيپ 10 سيدالشهدا بود، به عهده گرفت.
سرعت عمل و صلابت رزمندگان لشكر 27 تحت فرماندهي او در عمليات والفجر چهار و تصرف ارتفاعات كاني مانگا هرگز از خاطرهها محو نميشود.
اوج حماسه آفريني اين سردار بزرگ در عمليات خيبر بود. در اين مقطع، حاج همت تمام توان خود را به كار گرفت و در آخرين روزهاي حيات دنيوياش، خواب و خوراك و هرگونه بهرة مادي از دنيا را برخود حرام كرد و با ايثار خون خود برگي خونين در تاريخ دفاع مقدس رقم زد.
سرانجام، فاتح خيبر -سردار بزرگ اسلام حاج محمدابراهيم همت- در تاريخ 17 اسفندماه سال 1362 در جزيره مجنون به ديدار معبود خويش شتافت و به جمع دوستان شهيدش ملحق شد. روحش شاد و ياد جاودانهاش گرامي باد.
متن سخنراني فرمانده لشگر 27 محمد رسول الله(ص)
«شهيد حاج محمد ابراهيم همّت»
براي بسيجيان دريادل قبل از شروع عمليات پيروزمند والفجر
صحبت را با نام خدا شروع مي كنيم؛ با درود بر خميني عزيز، اين زاده پرهيزگار و متقي و رنج كشيده ساليان دراز، ولي فقيه و آقا و سرور؛ و با سلام بر همه شهداي گلگون كفن تاريخ اسلام از زمان محمد رسول الله (ص) تا انقلاب اسلامي و از انقلاب اسلامي تا جنگ تحميلي صدام آمريكايي عليه نظام جمهوري اسلامي و با سلام بر پويندگان راه شهدا كه هرگز اجازه نمي دهند خون اين عزيزان خشك شود و كاروان جهاد و خط حركت به سوي كربلاي حسين خلوت يا ضعيف گردد.
به علت اهميّت و حساسيّت بسيار زياد براي بسيجيان، اين آينه هاي حقيقت و اين سمبل هاي انسانيّت و شهادت و ايثار و اخلاص و مردانگي و غيرت در جبهه هاي نبرد غرب و جنوب، لازم است نكاتي چند، خدمت اين عزيزان، چه در رابطه با مسائل كلي مملكت و چه در رابطه با مسائل نظامي و نيز عملياتي كه به حول و قوه الهي در آينده بسيار نزديك در پيش داريم بيان گردد. قبل از صحبت از مانور، بهتر است به رويدادهايي كه در مملكت پيش آمد و نظامي كه در گذشته داشتيم، اشاره كنيم. آمريكا در منطقه خاور ميانه از ايران و دولت شاهنشاهي و مصر و اسرائيل مثلثي تشكيل داده بود. به قول امام اسرائيل غده سرطاني است و قبل از آن هم بود مصر تأمين كننده خواسته هاي نظامي و اقتصادي و سياسي ابر قدرت جنايتكار آمريكا در منطقه خليج فارس و كلاً خاور ميانه بود.
سقوط رژيم شاه به واسطه آن حركت عظيم و آن شتاب سريع و پوياي انقلاب اسلامي، چنان آمريكاي جنايتكار را به وحشت انداخت كه قدرت تفكر و خلاقيت و طراحي منسجم و منظم را از آمريكا گرفت.
اين يكي از خصلت هاي ويژه و بزرگ انقلاب است. آمريكا كه نمي توانست اين جريان را با اين عظمت تحمل كند، به انواع دسيسه ها دست زد. دسيسه اول به سازش كشيدن انقلاب بود و آمريكا در يك مجموعه كلي، رسيدن به دو هدف را دنبال مي كرد كه يكي كند كردن حركت و ديگري به سقوط كشاندن انقلاب اسلامي بود.
در روند اول كند كردن انقلاب، با شيوه هاي سازش و نهايتاً با تحميل جنگ خواست به مقصود برسد. آمريكا شيوه ها را يكي يكي تجربه مي كرد و در اين تجربيات مداوم، از حركت هاي سياسي و اقتصادي و نظامي هم بي بهره نبود. ابرقدرت جنايتكار توسط مارهايي كه از قبل در آستين خودش پرورش داده،و در تمام انقلاب هاي دنيا به محض اينكه در يك كشور مستضعفين انقلابي رخ داده و حركتي شده، با عناصر از پيش تربيت شده، حتي چريك تربيت شده آمريكايي، دست به كار شده تا باعث توقف حركت و سقوط انقلاب شود.
از آنجا كه انقلاب اسلامي با عظمت تر و پوياتر و با محتوي تر و بدون وابستگي مطرح شده است، آمريكا مجبور است كه دستش را رو كند و مي خواست نظير حركتي كه در زمان مصدق شد، در زمان استقرار نظام جمهوري اسلامي هم بشود؛ يعني يك روند به سازش كشيدن با استفاده از گروهك هايي چون نهضت آزادي يا جبهه ملي به همراه توطئه هاي عناصر آمريكايي مورد نظر بود و ما آن زمان را فراموش نمي كنيم.
اي بسيجيان عزيز، به خاطر داريد كه قطب زاده مزدور، اين مطلب را عنوان مي كرد كه «ما به فانتوم نياز نداريم و فانتوم ها را بفروشيد.» داريوش فروهر با يك حركت كوچك نظامي موجب زمينه سازي پاگير شدن نيروهاي نظامي در كردستان گرديد. او به كردستان رفت و به جاي مذاكره با ملت مستعضف كردستان، با عناصر ساواك و وابسته به آمريكا و عناصري كه از قبل با رژيم در ارتباط بودند، ارتباط برقرار كرد و لذا عناصري چون دمكرات و كومله و رزگاري در كردستان شروع به فعاليت و نسخه پيچي كردند و براي به راه انداختن يك جنگ كوهستاني در غرب و كردستان و مشغول نمودن قسمت مهمي از توان نظامي مملكت آماده شدند. حركتي كه در كردستان شد نمونه ديگري از نتيجه عملكرد دولت موقت بوده و در كنار مسئله وضعيت قواي نظامي و حمايت از صلح، اقدام به اجراي بازي هاي سياسي در قبال اين امت رزمنده به منظور دور كردن امت از صحنه و به نتيجه رساندن جريان سازي و دريافت يك لقب آمريكايي نمود كه به حول و قوه الهي و با تلاش ملت و با بيداري و هوشياري امام و با حركتي كه دانشجويان خط امام كردند اين توطئه شكست خورد.
حركت بعدي آمريكا به انحراف كشيدن انقلاب بود و اين از كسي ساخته نبود مگر بني صدر. شايد برادران به خاطر داشته باشند در زماني كه بني صدر روي كار آمد مردم - همان زمان كه دوره بازرگان بود ـ بني صدر را مردي لايق مي دانستند كه مي تواند كار كند. بني صدر انتخاب شد ولي حركت بني صدر و راهي كه او مي پيمود و در كنار آن حركت منافقين، كه مداركش موجود است، نشان داده كه چنين نيست. طبق مدارك، از بيست و چهار ساعت بعد از رياست جمهوري بني صدر، منافقين مستقيماً با او ارتباط برقرار كردند و نامه نوشتند كه «ما جانب تو را داريم، با ما تماس بگير و از ما نظر بخواه.» اين نشان دهنده اين است كه بني صدر آلت دوم حركت آمريكاست بر عليه انقلاب اسلامي و تلاش او براي به انزوا كشيدن انقلاب و به سقوط كشاندن آن .
اين حركت را آمريكا زماني تجربه مي كرد كه در كنارش تحريم اقتصادي نيز به اقتصاد مملكت ضربه مي زد و عدم تبادل بازرگاني توسط كشورهاي خارجي، ما را در مضيقه قرار داده بود.
زماني كه دولت بني صدر روي كار آمد و لانه جاسوسي هم در پايان عمر دولت موقت بازرگان تسخير شده و دست آمريكا رو شده و گروگان ها تحويل داده نمي شوند، از شش ماه قبل از اين جريانات عراق بطور كامل آماده بود كه به ايران حمله كند. چرا؟ برادران رزمنده، كشورهاي همسايه ـ كه لازم است در آينده تك تك شما به طور كامل اطلاعاتي از موقعيت جغرافيايي مملكت تان و همسايه هاي آن داشته باشيد پاكستان و افغانستان و روسيه شوروي و تركيه به علت وضعيت جغرافيايي و مشكلات سياسي و اقتصادي كه خود آن كشورها داشتند و مشكلاتي كه با آنها مواجه بودند، قادر به حمله به ايران نبودند. تنها كشوري كه مي توانست قدرت داشته باشد و به خاك كشور اسلامي ما حمله كند عراق بود؛ آن هم دولت مزدوري چون حكومت صدام كه هم ظاهري مردمي داشت و هم مرز كشور ما با عراق بسيار عريض بود و هم كشش نيروهاي زرهي و مكانيزه و پياده اش، اين جرأت را به صدام داده بود كه به ايران حمله كند.
آمريكا به دنبال اين بود كه مصر را از چنگال شوروي درآورد و در جنگ اعراب و اسرائيل، توانست با كمترين بها سوريه را هم از چنگ شوروي درآورد؛ به دنبال اينها اگر عراق هم در مي آمد، همان صحبت امام تداعي مي شد كه فرمودند: «آمريكا، شوروي را هم بازي داد.» پس به سود آمريكا بود كه عراق را هم بازي دهد. لذا آمادگي قبلي به عراق داده مي شود. هيچ كشوري به اندازه آمريكا خبر از سيستم نظامي كشور ما نداشت. هيچ كشوري جز آمريكا خبر از اين نداشت كه ما چند لشگر داريم و چند تيپ داريم و توان نظامي ما چيست و امكانات ما چيست و وضعيت لجستيكي ما چيست و نيروي دريايي و زميني و هوايي چقدر قدرت دارند.
آمريكا، در رژيم شاه در بطن تشكيلات ارتش بود. چنان كه اگر زماني به دولت ايران، يعني دولت شاه، دستور داده مي شد، عراق و كلاً دولت بعث عراق تهديد شود و از مرزهاي غرب كشور يعني قصر شيرين ـ خانقين يا نفت شهرـ خانقين و يا سومار ـ مندلي و از طريق جاد اصلي خانقين ـ بغداد و يا مندلي ـ بغداد ارتش وارد شود و بغداد را تصرف كند. وقتي كه آمريكا به طور كامل از تمام اين موارد خبر دارد، اين صحنه ها را به عراق تذكر دادند؛ تمام اينها گفته شده بود و اين بنا به گفته خود اسراي عراقي است. آنها كه در قبل از حمله گوش كرده بودند به تهديدهاي سياسي دولت عراق، متوجه هستند كه عراق آمادگي حمله داشت و غير از عراق هيچ كشوري آمادگي حمله را نداشت و آمريكا منتظر فرصت بود. برنامه آمريكا اين بود كه اگر بني صدر خائن نتوانست نظام جمهوري اسلامي را به انحطاط بكشاند و سبب سقوطش بشود و اگر آن حركت هاي منافقين در دانشگاه تهران و سخنراني ها و حركت هاي نظامي و آن خيانت هايي كه او در شروع جنگ كرد موجب تأمين نظر آمريكا نشد. جنگ را آغاز كند؛ چرا آمريكا جنگ را آغاز كند؟ به علت اينكه نظام يك مملكت و سيستم يك مملكت، كمر آن مملكت است و اگر اين سيستم و نظام شكسته شود، در حقيقت كمر آن مملكت شكسته مي شود و شما برادران عزيز، هوشيار باشيد.
در غرب سه لشكر گرفتار بودند: لشكرهاي 64 و 28 و 81 كه درگير با ضد انقلاب بودند و قدرت جابجايي و نقل و انتقال از كردستان را نداشتند. در تمامي محورهاي سقز، بانه و سردشت و بوكان و مهاباد و پاوه و ماكو و كامياران و سنندج درگيري بود. گارد جاويدان به علت اينكه شاهنشاهي بود و چند تيپ مخصوص و ويژه شاه، آمريكا انتظار اين را داشت كه اينها همه منحل شوند. لشكر 77 در خراسان و 16 در قزوين، تماماً فقط به علت ترس آمريكا از روسيه تشكيل شده بودند و تشكيل اين سه لشكر، خصوصاً لشكرهاي زرهي به خاطر ترس آمريكا از نيروهاي زرهي روسيه بود و اگر مي بينيم مثلاً لشكر 16 قزوين در قزوين تشكيل مي شود، علتش ترس از روسيه شوروي در شمال است و علت اينكه لشكر 93 زرهي در خوزستان تشكيل مي شود، علتش ترس از ارتش عراق است كه يك ارتش روسي است؛ اين يعني تحميل خواسته ها. چنان كه حتي جايگزين كردن يك لشكر در سيستم و نيروي نظامي شاه بر اساس خطوطي بود كه آمريكا تحميل مي كرد كه آن هم به علت ترس از از روسيه و مقابله ارتش شاه با روسيه، نه به خاطر ايران و مملكت ايران بلكه به خاطر منافع آمريكا بود. نيروي هوايي آن، اين چنين بود و نيروي دريايي اش نيز همين طور.
لذا آمريكا اين خط را به صدام داد كه عراق از غرب تا جنوب يكهزار و سيصد كيلومتر مرز با دشمن، كه اسمش را گذاشته دشمن فارس، دارد. يعني از غرب، پيرانشهر، بانه، سردشت، مريوان، بوكان، قصرشيرين، نفت شهر، سومار، ايلام، مهران و جنوب تا بندر فاو هزار و سيصد كيلومتر مرز است. آمريكا اين فكر را به صدام داده بود كه اي صدام، تو در مملكت در شروع جنگ دوازده لشكر داري؛ پنج لشكرت زرهي است، پنج لشكرت پياده است و دو لشكر مكانيزه است و دست نخورده و لشكرهاي كامل و از پشتيباني ناسيوناليستي كشورهاي عربي خاورميانه بهره مندي و پشتيباني ابرقدرت آمريكا را خواهي داشت. در جنوب، ايران يك لشكر بيشتر ندارد كه آن هم به نام لشكر 92 زرهي است. حمله كنيد و اين لشكر را از هم بپاشيد و در عرض چهل و هشت ساعت جنوب را از ايران جدا كنيدو خود مختار كنيد. اين حركت در غرب نيز همين طور پيش بيني شده بود.
اي عزيزان، در شروع حركت عراق پيش بيني شده بود كه در همدان رادار حساسي است و مي تواند تمام نيروهاي عراقي را كه وارد خاك ايران مي شوند شناسايي كند. لذا اين پيش بيني شده است كه قبل از حركت، يك كودتا در نوژه بشود كه شد و رادار از كار بيفتد و حتي اين پيش بيني شده بود كه براي تسريع سقوط انقلاب در حركت نوژه جماران هم هدف باشد، يعني با حركت نوژه همدان، در حين آمادگي دولت و ارتش صدام، در نوژه كودتايي شود و هواپيما بلند شود و جماران را بمباران كند و دولت ساقط شود و امام عزيز از بين برود و به دنبال اين حركت ارتش عراق وارد ايران شود و گروگان ها نجات پيدا كنند و انقلاب ايران ساقط گردد. اين حركت به طوري طراحي شده بود كه در نوژه پس از انجام كودتا ـ كه به حول و قوه الهي حركت كودتاي اينها و حركت منافقانه اينها در تهران و جماران شكست خوردـ رادار را وصل كنند.
حركت بعدي همين لشكر 92 زرهي در جنوب بود ـ كه با توجه به خيانت هاي دولت موقت، در آينده بايد تحليل شود و در مورد آن كتاب ها نوشته و در تاريخ انقلاب آورده شود ـ و آن اين بود كه در نظام ارتشي ـ آن برادران عزيز كه خدمت كرده باشند خبر دارندـ راننده تانك اگر از اهالي قزوين است ممكن است در لشكر 92 زرهي اهواز خدمت كند. حال اگر اين شخص را به شهرستان خودش بفرستند مجبور است از لشكر زرهي برود و در لشكر پياده خدمت كند. يعني شخص اگر خدمه تانك است بايد برود در شهر خودش.در قسمت پرسنلي كار كند و اين را آمريكا دقيقاً همان طور كه در ارتش و سيستم خودش اعمال كرده در ارتش زمان شاه نيز پياده كرده بود بعد از انقلاب، دولت موقت اين را آزاد كرد و اين يك خيانت آشكار بود به انقلاب و شهيد سپهبد قرني به اين وضع خيلي اعتراض داشت و آن عزيزاني كه از دست رفتند و آن افسران مؤمني كه از اول جنگ بودند و بعد شهيد شدند، همه اعتراض داشتند به اين مطلب كه رها كردن نيرويي كه در يك واحد تخصّص داشت و ساليان دراز از بودجه مملكت هزينه شده تا آنها مهارت پيدا كنند، اگر اينها را برداريم و بفرستيم شهرستان خودشان، مي روند در يك واحد ديگر كه در آن تخصّص ندارند و اين كار بيهوده اي است و بسياري از واحدهاي ارتش كه پس از انقلاب به هم ريخته بود و تازه مي خواستيم آنها را متشكل كنيم به اين صورت به هم ريختند. خدمه تانك رفت در شهرستان خودش، در واحد پرسنلي مشغول شد. اين كار در رابطه با لشكر 92 شدت بيشتري گرفت. يعني قبل از حمله، يك تيپ از اين لشكر در «عين خوش» بود و تيپ ديگرش در فكه. روي اين لشكر حساب شده بود كه در كودتا از آن استفاده شود و چنين شد و شكست طرح كودتا باعث شد كه پنجاه درصد كادر اين لشكر اخراج شوند و اين لشكر كارآيي نظامي خود را از دست بدهد.
تمام اين زمينه ها براي يك حمله گسترده آماده شده بود و حمله هاي هوايي پيش بيني شده بود. خطوط هوايي در نقشه معلوم شده بود. مانند حمله اسرائيل به اعراب، در جنگ هايي كه داشت و عراق مي خواست در عرض چهل و هشت ساعت نظام ايران را بر هم بزند و باعث سقوط ايران بشود و چه شد كه دشمن نتوانست اين كار را بكند؟ با توجه به اينكه دو لشكر را به غرب اعزام نمود و با بيش از هشت لشكر به طرف جنوب حركت كرد. چه عاملي باعث شد كه دشمن در كرخه ماند؟ پس از توطئه بني صدر كه نگذاشت برادران ما كالاهايمان را از گمرك خرمشهر عبور دهند و بيست و يك ميليارد دلار كالا در آنجا توسط عراق به غارت رفت و نگذاشت قطعات فانتوم از پادگان تحويل شود و بسياري از قطعات فانتوم در آنجا به غارت رفت، بعد از اين تفاسير چرا عراق در بيست كيلومتري اهواز ماند؟ چرا عراق نتوانست كاري از پيش ببرد؟ چرا عراق بي فكري كرد و از قسمت امامزاده عباس با يك گردان حركت نكرد تا در پل دختر جبهه جنوب را ببندد و جنوب را جدا كند و… و بسياري از اين چراها.
عراق در قسمت جنوب در دو محور، حركت خودش را براي داخل شدن آغاز كرد؛ يكي محور عين خوش ـ فكه كه خودش دو خط را عقبه داشت: يكي عقبه دهلران ـ عين خوش ـ جسر نادري ـ پل كرخه و ديگري فكه ـ چنانه بود. در قسمت خرمشهر جناح اصلي دشمن دو قسمت مي شد؛ يكي از سمت شلمچه بود به سمت خرمشهر و يكي از اهواز و عبور از كوشك و طلايه و جفير و آمدن به سمت اهواز. اين محورهايي بود كه عراق در روزهاي اول حمله، مورد استفاده قرار داد. در مقابل آنها هم نيرويي نبود. يك افسر نيروي هوايي عراق گزارش مي كند كه: «من با جيپ از كنار كرخه عبور مي كردم و رفتم به سمت انديمشك و به جايي رسيدم كه با چشم خود پادگان نيروي هوايي را ديدم و برگشتم.» مي گويد:« من پادگان نيروي هوايي را ديدم.» در اين پادگان نيروي هوايي چه تجهيزاتي بود و چقدر نيرو بود؟ هيچ. در انديمشك كه بود؟ هيچ كس. اين افسر عراقي براي رده هاي بالاي خود گزارش مي نويسد و مي گويد: « من براي شناسائي پادگان نيروي هوايي رفتم و آنجا را ديدم.» ولي چنين تحليل مي كند كه : « به نظر مي رسد دشمن كمين گذاشته باشد و اين يك نقشه باشد. يعني به نظر مي رسد كه دشمن مي خواهد نيروهاي عراقي به سمت شرق كرخه بروند و از پشت راهشان را ببندد.» لذا نيروهاي عراقي در غرب كرخه باقي مي مانند و اين وضعيت سبب فتح المبين مي شود. آنان اگر به سمت شرق كرخه مي آمدند، ما يك عمليات جداگانه را بايد انجام مي داديم. در سمت اهواز نيروهاي عراقي به راحتي از سمت جفير عبور مي كنند و مي آيند به سمت اهواز و پادگان حميد را هم به راحتي مي گيرند ولي در پانزده يا بيست كيلومتري اهواز مي مانند. يعني جرأت قدم گذاشتن به داخل شهر را ندارند. در سمت آبادان، آن شهر را محاصره مي كنند؛ آن هم نه با يك يا دو لشكر بلكه با هشت لشكر اين كار را انجام مي دهند. در برابرشان هم هيچ چيز نيست. در طرف ما هر كس دوستانش را بر مي داشت و يك تعداد اسلحه مي گرفت و به جبهه مي رفت و هيچ انسجامي نداشتيم. نه ارتش آمادگي داشت و نه سپاه و نه مردم.
چرا عراق در اطراف آبادان ماند؟ بهتر است قدري روي آن بحث كنيم.
« وجعلنا من بين ايديهم سداً و من خلفهم سداً فاغشيناهم فهم لا يبصرون.» اعجاز الهي در اين حركت ديده مي شود. چرا عراق ماند و چرا عراق كار را تمام نكرد؟ شما به اين نتيجه خواهيد رسيد كه خداوند بر مظلوميت شيعه كه در طول تاريخ اسلام محروميت كشيده دلش خواهد سوخت. به اين نتيجه خواهيد رسيد كه خداوند دلش بر آن خون هاي پاكي كه ريخته شده سوخت و جلوي دشمن را سد كرد و حال آينده سازان بايد بنشينند در تاريخ بنويسند. عراق در برابر خود سدي ديد و ماند. آن هم با وجود توطئه هاي بني صدر براي جلوگيري از بسيج شدن مردم، كه ما مرتب بحث مي كرديم كه اينها در چه واحدي باشند و او نمي گذاشت بسيج شكل بگيرد و سپاه را هم اصلاً قبول نداشت. توطئه هاي بني صدر در جنوب و غرب يكي پس از ديگري شروع شد. نمي گذاشت جنگ شكل بگيرد و نمي گذاشت بجنگيم و در تمامي صحبت هايش كه در يك جلسه به خاطر دارم، تز او فقط اين بود كه :« ما زمين مي دهيم و زمان مي گيريم.» يعني تز كهنه شده نظامي در جنگ هاي جهاني كه ما زمين را به دست دشمن مي دهيم، خرمشهر را مي دهيم بعد منتظر مي شويم تا هر وقت آمادگي پيدا كرديم، آن را پس مي گيريم و ديگر مهم نيست دشمن با خرمشهر چه مي كند و ببينيد كه چه آبرويي از اينها رفت. به هر حال حركت بني صدر جلوگيري و بازدارنده بود و از جهد في سبيل الله و حركتي كه عاشقان اين انقلاب و عاشقان امام و خط ولايت و امامت در ايران اسلامي بتوانند پياده كنند و بسيج شوند و به جبهه بيايند و دوشادوش ساير برادران رزمنده في سبيل الله بجنگند و جهاد كنند باز مي داشت.
خط بني صدر و خطوطي كه دركنارش از منافقين گرفته شده بود و ساير سازشكارها هم دست به كار بودند و همزماني حركت عراق و هماهنگي حركت عراق با بني صدر و امثالهم باعث شد كه ملّت هوشيار دست بني صدر را بخواند و با شناخته شدن آن توسط امام آگاه و عزيز و بيدار، بني صدر بر كنار شد. هنگامي كه بني صدر كنار رفت حركت جبهه ها آغاز شد و نيروهاي مردمي بسيج شدند.
به خاطر داريد كه در عمليات هاي ثامن الائمه و طريق القدس روي هم رفته از ايران سي و پنج ميليون نفري، هزار تا هزار و پانصد تا دو هزار نفر بسيج شدند و در عمليات فتح المبين شصت هزار نفر و در بيت المقدس هشتاد هزار نفر و همين طور اين وضع رشد كرد و به محض اينكه بني صدر كنار رفت، آن خط نجنگيدن و سازش كاري شكست. يعني آن خطي كه او اعمال مي كرد و منافقين در انقلاب اسلامي و جامعه ترويج مي كردند، يعني خط آمريكا شكست. آمريكا كه شكست خورد چاره اي نداشت جز اين كه جنگ را ادامه دهد و گسترش دهد و شلوغش كند و چاره اي نداشت اگر عراق اين كار را بكند كمكش كند. با سقوط بني صدر آمريكا هيچ چاره اي نداشت جز اين كه جنگ از شدت نظامي بيشتري برخوردار شود. يعني اوج حركت نظامي بر عليه انقلاب بيشتر شود. چرا كه آمريكا از حركت هاي سياسي و اقتصادي سودي نبرد. تنها حركتي كه مي توانست براي سقوط انقلاب به آمريكا اميد دهد، يك حركت گسترده نظامي بود.
جنگ براي آمريكا امكان پذير نبود مگر اينكه در كنار عراق دُوَلي (دولت هاي) را بگذارد كه پشتيبانش باشند و خودش هم پشتيباني كند. كمك هاي مادي، تسليحاتي، همكاري تبليغاتي و هر گونه كمكي كه از دستش بر مي آيد، بكند تا عراق بتواند اين جنگ را ادامه دهد و بتواند انقلاب را زودتر به سقوط بكشاند.
لذا آمريكا در حركتي كه با عنوان جنگ شروع كرد ـ و اين سومين حركت آمريكا براي سقوط انقلاب بود ـ تمام كشورهاي عربي خاور ميانه و خليج فارس و نيز كشورهاي ديگر نظير انگليس و فرانسه را وادار به كمك به عراق براي تداوم جنگ نمود.
برادران رزمنده، براي ادامه جنگ معلوم بود و از قبل هم ثابت شده بود كه عراق به تنهايي قادر به حمله به ما و تداوم جنگ نبود. ما را در يك وضعيت بد اقتصادي قرار داده بودند تا آمريكا قادر به حمله باشد. در آن زمان ذخاير ارزي اقتصاد ما كمتر از دو ميليارد دلار بود. در زمان شروع جنگ، برادران عزيز دولت خدمت امام رفته بودند و گفته بودند كه اين ارقام فاجعه است. امام فرمودند: «به خدا توكل كنيد.» در شروع جنگ ما از نظر اقتصادي در بدترين وضع بوديم. از نظر نظامي همان گونه بود كه خدمت شما گفتيم و از نظر سياسي هم به واسطه تبليغات صهيونيستي و آمريكايي و كمونيستي در دنيا كنار زده شده بوديم و وجهه اي نداشتيم. در بين ملت ها بر ضد انقلاب اسلامي و ايران تبليغ شده بود. لذا همه چيز آماده بود تا عراق بتواند اين جنگ را به شدت ادامه دهد. ولي به حول و قوه الهي از آنجا كه دست خدا در كار است و به خاطر اخلاص و اعتقاد به آخرت و دنياي غيب و اينكه تمامي جريانات اين جهان و هستي در يد قدرت خداست و خدا قادر است نصرت دهد، پيروزي دهد، شكست دهد، رستگاري دهد يا ذلّت بدهد، خواري دهد و همه چيز به دست خداست و يدالله فوق ايديهم، همه اين توطئه ها يكي پس از ديگري شكست خورد.
پس از سقوط بني صدر، ارتش و سپاه هماهنگ شدند و حملات يكي پس از ديگري مثل ثامن الائمه و طريق القدس انجام شدند و فتح المبين با آن شكل روحاني و معنوي و آن ابهت و بزرگي كه داشت و اصلاً نامش را عمليات نظامي نمي توان گذاشت و در تاريخ اسم آن عمليات را عمليات نظامي نبايد گذاشت. دشمن را گيج و مبهوت كرد و تلفات و خسارات زيادي به آن وارد آورد و قسمت دزفول و شوش آزاد شدند. در آن زمان بحث بود كه اين عمليات كجا انجام شود. بعضي ها نظر داشتند در اهواز انجام شود و بعضي ها نظر داشتند در خرمشهر و در آخر به اين نتيجه رسيدند كه اين عمليات در خونين شهر انجام شود. در عمليات بيت المقدس و فتح المبين در مجموع نه هزار كيلومتر مربع از خاك جمهوري اسلامي ايران آزاد شد.
آماري كه در اين زمينه داده مي شود و تازه كمترين آمار است، يك چيز كه عجيب و تاريخي است و شايد در دنيا سابقه نداشته و آن اينكه كمتر از صد روز فاصله بين اين دو عمليات، فتح المبين و بيت المقدس، فاصله بود و اين در تاريخ بي سابقه است كه هشت لشكر از قسمت دزفول و شوش در عرض كمتر از سه ماه اين عمليات را تمام كنند و آن هم عملياتي با چنان ابهت و چنان حيثيت و چنان عظمت.
آزادي خونين شهر كه ابداً توسط ما تبليغ نشد، اينقدر اهيمت و اثر اين عمليات شديد بود كه در دنيا تكانش را ديديم. اثر اين عمليات در سوريه و لبنان طوري بود كه مانند آن را ما در تهران و اصفهان نديديم و اين به خاطر عظمت عمليات بود. مستشاران روسي و آمريكايي در خونين شهر طرح دفاعي خونين شهر را براي بيست سال ريخته بودند. خاكريز از كارون تا جاده اهواز و از جاده اهواز تا شلمچه، يك خاكريز ممتد شرقي غربي و كانال ها و ميادين متعدد مين سبب اين شده بود كه دشمن تصور از دست دادن خرمشهر را هم نداشته باشد. خود خونين شهر غير از گردان هاي تانك با هفده گردان محافظت مي شد. دشمن اصلاً تصور سقوط هم نداشت و بجاست كه خدمت شما بسيجيان پاك پاك پاك، اين نكته گفته شود كه مغزها خسته شده بودند و در مرحله سوم بيت المقدس، همان طور كه در صحبت هاي قبلي خدمت شما گفته شد، نمي دانستيم چه تصميمي بگيريم. آيا بايد داخل خونين شهر شد يا نه؟ كيفيت ها پايين آمده بود. تلفات داده بوديم؛ آيا اگر ما داخل خونين شهر برويم موفق مي شويم؟ ديگر قدرت تصميم گيري نبود، تا اينكه برادران خدمت امام رسيدند و به امام عرض كردند كه خونين شهر اين سختي ها را دارد و ما هر چه پيش بيني مي كنيم باز نيرو كم داريم. وضع اين گونه است و نمي توانيم حمله كنيم، سيم خاردار است و در عين حال نمي توانيم تصميم بگيريم، شما نظر بدهيد كه چه كنيم، حمله كنيم يا نكنيم؟ تمام اين صحبت ها را كردند و امام در جواب برادران گفته بود كه تا توكلّتان چقدر باشد . برادران ديگر ننشسته بودند و به طرف جنوب حركت كرده بودند. همه لشكريان خسته بودند و وقتي گفته امام را براي آنها باز گفته بودند همه به گريه افتادند و گفتند حال كه امام فرموده اند به خدا توكّل مي كنيم و امام راست مي گويند كه ما توكل به خدا نداريم و به اين علت سست هستيم.
تصميم گرفته شد كه با آن نيروي كم و با آن حركت معجزه آسا عمليات بيت المقدس انجام شود و ديديد كه چقدر اسير، هزار هزار اسير، حتي شبي هجده هزار اسير، ولي باز ما متوجه نبوديم كه چه شد. همان طور كه گفتم در خارج از ايران، اين عمليات اينقدر تكان داده بود. كه وقتي با حافظ اسد صحبت مي كرديم سخت تحت تأثير قرار گرفته بود. سيستم نظامي سوريه و لبنان، شيعيان لبنان، فلسطيني هايي كه مؤمن به انقلاب و معتقد به انقلاب بودند و نه در خط ياسر عرفات، همه اصلاً بهت زده شده بودند كه ايران چه قدرتي دارد. چند وقت پيش با فرمانده نيرويي دريايي صحبت شده بود و گفته بود در زماني كه سقوط خونين شهر قطعي شده بود، همه به وحشت افتاده بودند و ترسيده بودند و كشتي كشتي مي رفتند آن طرف. مشخص بود كه ترس پيدا كرده بودند كه با سقوط خرمشهر، ايران حركت را به سمت كويت و به سمت بصره ادامه خواهد داد. تا اين حد دشمن وحشت كرده بود و ترسيده بود و اين حركت اينقدر اعجاز انگيز بود و آنقدر ابهت در آن بود كه آن چنان آمريكا را به وحشت انداخت. از ترس رشد انقلاب و صدور انقلاب بود كه اسرائيل به لبنان حمله كرد تا به اين ترتيب قدرت آمريكا براي كشورهاي عربي به نمايش گذاشته شود و به آنها فهمانده شود كه آمريكا قدرت دارد و نظرها از جنگ ايران به جنگ اعراب و اسرائيل منحرف شود و همچنين صدام هم اين وسط نجات پيدا كند و بعد اينكه ريشه انقلاب اسلامي و آن موجي كه در لبنان ايجاد كرد، بخشكد و به قول برادر عزيزمان هاشمي رفسنجاني، آمريكا به تمام نتايجي كه مي خواست برسد، رسيد مگر يك نتيجه. قدرت خودش را به اعراب نشان داد و اذهان را به سمت جنگ اعراب و اسرائيل برگرداند و انقلاب را در لبنان به مقدار زياد خفه كرد. فقط به يك نتيجه نرسيد و آن هم برگرداندن ذهن ايران به جنگ اعراب و اسرائيل و نجات صدام بود و اين بر اساس هوشياري و آن درايت و بصيرت بزرگ امام بود كه روي اين مسئله دست گذاشتند كه راه قدس از كربلا مي گذرد و از كربلا به طرف قدس مي رويم.
عمليات بيت المقدس چنان ابهت داشت كه دشمن را به وحشت انداخته بود. دشمن تصور نمي كرد كه ما قادر باشيم حمله اي به آن گستردگي بكنيم و در همان موقع ما آماده شديم براي حمله رمضان. حتي بر عكس تبليغات منفي كه شد مبني بر اينكه عمليات رمضان براي ما ضربه اي بود، اين عمليات رمضان بسيار موفق بود. ضرباتي كه در عمليات رمضان و در جبهه رمضان به دشمن مي زديم در طول جنگ بي سابقه بود.
هر چه گفته مي شد، فكر مي كردند اين آمار دروغ است. ولي خود ما بوديم كه در يك شب تا صبح طبق آماري كه گرفتيم حداقل سيصد و هفتاد تانك دشمن توسط همين بسيجيان پاك كه خودتان هستيد، منهدم شد. بسياري از نيروهاي دشمن از بين رفتند. البته آن نتيجه اصلي را كه مي خواستيم از عمليات بگيريم نگرفتيم ولي كنفرانس را در عراق بر هم زديم. توطئه آمريكا براي منحرف كردن ذهن ما به جنگ اعراب و اسرائيل را هم بر هم زديم. اين يك حركت بزرگ و راه گشايي بود در غرب، كما اينكه در مرحله دوم تا نزديكي مندلي رفتيم.
حركت بعد حركت محرم بود. يك جبهه گسترده را در محرم باز كرديم. جبهه گسترده اي كه از مهران شروع مي شد و تا دهلران بود ـ از قسمت دهلران در ارتفاعات جبل حمره اي ـ و عمليات در اين جبهه سبب شد راهي به عرض پنجاه كيلومتر به داخل خاك عراق باز شود و رسيدن به بصره را ممكن كند. در اين جبهه محرم موفقيت زياد بود. منتها اي برادران عزيز، اگر به خاطر داشته باشيد در روزهاي اول جنگ عراق سوار بر اسب مراد مي تاخت و صدام رجز خواني مي كرد، چنان كه راننده تانكي هنگام حضور در جيراوند، از مردم جيراوند سؤال مي كند كه تا تهران چند كيلومتر است و جدي هم سؤال مي كند و صدام نيز پس از سخنراني و مصاحبه در خونين شهر، هنگام سوارشدن كه خبرنگارها مي گويند: «باز سؤال داريم.» مي گويد:« مصاحبه بعدي در اهواز.» يعني دشمن با اين قدرت آمده بود و رجز خواني مي كرد.
در زماني كه تانك هاي دشمن بي مهابا و وحشيانه به خاك ما تاختند، به ناموس ما تاختند و در خونين شهر و سوسنگرد و قصر شيرين آن جنايات را آفريدند و با آن حركتي كه كردند و آن بي بندوباري ها و آن غارت ها و تجاوزات به ناموس و زن و بچه مردم و به اسارت گرفتن آنها، و از بين بردن حيثيت ما، عراق بر اسب مراد سوار بود. اي رزمندگان دلاور اسلام، توسط همين بسيجيان حزب الله، صدام از اسب مراد به زير كشيده شد. يعني صدام و دولت عراق چنان قدرت نظامي خودش را در سرتاسر مرزهاي ما از دست داده كه چه در هفتصد و پنجاه كيلومتر مرز غرب و چه در پانصد و پنجاه كيلومتر مرز جنوب ـ از بندر فاو تا دهلران و از دهلران تا پيرانشهر ـ در هر كجا نيروهاي رزمنده اسلام اراده كنند، به والله مي توانند داخل خاك عراق شوند و در هيچ جا از اين هزار و سيصد كيلومتر دولت مزدور عراق و ارتش عراق كه آنقدر مطمئن بود و اكنون ضعيف و شكسته و بي روحيه شده ، حتي در يك كيلومتر از اين مرز، عراق قادر نيست با يك لشكر حمله كند. يعني به كلي قدرت آفند و حمله از دولت عراق و ارتش عراق توسط يد شما و توسط يدالله، گرفته شده است. دولت عراق قسمت اعظم قدرت نظامي اش را ازدست داده، چرا؟ چون شما پنجاه هزار نفر را در مهران اسير گرفتيد.
پس از عمليات محرم و روحيه اي كه در برادران عزيز ديديم و آن حركت بزرگ و عظيم، به يكباره صحبت از صلح شد. اي برادران عزيز، خوب دقت كنيد، در شرط مؤمن هرگز خلل ايجاد نمي شود. ما از روز اول اين شرايط را براي عراق گذاشتيم: 1) اي صدام ما محاكمه تو را مي خواهيم. محاكمه آن كسي كه تجاوز كرده است.2) از تو غرامت مي خواهيم. تو حمله كردي به خاك جمهوري اسلامي و زن و بچه مردم را مورد اهانت قرار دادي و خسارات مالي و جاني به ما وارد نمودي و به اسلام لطمه وارد كردي. ما از تو غرامت مي خواهيم. ثانياً بايستي برآورد غرامت ما را بدهي، يعني صد و پنجاه ميليارد دلار. اگر عراق صدو پنجاه ميليارد دلار به ما غرامت بپردازد، ما با اين پول قادريم روزانه از صدور دو ميليون بشكه نفت جلوگيري كنيم و بازار دنيا را لكه دار كنيم و با اين پول قادريم بهترين تجهيزات را از هر كجا كه دوست داشتيم بخريم و خودمان را مجهز كنيم و قدرتمند شويم. پس اين براي آمريكا سود نداشت. آمريكا كه تا حالا سعي كرده كمر اقتصاد ما را بشكند به هر نحوي كه شده، جلوگيري از پرداخت بدهي تركيه و فرانسه، به اقتصاد ما لطمه وارد شود. و ما ضربه بخوريم و اين وضع را آمريكا تحمل نمي كند (گرفتن غرامت). 3) متجاوز شناخته و محاكمه شود خوب اين را شما رويش فكر كنيد. آمريكا توسط عاملي به نام صدام در خاورميانه آمده و همياري تمامي دولت هاي غربي و عربي جنگي را بر عليه ما راه انداخته و هميشه تكرار شده كه جنگ ما جنگ با عراق نيست بلكه جنگ ايران و آمريكاست، جنگ ايران و جهان است نه چنگ ايران و عراق.
در عراق آمريكا حضور دارد. با آواكس در عربستان، نيروهاي عراقي را هدايت مي كند. كمك هاي نظامي و حضور مستشاران آمريكايي كه از قبل مخفيانه بود، اينك آشكار است. ما به قطع روابط با آمريكا افتخار مي كنيم. فرانسه در جنوب خاك عراق حضور دارد. موشك اگزوسه فرانسه با چهل كيلومتر برد قادر است با هلي كوپتري كه در اختيارش گذاشته شده، از بندر فاو كشتي هاي ما را در خارك تهديد كند و بزند. فرانسه با ميراژهايش كه به كمتر كشوري و با شرايط خاصي مي فروشد در عراق حضور دارد. شوروري در عراق حضور دارد با موشك هاي اسكاد بي. كه به هيچ كشوري نداده، با مدرن ترين نمونه زرهي اش كه سمبل نظام و سيستم ارتش روسيه است، يعني با مدرن ترين تانكش T.72 در عراق حضور دارد. شوروي با مدرن ترين جنگ افزارهايش، هلي كوپترهايش و ميگ 25 كه قادر است در يك لحظه از زمين عكس بگيرد و هدف را شناسايي كند به عراق رفت. انگليس هم با موشك هاي زمين به زمين و زمين به هوا. آمريكا، انگليس، فرانسه و شوروي همه در عراق حضور دارند. در خاورميانه عربستان با كمك هاي مادي و تسليحاتي و پشتيباني هايش كه در هر ماه يك ميليارد دلار به عراق كمك مي كند و از آن طرف هم مصر با اعزام نيرو تسليحات و كمك هاي مادي و بعد اردن هم با كمك هاي مادي، تسليحاتي و انساني و مراكش و عمان و كويت و شيخ نشين هاي ديگر هم از عراق پشتيباني كرده اند. همه اينها با حضور فعالشان در عراق از صدام سمبل درست كرده اند و حالا آمريكا فرصت را نبايد از دست بدهد.
بجاست كه اين مطلب عنوان شود كه اگر عراق صدام را از دست بدهد، اردن باخته، عربستان باخته، مصر و بقيه كشورهاي حامي هم باخته اند هيتلر آمريكا، خونخوار آمريكا در عصر حاضر در خاورميانه صدام است و بجاست كه خوب دقت كنيد به اين مطلب كه هر زمان ما حمله داشتيم سريعاً شاه حسين وارد عراق شده و با صدام مذاكره كرده است. بي شك آمريكا بركناري صدام و رژيم بعثي را هم قبول نخواهد كرد. آمريكا از ما اين شرايط صلح را نمي پذيرد.
تازه اينها از شرايط صلح بود كه عنوان كرديم ولي به قول امام عزيز ما جواب اين خون ها را چگونه مي دهيم؟ به فرض كه يكصد و پنجاه ميليارد دلار گرفتيم. آيا جواب خون يك نفر از بسيجي هاي ما مي شود؟ مگر آنها براي پول جنگيدند، مگر آنها براي قدرت جنگيدند، مگر آنها براي مقام جنگيدند، آيا كسي حاضر است براي پول جان بدهد؟ پس جواب آنها چه مي شود. يعني به ملت خواهيم گفت ما پول گرفتيم و بچه هاي شما را داديم. چنين كاري مي توانيم بكنيم؟ نه؛ مردم ما در سرتاسر ايران، در محلات و در روستاها و بين مردم مستضعف تبليغ شد، به شوق رفتن كربلاي امام حسين (ع) بسيج شدند. اين تمام شوق و تمام ذوق و تمام اشتياق كربلاي حسين است و مردم با اين شوق بسيج شدند و اگر اين بسيجي عزيز در جبهه بيايد و زماني احساس كند كه صلحي شده و او به كربلا نرسيده، آيا اگر عراق دوباره خودش را سازماندهي كند، در آينده هم ما قادر خواهيم بود دوباره مردم را بسيج كنيم؟ آن وقت چه مي شود. آن وقت ما چوپان دروغ گوئيم. مي گويد كه يك موقع به ما گفتيد كربلا را بايد در جبهه يافت و من بچه هايم را از دست دادم، عزيزانم را از دست دادم، دوباره مي گوييد بيا برويم، بيا برويم كربلا، اين را چه مي كنيم؟
اساس حركت نظامي ما اين ملت است. تمام بار اين راه بر دوش اين ملت است و امام عزيز اشاره دارد. آنها را چه كنيم؟ اي عزيزان، ما چاره اي نداريم به غير از جنگ، پس براي ما تمام درهاي صلح بسته است. سازش و صلح با كفر حرام است. با كفر بر سر ميز مذاكره نشستن خصلت مارقين و قاسطين و ناكثين است، نه خصلت مؤمنين و متقين. ما هيچ چاره اي نداريم مگر جنگ و مگر جهاد در راه خدا كه سفارش شده و همه درها اگر بسته باشد اين در به روي بهشت باز است و ما هم چاره اي نداريم و بايد در راه خدا بجنگيم. نه به خاطر پول و ثروت و زن و بچه و نه براي هواي نفس و مكنت و قدرت و جاه و شهوت مقام و رياست؛ هيچ يك. فقط در راه خدا بايد بجنگيم و مايه بگذاريم. سخن جالبي در شروع گفته شد. به قول امام عزيز، ما چون حسين وارد شديم و مانند حسين هم بايد به شهادت برسيم. ما بايد به اين جنگ ادامه بدهيم و در تداوم اين جنگ حرفي نيست. يعني اي عزيزان، شرف حيثيت و آبرو و مقام اسلام و انقلاب اسلامي و ملت اسلامي در تداوم اين جنگ است و سازش صلح و به مذاكره نشستن براي ما خواري و ذلت و افتضاح به همراه دارد و نسل آينده را به لجن مي كشاند و اسلام را از بين مي برد. اسلامي كه در لبنان ديديم چه كرد. پس ما مي جنگيم و بايد بجنگيم و چاره اي نيست. به گفته امام تا ظهور امام مهدي (عج) با يك دستمان سلاح و با يك دستمان قرآن بايد بگيريم و طبق دستورات ولايت امروز در جامعه انقلاب اسلامي ما دو روند بيشتر نداريم: امامت و امت، امامت و حزب الله والسلام. خط سومي نداريم. در اين روند و در اين قانون و در اين چارچوب، بايد اطاعت محض از دستورات ولايت سمبل فكري و عقيدتي و انسجام روحي و معنوي براي يك مؤمن و يك انسان حزب الله باشد و خواهد بود. لذا امام عزيز و ولي فقيه دستور فرموده تا بيت المقدس بايد جنگيد و در راه بيت المقدس خط رهبري و ولايت اين را روشن مي كند. يك راهنمائي هم بكنيم. در اين راه، خط رهبري به عنوان فرمانده كل قوا به حركت ما جهت مي دهد و مي گويد كه اين بيت المقدس شما راهش از كجاست؟ كربلا. از كجاست؟ كربلا. يعني اينكه اي عزيزان، اي بسيجيان حزب الله، اي امت حزب الله، در اين راه نشد و نمي شود و نبايد كرد وجود ندارد. ما بايستي بنا به فرمان ولايت، كه در آن تخلف نيست به كربلا برسيم و ما به كربلا نخواهيم رسيد مگر آنكه از مرزهاي ايران عبور كنيم، اول خودمان را به دجله و بعد به حول و قوه الهي به كربلا برسانيم و اين راه يا از بغداد خواهيم برد و يا از بصره و اين مورد تفاوتي نمي كند. هدف اينست كه ما به كربلا برسيم. هدف نظامي ما كجاست؟ كربلا. پس هدف،گرفتن كربلاست و با آزاد كردن اين خاك عزيز و پربهاي سرور شهيدان، امام حسين، از دست و چنگال خونخواران جهان، از دست بعثي هايي كه نه حيثيت دارند و نه آبرو و هيچ چيز در درونشان ندارند و اسلام را به ذلت كشانده اند و بويي از اسلام نبرده اند، آزاد مي شود و بايد كربلا را نجات داد. همانطور كه حسين با يارانش رفت كربلا را نجات داد.
پس هدف بسيجيان كربلاست. منتهي در راه رسيدن كربلا هدفهاي وسطي هم هستند. رسيدن به يك شهر و دو شهر تا كربلا. اگر بنا باشد بسيج راه بيفتد وشعار بدهد و حركت كند به سوي كربلا، بدون اينكه كسي با او بجنگد، خوب، اين كربلا عزت ندارد، كربلا در راهش ، شهيد مي خواهد و شكست مي خواهد و كشته مي خواهد و كشته مي خواهد و پيروزي مي خواهد و اسير مي خواهد و محاصره شدن مي خواهد و محاصره كردن مي خواهد، همه چيز مي خواهد. رمضان مي خواهد، محرم مي خواهد، مسلم بن عقيل مي خواهد، همه جور جنگيدن مي خواهد. اين تصور كه وقتي صحبت از كربلا شد يعني اين كه اين بار ما به كربلا مي رسيم،اين نبايد باشد. ما بايد خودمان را براي سختي ها آماده كنيم. ما بايد چون انبياء و اولياي الهي كه زماني كه اراده مي كردند بيش از ده سال در مكه و نزديك به ده سال در مدينه مي جنگيدند و تمام عمرشان جنگ بود و جهاد في سبيل الله و خسته نشدن و نبريدند. و ما اي بسيجيان عزيز، از عمليات و جنگ نمي بريم. از عمليات خسته نمي شويم. خوب دقت كنيد،اين برادران بسيجي عزيز، ما از عمليات نمي بريم و خسته نمي شويم و تا كربلا مي جنگيم به شرط اينكه خودمان را آماده كنيم؛ و ما آماده نخواهيم شد مگر آنكه به دو جنبه توجه كنيم: آمادگي جسمي و آمادگي روحي. آمادگي روحي مهم تر از آمادگي جسمي است. آمادگي جسمي براي جنگيدن در راه خدا، براي پياده روي و شكست داد دشمن و براي غلبه بر دشمن كافر، و آمادگي روحي يعني پاك كردن درون. امام در صحبت هايشان بارها به اين مطلب اشاره داشتند كه عمده مسائل، اخلاص و خلوص است و اگر باشد همه چيز هست. يعني پاك شدن درون، يعني بيرون راندن هواهاي نفساني از ذات و از قلب و از دل از درون انسان. پاك شدن به منزله اينكه انسان ايثار پيدا كند، اخلاص پيدا كند، متقي شود و تقوي پيدا كند و جهاد في سبيل الله در او رشد كند و خودش را انشاءالله براي يك عمليات بزرگ آماده كند و اين انشاء الله در شما مصداق پيدا كند.
در دعاهايتان و در نمازهاي شبانه و راز و نيازهايتان با خدا حرف بزنيد و مظلوميت خود را به خدا ثابت كنيد تا خدا دلش به حال شما بسوزد. خدا هم رئوف است، هم مهربان است و هم خشم و غضب مي كند. براي اينكه لطف و رحمت و آمرزش خداوند شامل حال ما شود، بايد اخلاص باشد و براي اينكه ما اخلاص داشته باشيم سرمايه مي خواهد كه از همه چيزمان بگذريم و براي اينكه از همه چيزمان بگذريم بايد شبانه روز دلمان و وجودمان و همه چيزمان با خدا باشد. اينقدر پاك باشيم كه خدا ما را مورد رحمت قرار دهد.
قدم برداريم براي رضاي خدا، حرف بزنيم و شعار بدهيم براي رضاي خدا بجنگيم فقط براي رضاي خدا. همه چيز و همه چيز خواست خدا باشد و اگر چنين شد پيروزي درش هست. چه بكشيم، چه كشته شويم، پيروزيم و هيچ ناراحتي نداريم و براي ما شكست معنا ندارد. چه بكشيم و چه كشته شويم پيروزيم. اگر اين چنين نباشد خدا غضب خواهد كرد؛ اگر خداي ناكرده يك ذره و يك جو هواي نفس در فرماندهان ما، در فرمانده گردان و غيره و خداي ناكرده در افراد بسيج ما باشد و ما حس كنيم امكانات مادي و اين جنگ افزارها و اين ابزار و آلات مي توانند به ما كمك كنند، اصلاً چنين نيست.
اي عزيزان، نصرت دست خداست و فتح و نصرت و وعده نصرت با خداست. «نصرٌ مِن الله و فتحٌ قريب.» اطاعت از خدا، كاركردن براي رضاي خدا و خلوص و اخلاص داشتن در اين حركت و در اين راه با تدبير و فكر كردن، باعث مي شود كه خدا رضايت داشته باشد و لطف كند و اگر خداي ناكرده به جاي اين حركت تكيه بر قدرت باشد، ابزار باشد و توجهي به خدا نباشد، غرور باشد، سستي باشد و غفلت باشد، خدا غضب مي كند و خدا جاي حق نشسته است. پيامبر در جنگ احد يك كلام به سربازنش مي گويد و الآن، شما تحليل كنيد. پيامبر فرمانده كل قوا بود، به سربازانش گفت: اين ارتفاع را خالي نكنيد و شما نبايد اين ارتفاع را در احد خالي كنيد. رزمنده ها مي جنگند. دشمن كه شكست خورد، آنها ارتفاع را رها مي كنند و پايين مي روند. بايد رزمندگان بسيج بنشينند و فكر كنند كه آيا پيامبر اشتباه كرد؟ يعني پيامبر در پيامبريش و فرماندهي كل قوا افراد را اشتباه تعيين كرد؟ آيا افراد شجاع و غيور و دلير را براي دفاع كردن انتخاب نكرد؟ اگر اينقدر حساس بود كه فرمانده كل قوا گفت: ارتفاع را خالي نكنيد و پيامبر روي اين مطلب تأكيد داشتند كه تا من نگفته ام روي اين ارتفاع باشيد و آنجا را ترك نكنيد، چرا آن را ترك كردند، شجاع نبودند كه بودند، چون پيامبر اشتباه نمي كند؛ دلير نبودند كه بودند؛ از مؤمنين خاص نبودند كه بودند؛ همه چيز بودند. چه چيز باعث شد اينها ارتفاع را ترك كنند؟ عدم اطاعت از فرماندهي به علت وجود هواهاي نفساني. يعني خاص ترين مؤمنان بودند ولي مؤمنان خاص هم در يك زمان گول شيطان را مي خوردند در يك زمان وسوسه شدند كه نگاه كنند كه چگونه بقيه افراد غنيمت جمع مي كنند و تقسيم مي كنند و گفتند ما هم برويم يك اسب يا شمشيري گير بياوريم يا زرهي يا سپري. يعني اين شيطان لعنت شده قادر است انسان را از بالا به سقوط بكشاند و انسان را از اعلي درجه به كمترين درجه بكشاند. اگر آن انسان خودش را نساخته باشد و آمادگي مقابله با شيطان را نداشته باشد اين گونه مي شود. صحابه پيامبر در كوه احد دچار هواي نفس مي شوند. اگر بنشينيد تحليل كنيد مي بينيد كه هيچ چيز نبوده مگر عدم اطاعت آنها از فرمانده كل قوا، يعني پيامبر؛ و ترك آنها از جايي كه به آنها گفته شده بود ترك نكنند و اين كار را كردند فقط به صرف به دست آوردن غنيمت. در حالي كه قبلش خدمت شما عرض كرديم مؤمنيني كه خاص بودند، آيا به ماديات چشم مادي داشتند؟ نه؛ يك لحظه غافل شدند و اطاعت از دستور نكردند. پس از عزيزان اطاعت از فرماندهي در شيوه جنگ و رعايت اصول جنگ، در قبل از حمله و حين حمله و بعد از حمله، از تكاليفي است كه شما لازم است اجرا كنيد و اطاعت كنيد و الحمدلله در اين زمينه سخن بسيار گفته شده و همه عزيزان مملكت گفته اند .
والسلام
برگرفته از کتاب ستارگان زمين