اس ام اس ویژه عید قربان

همزمان با عيد قربان دلت را قرباني محبت ،عشق ،صميميت و مهرباني من کن .
-----------
عيد قربان مبارک - تبريک عيد قربان
-----------
هميشه آرزو داشتم جگرتو بخورم و الان خيلي خوشحالم. چون فردا ديگه به آرزوم ميرسم.
-----------
Sms Eyde Gorban - عید قربان مبارک
 -----------
اين روزا خيلي مواظب خودت باش
, جونت در خطره, ممکنه سرت رو ببرن،
اين اس ام اس رو براي گوسفنداي ديگه هم بفرست
, پيشاپيش عيد قربان مبارک
-----------
عيد قربان مبارک - پیامک عید قربان
-----------
چند روز ديگه بيشتر زنده نيستي،
از فرصتي که داري
لذت ببر گوسفند عزيز، پيشاپيش فرا رسيدن
عيد قربان رو بهت تسليت مي گم
-----------
عيد قربان مبارک - اس ام اس عید قربان
 -----------
اين دو سه روز رو رژيم بگير تا لاغر شي که انتخابت نکنن! اينو به بقيه گله هم بگو.
عيد قربان پيشاپيش مبارک
-----------
عيد قربان مبارک - مسیج عید قربان
-----------
عيد قربان نزديکه، اين جماعت براشون گاو و گوسفند فرقي نمي کنه… نگرانتم!
-----------
عيد قربان مبارک - Sms عید قربان
-----------
عيد قربان نزديک است تا مي توني علف بخور قيمتت بره بالا
-----------
عيد قربان مبارک - تبریک عید قربان 
 -----------
عيد قربون پارسال که در رفتي امسال چيکار مي خواي بکني؟
-----------
عيد قربان مبارک - عید سعید قربان
-----------
اگر زنده اي sms بده (طرح آمار گيري از بازماندگان عيد قربان)
-----------
عيد قربان مبارک - اس ام اس جدید
-----------
به حرمت آفريده شدن اولين گوسفنده آسماني که جان حضرت اسماعيل را نجات داد 7 مرتبه با صداي بلند بگو بع بع
-----------
عيد قربان مبارک - پیامک جدید
-----------
عيد سعيد قربان لغو شد ! ( ستاد روحيه دهي به گوسفندان )
-----------
عيد قربان مبارک - Sms jadid
 -----------
بهت تبريک ميگم ، کاري که تو کردي واقعا شاهکار بود .خيلي حرفه اي هستي، هيچکي فکرشو نميکرد بتوني ديروز از زير تيغ فرار کني تو باعث افتخار بقيه گوسفندايي!
-----------
عيد قربان مبارک - Sms جدید
 -----------
عيد قربان ، پر شکوهترين ايثار و زيباترين جلوه ي تعبد در برابر خالق يکتا بر شما مبارک
----------- 
عيد قربان مبارک - پیغام تبریک عید فطر
-----------
عيد سعيد «قربان»، جشن «تقرب» عاشقان حق مبارک!!!
-----------
Sms Eyde Gorban - عید قربان مبارک
-----------
روز اوج بندگي و تجلي ايثار ابراهيمي مبارک.
عيد اضحي رسم و آئين خليل آزرست بعد آن ،عيد غدير، روز ولاي حيدر است عيد قربان و پيشاپيش عيد سعيد غدير مبارک
-----------
Sms Eyde Gorban - عید قربان مبارک
-----------
نام نويسي جهت اعزام فوري به حج تمتع امسال شروع شده است جهت اقدام به دفتر تهيه و توزيع چهار پايان جهت ذبح در عيد قربان اقدام فرمائيد !!!
-----------
عيد قربان مبارک - اس ام اس جدید
-----------
عيد سعيد قربان ، جشن «تقرب» عاشقان حق مبارك.
-----------
عيد قربان مبارک - پیامک عید قربان
-----------
يک شاخه گل سپيد تقديم تو باد .. رقصيدن برگ بيد تقديم تو باد .. تنها دل تنگيست سرمايه ي من .. آن هم شب پاک عيد تقديم تو باد .. عيد مبارک 
 

اس ام اس های عید قربان

 

به حرمت آفریده شدن اولین گوسفنده آسمانی که جان حضرت اسماعیل را نجات داد 7 مرتبه با صدای بلند بگو بع بع

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 همزمان با عید قربان دلت را قربانی محبت ،عشق ،صمیمیت و مهربانی من کن .

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *


۱۱.  عید سعید قربان لغو شد !

    ( ستاد روحیه دهی به گوسفندان )

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

بهت تبریک میگم ، کاری که تو کردی واقعا شاهکار بود .خیلی حرفه ای هستی، هیچکی فکرشو نمیکرد بتونی دیروز از زیر تیغ فرار کنی تو باعث افتخار بقیه گوسفندایی!

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 عید قربان ، پر شکوهترین ایثار و زیباترین جلوه ی تعبد در برابر خالق یکتا بر شما مبارک

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

همیشه آرزو داشتم جگرتو بخورم و الان خیلی خوشحالم. چون فردا دیگه به آرزوم میرسم.

 

 

این دو سه روز رو رژیم بگیر تا لاغر شی که انتخابت نکنن! اینو به بقیه گله هم بگو.
عید قربان پیشاپیش مبارک


* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

عید قربان نزدیکه، این جماعت براشون گاو و گوسفند فرقی نمی کنه… نگرانتم!

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

از امروز ۳ روز بیشتر زنده نیستی… از فرصتی که داری لذت ببر گوسفند عزیز!
پیشاپیش فرا رسیدن عید قربان رو بهت تسلیت می گم!

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

این روزا خیلی مواظب خودت باش… جونت در خطره… ممکنه سرتو ببرن…
این اس ام اس رو برای گوسفند های دیگه هم بفرست.
پیشاپیش عید قربان مبارک

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

عید قربان نزدیک است تا می تونی علف بخور قیمتت بره بالا

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

عید قربون پارسال که در رفتی امسال چیکار می خوای بکنی؟

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

تا حالا فكركردي اگرخدابه حضرت ابراهيم امرمي كرد به جاي پسرش زنشو قرباني كنه اين مراسم هرسال باچه شكوهي تكرار می شد؟

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

از امروز ، ۲ روز دیگه بیشتر زنده نیستی ، از فرصتی که داری لذت ببر گوسفند جون ، پیشاپیش فرا رسیدن عید قربان رو بهت تسلیت می گم .

 

 

عيد اضحي رسم و آئين خليل آزرست
بعد آن ،عید غدیر، روز ولای حیدر است
عید قربان و پیشاپیش عید سعید غدیر مبارک . . .
 
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
 
تو را اينجاست اسماعيل در جان
که خواهد کردش ابراهيم قربان . . .
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
 
همچو ابراهيم ديدم شکل قرباني به خواب شکر الله بي عوض مقبول شد قربان من
 
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *  
 

و آنگاه كه ابراهيم با غالب آمدن بر وسوسه هاي شيطاني، كارد را بر گلوي اسماعيل نهاد تا او را قرباني كند…
 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
 
 
عید قربان گشته با یلدای طولانی به یک شب
این عید مبارک بُد و آن شب به سلامت
 

عید کمال دین .سالروز اتمام نعمت وهنگامه اعلان وصایت و ولایت

امیر المومنین علیه السلام

بر شیعیان وپیروان ولایت خجسته باد

——————————————

خورشید چراغکی ز رخسار علیست / مه نقطه کوچکی ز پرگار علیست

هرکس که فرستد به محمد صلوات / همسایه دیوار به دیوار علیست

عید غدیر مبارک

——————————————

روز عید غدیرخم از شریف ترین اعیاد امت من است.

پیامبر اکرم(ص)

——————————————

نازد به خودش خدا که حیدر دارد / دریای فضائلی مطهر دارد

همتای علی نخواهد آمد والله / صد بار اگر کعبه ترک بردارد

عید غدیر خم مبارک باد

——————————————

خدایا به حق شاه مردان / مرا محتاج نامردان مگردان

فرا رسیدن عید غدیرخم بر عاشقان آن حضرت مبارک

دلا امشب به می باید وضو کرد / و هر ناممکنی را آرزو کرد

عید بر شما مبارک

——————————————

علی در عرش بالا بی نظیر است

علی بر عالم و آدم امیر است

به عشق نام مولایم نوشتم

چه عیدی بهتر از عید غدیر است؟

——————————————

آنان که علی خدای خود پندارند / کفرش به کنار عجب خدایی دارند

——————————————

چون نامه ی اعمال مرا پیچیدند

بردند به میزان عمل سنجیدند

بیش از همه کس گناه ما بود ولی

آن را به محبت علی بخشیدند

عیدتان مبارک

——————————————

تمام لذت عمرم در این است / که مولایم امیرالمومنین است

عیدشما مبارک

——————————————

نه فقط بنده به ذات ازلی می نازد

ناشر حکم ولایت به ولی می نازد

گر بنازد به علی شیعه ندارد عجبی

عجب اینجاست خدا هم به علی می نازد

——————————————

هان! ای مردمان! علی را برتر بدانید، که او برترین انسان از زن و مرد بعد از من است… هرکه با او بستیزد و بر ولایتش گردن ننهد نفرین و خشم من بر او باد. (خطبه ی غدیریه)

——————————————

قرآن به جز از وصف علی آیه ندارد

ایمان به جز از حب علی پایه ندارد

گفتم بروم سایه لطفش بنشینم

گفتا که علی نور بود سایه ندارد

عید غدیر مبارک

——————————————

شبی در محفلی ذکر علی بود

شنیدم عارفی فرزانه فرمود

اگر آتش به زیر پوست داری

نسوزی گر علی را دوست داری

خورشید شکفته در غدیر است علی

باران بهار در کویر است علی

بر مسند عاشقی شهی بی همتاست

بر ملک محمدی امیر است علی

——————————————

مدح علی و آل علی بر زبان ماست / گویا زبان برای همین در دهان ماست

——————————————

روز مـحـشــر پـرسـیـد ز مـن رب جـلــــــــی

گفت تو غـرق گنـاهی؟ گفتمش یـا رب بلی

گفت پس آتش نمیـگیرد چـرا جـسم و تنـت

گفتمش چون حـک نمودم روی قلبم یا علی

——————————————

شبی در محفلی ذکر علی بود ، شنیدم عاشقی مستانه فرمود ، اگر آتش به زیر پوست داری ، نسوزی گر علی را دوست داری . عید غدیر خم بر شما مبارک

——————————————

نام علی : عدالت — راه علی : سعادت — عشق علی : شهادت — ذکر علی : عبادت — عید علی : مبارک

——————————————

ما زین جهان از پی دیدار میرویم ، از بهر دیدن حیدر کرار میرویم ، درب بهشت گر نگشایند به روی ما ، گوییم یا علی و ز دیوار میرویم

——————————————

عجب تمثیلی است این که علی مولود کعبه است . . . یعنی اینکه باطن قبله را در امام پیدا کن . عید غدیر خم مبارک

——————————————

ای خدای مرتضی ، گردی از گامهای فتوت مرتضی را بر سر جهانیان بپاش تا ریشه نامردی در جهان بخشکد . عید غدیر خم ، عید ولایت و امامت مبارک

——————————————

اگر خلق عالم علی را می شناختند ، دوستش میداشتند و اگر خلق عالم علی را دوست میداشتند ، جهنم آفریده نمیشد .

——————————————

به روز غدیر خم از مقام لم یزلی ، به کائنات ندا شد به صوت جلی . که بعد احمد مرسل به کهتر و مهتر ، امام و سرور و مولا علیست علی ، عید غدیر خم بر شما مبارک

——————————————

رسولی کز غدیر خم ننوشد ، ردای سبز بعثت را نپوشد . عید غدیر خم مبارک

ولايت فقيه و نقش خبركان در آن

ولايت فقيه و نقش خبركان در آن

احمد صابري همداني

نيازمندي هاي فردي و اجتماعي

قانون گذاري و رهبري در اسلام

رهبري پس از رحلت پيامبر اسلام

رهبران پس از رحلت پيامبر(ص)

وظيفه ما در زمان غيبت

مناصب فقها

مجاري امور در زمان غيبت در دست علما است

فقها پناهگاه هميشگي اسلام

حاكميت فقها در امور قضائي

برادران اهل سنت و رهبري

انتخاب رهبر

معيار رهبري شيعه در زمان غيبت

نقش مردم در انتخاب رهبر


پس از پيروزي انقلاب اسلامي ايران به رهبري امام خميني (قدس سره) ، واژه ها و
موضوعاتي شايع و رايج شد، كه پيش از آن يا وجود نداشت مانند: سپاه پاسداران و
بسيج، امداد امام و مانند آن و يا مردم با آن واژه ها مانوس نبودند، مثل: ولايت فقيه و
خبرگان، مستضعف، مستكبر، محارب، مفسد في الارض، كه ريشه قرآني و
اسلامي دارند.

بعضي چنين مي پندارند كه اين واژه ها هم از پديده هاي انقلاب است و پيش از آن
نبوده است، حال آن كه انقلاب را ولايت فقيه به وجود آورد و عامل اصلي پيروزي انقلاب
اسلامي در ايران، عقيده مردم فداكار به ولايت فقيه و مرجعيت بود. اگر موضوع
ولايت فقيه و اعتماد مردم به آن در ميان نبود، اين حركت اسلامي مردمي هم مانند ديگر
حركت هاي پيش از آن ناموفق بود.

اكنون درباره محوري ترين اين اصطلاحات يعني ولايت فقيه، بحث مي كنيم. در اين
باره پرسش فراوان است: ولايت فقيه چيست و نقش خبرگان در تعيين رهبري چگونه
است؟ آيا انتخاب آنان به ولايت فقيه و رهبريت مشروعيت مي دهد، يا يك امر عادي و


|20|

عرفي است و از ديگر فقهاي واجد شرايط رهبري و ولايت فقيه،سلب صلاحيت
نمي كند؟

به اين پرسش، پاسخ هاي فراواني داده شده و كتاب ها و مقاله هاي زيادي درباره آن
نوشته شده است. نويسنده مقاله پيش از انقلاب اسلامي در ايران رساله اي به نام الهداية
الي من الولاية از درس هاي استاد بزرگوارم، مرجع عظيم الشان آيت الله العظمي‌ آقاي
گلپايگاني (قدس سره) براي اولين بار در حوزه علميه قم نوشتم كه پس از تبعيد حضرت
امام، آن را چاپ كردم. آن بحث ها معمولاً مخاطبان خاصي دارد ولي براي عموم بايد
روش ديگري را انتخاب كرد و روشن ساخت كه اطاعت از ولي فقيه و دخالت او در امور
اجتماعي يك امر قانوني نيست بلكه ديني و مذهبي است كه ريشه قرآني و اسلامي دارد و
صدها سال پيش از پيروزي انقلاب اسلامي در ايران مورد توجه بزرگان و پيروان خاندان
رسالت بوده است.


نيازمندي هاي فردي و اجتماعي

جامعه بشري از هر ملت و قومي، و با هر مكتب و مذهبي، از تولد تا مرگ نيازهاي
شخصي و فردي گوناگوني دارند و به حكم فطرت و طبيعت در تامين آن ها مي كوشند. هر
كس هر چه دلش بخواهد همان مي كند، اگر احتياج به غذا و لباس دارند مطابق ذوق و
سليقه شان آن را تهيه مي كنند، و اين حق طبيعي آن ها است و كسي نمي تواند مانع آزادي
ديگران شود و يا خود را قيم و ولي آن ها بداند. اين غريزه و خصيصه را آفريدگار در نهاد
انسان قرار داده و او را هدايت كرده است: "ربنا الذي اعطي كل شيء خلقه ثم هدي"،
[1]
"الذي خلق فسوّي والذي قدّر فهدي"
[2] مگر آن كه مزاحم ديگران باشد. حتي حيوانات هم
ازاين هدايت فطري برخوردارند درراه ادامه حيات در تكاپو هستند.

اما همين انسان و جامعه بشري نيازهاي اجتماعي و گروهي هم دارند، كه با حيات و
زندگي ديگر افراد گره خورده است، و بدون در نظر گرفتن خواسته هاي ديگران تامين آن ها
ممكن نيست بلكه موجب زحمت و هرج و مرج است.اين نوع نيازها شخصي نيست،


|21|

لباس نيست كه از هر شخصي بخرد و هر رنگي را كه دلش خواست انتخاب كند، و يا
ماشين نيست كه هر مدلي را پسنديد بدون مشورت با ديگران آن را از هر كارخانه اي تهيه
كند.

نيازهاي اجتماعي، تابع يك سلسله مقررات و قوانين و قراردادهايي است كه از
خانواده شروع مي شود و تا محله و شهر و مدرسه و كشور ادامه مي يابد. در اين امور ذوق
و سليقه هاي شخصي و گرايش هاي قومي منطقه اي را نمي توان محور كار و حركت، و
ملاك برتري قرارداد. گاهي اقدام خود سرانه و بي قيد و شرط باعث زيان و هرج و مرج و
اختلاف در ميان توده مردم مي گردد.

يك روستا نياز به دهبان دارد تا مسئوليت منطقه را بر عهده گيرد، كارهاي محوله را
انجام دهد، مصالح عمومي نيازهاي ضروري محل را درك كند و از اختلاف و پراكندگي
مردم جلوگيري نمايد. براي تصدي اين كار كوچك، عده اي صلاحيت و آمادگي دارند، و
هر كدام آنان هم طرفداران و يا مريداني دارند. آيا در چنين موردي راه درست و خردمندانه
غير از اين است كه از يك قانون محلي و يا قرارداد مورد قبول همه پيروي و با آن، يكي را
انتخاب كنند و مسئوليت را به او بدهند؛ اگر چه نامزدهاي ديگر هم صلاحيت توليت اين
كار را دارند.

يك كشور بزرگ، كه نفوس و جمعيت زيادي دارد و مردم از هر نژاد و قومي و هر
مكتب و مذهبي در آن زندگي مي كنند، براي ايجاد نظم و تأمين نيازهاي خود، نياز به
حاكم و والي و ناظر دارد تا بتواند استقلال كشور و روابط مردم با يكديگر را به طور معقول
و عادلانه حفظ كند و از اختلافات و انحرافات جلوگيري نمايد و استعدادهاي بالقوه را
شكوفا سازد، و فرقي ميان خود و ديگران نگذارد، حكيمانه حركت و عادلانه رفتار نمايد،
مشكلات سياسي و اقتصادي كشور را بفهمد و در برابر سياست بازان حرفه اي بيگانه
هوشيارانه بايستد.

آيا براي تامين اين نيازمنديهاي اجتماعي چه بايد كرد؟ ظاهراً چاره اي جز رجوع به
آراي عمومي شركت همه قشرها، يا يك سنت مورد قبول هم نيست.


|22|

اكنون به سوي مطلب مورد نظر خود، يعني ولايت فقيه و نقش خبرگان در آن
برگرديم.


قانون گذاري و رهبري در اسلام

خداوند هر موجودي را آزاد آفريده و هيچ كس برده و بنده كسي نيست.احدي حق ندارد
افكارش را بر ديگري تحميل و يا بر آن حكومت كند. اطاعت و فرمان برداري و وضع قانون
و لزوم پيروي از آن مخصوص آفريدگار است: "... الا له الخلق والامر تبارك الله رب
العالمين
[3]." آفرينش مخصوص او و حق فرمان هم براي او است: "الا له الحكم وهو اسرع
الحاسبين [4]."
هركس بداند حكم از آن خدا است و او سريع ترين حساب گران است:

"ان الحكم الا لله يقص الحق وهو خير الفاصلين [5]."

هيچ مقام و دستگاه علمي سياسي براي سعادت انسان ها بهتر از قانون خدا نيست:

"و من احسن من الله حكماً لقوم يوقنون." [6]

همين قانون الهي است كه حتي آورنده آن(پيامبر اسلام) ملزم است مبناي حكومت و
زندگي اش را براساس آن پايه گذاري كند و خواهش كسي را بر خلاف حكم خداوند
نپذيرد: "فاحكم بينهم بما انزل الله ولاتتبع اهوائهم." تنها قانوني كه بايد اجرا شود و تنها
حاكمي كه بر جان و مال و تمام شئون، حق حكومت دارد خداوند است كه حيات و مرگ
به دست او است و او ولي و ناصر است و به هر كس هم خواست ولايت و حكومت
مي دهد:

"ان الله له ملك السموات والارض يحي ويميت و ما لكم من دون الله من ولي ولانصير."

سرپيچي از قانون و حكومت الهي و انكار آن خروج از دين و ظلم بر جامعه و فسق و
گناه است:

"و من لم يحكم بما انزل الله فاولئك هم الكافرون" [7] "و من لم يحكم بما انزل الله
فاولئك هم الظالمون" [8] "و من لم يحكم بما انزل الله فاولئك هم الفاسقون".
[9]


|23|

ايمان واقعي به خداوند تسليم شدن در مقابل اوامر او است. پروردگار سبحان نه تنها
در عبادات بلكه در تمام زمينه هاي زندگي، و بزرگ ترين نياز جامعه بشري كه حكومت در
راس همه آن ها است براي پيغمبر خود، حقي قرار داده و فرموده: "النبي اولي بالمومنين
من انفسهم"
[10].

درباره حكم و قضاوت رسول خدا چنان تاكيد شده كه اگر كسي آن را نپذيرد به ايمان
نمي رسد و مؤمن نخواهد بود:

"فلا وربك لايومنون حتي يحكموك فيما شجر بينهم ثم لايجدوا في انفسهم حرجا مما
قضيت ويسلموا تسليما"
[11].

در آيه ديگر، حكومت و ولايت پيغمبر را هم رديف ولايت خود قرار داده و ولايت
مؤمنين را بر آن افزوده است: "انما وليكم الله ورسوله والذين امنوا الذين يقيمون الصلوة و
يؤتون الزكاة و هم راكعون و من يتولي الله ورسوله والذين امنوا فان حزب الله هم
الغالبون"
[12].

ولايت مطلقه الهي سرچشمه همه ولايت ها و قدرت ها و حكومت ها است و
حكومت و ولايت پيغمبر هم از آن سرچشمه است. هم چنين ولايت بعضي از مؤمنين كه
در حال اقامه نماز و ركوع به سائل و فقير زكات داد. هر كس اين سه ولايت را بپذيرد او از
حزب الله و پيروزي از آنان است.

در ولايت خدا و رسولش شبهه نيست، ولي سخن در ولايت و رهبري و حكومت
مؤمنين است. آيا همه مؤمنين مانند خدا و رسولش بر مردم ولايت دارند يا گروه خاصي
است كه پناه گاه حزب الله پس از پيغمبر است؟ آيا آنان همان اولي الامر هستند كه در آيه 62
سوره نساء ذكر شده و اطاعت آنان چون اطاعت خدا و رسولش بر همه مردم بدون قيد و
شرط واجب و لازم است؟


رهبري پس از رحلت پيامبر اسلام

در اين مقاله بحث درباره امامت و رهبري ائمه معصوم(ع) نيست، اما چون ولايت و رهبري در


|24|

زمان غيبت امام دوازدهم به فقها واگذار شده، لازم است درباره رهبري پس از رحلت پيامبر
اسلام(ص) مختصري بحث شود تا نحوه ارتباط ولايت او را به ولايت مطلقه بشناسيم.

اصولا سه نظريه درباره دين و حكومت ديني وجود دارد: بعضي مانند كمونيست ها از
اصل منكر مبدا حكيم و خدا هستند تا چه رسد به حكومت و رهبري او. اين نظريه غلط قبل
از اسلام و اديان الهي هم وجود داشته است.

نظريه دوم همان است كه تمدن صنعتي امروز به وجود آورده است. اين نظريه خدا را
قبول دارد، ولي قلمرو حكومت او را فقط در كليسا مي داند. دين را عبارت از يك سلسله
مقررات مذهبي و مراسم عبادي دعا و نذر و نياز مي داند، و آن را از صحنه سياست و
دخالت در امور اجتماعي بيرون كرده و نظام لائيكي را در دنيا به وجود آورده
است(سكولاريسم). متأسفانه بعضي از كشورهاي اسلامي آن را پذيرفته و رژيم حكومت و
اداري خود را بر آن اساس نهاده اند.

نظريه سوم اين است كه آفريدگار جهان، خالق زمين و آسمان است. او همه جا
حاضر و به همه چيز ناظر است و دين و حكومت او در مسجد، بازار، ميدان جنگ، امور
قضائي و خلاصه در تمام شئون زندگي جامعه انساني، سرنوشت ساز و راه گشا و حاكم
است. از ولادت انسان تا مرگ و بعد از آن هم برنامه و رهنمودهايي دارد، و تفكيك آن از
سياست و امور جامعه مانند بيرون كردن روح از كالبد است.


رهبران پس از رحلت پيامبر(ص)

علاوه بر آياتي كه درباره رهبري نازل شده، پيامبر اسلام شخصاً در اين باره بيانات و
اقدامات بسيار جدي داشته و موضوع را براي همه روشن ساخته است.

مسئله غدير خم و نصب علي بن ابي طالب به امر خداوند به ولايت و امامت، موضوع
كوچكي نبود بلكه با اين عمل دين اسلام كامل شد. نحوه ولايتي كه پيغمبر اسلام به
علي بن ابي طالب به امر خدا واگذار نمود و او را رهبر و صاحب امامت و زعامت
شناساند، از نوع همان ولايتي است كه خداوند به خود پيغمبر داده است كه فرمود:


|25|

"النبي اولي بالمؤمنين من انفسهم" [13] و پيامبر اسلام هم قبل از نصب علي به ولايت چندين بار اين
آيه را تكرار كرد بعد فرمود: "من كنت مولاه فهذا علي مولاه" و براي تاكيد و تثبيت اين
موضوع در موارد ديگر فرمود: "علي مني و انا من علي وهو ولي كل مؤمن بعدي" فقط
نبوت را استثنا نمود و فرمود: "يا علي انت مني بمنزله هرون من موسي الا انه لا نبي بعدي"
رهبران بعد ازعلي بن ابي طالب اسامي و عدد آنان را هم بيان كرد كه در حديث معتبر آمده
است: "سيكون عليكم بعدي اثني عشر خليفه كلهم من قريش" كه اولي حضرت علي و
آخرين آنان حضرت مهدي است.

اين عده همان اولوالامر هستند كه در قرآن آمده و اطاعت آنان چون اطاعت خدا بر
همه مسلمانان واجب است و رهبري آنان در هر چيزي چون رسول خدا مشروع بلكه امري
ضروري است، زيرا هيچ قومي بدون حاكم و رئيس نمي تواند زندگي كند. همان طوريكه
در روايتي از امام هشتم در بيان علت حاجت مردم به رهبر دقيقاً بيان شده است و اين
اولوالامرها مرجع و پناهگاه غير مسلمانان هم هستند و بر همه لازم است از آنان اطاعت
كنند و در موارد نزاع و اختلاف به آنان رجوع نمايند؛ چنان كه در قرآن آمده است:

"يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله واطيعوا الرسول و اولي الامر منكم فان تنازعتم في شيء
فردوه الي الله والرسول ان كنتم تؤمنون بالله واليوم الاخر ذلك خير واحسن تاويلا"
[14].

"واذا جائهم امر من الامن او الخوف اذاعوا به ولو ردوه الي الرسول والي اولي الامر
منهم لعلمه الذين يستنبطونه منهم..."
[15].

در اين آيه مباركه اطاعت رسول مانند اطاعت خدا و اطاعت اولي الامر مانند اطاعت
رسول بر مؤمنين فرض شده كه هر چه پيغمبر آورد و گفت بايد اطاعت نمود. از وجوب
اطاعت بدون شرط معلوم مي شود كه فرموده رسول خدا صددرصد فرموده خداوند است،
اگر احتمال يك خطا بود، اطاعت به نحو كلي واجب نمي شد، و نيز اطاعت اولي الامر
بدون قيد و شرط همانند اطاعت خدا و رسول واجب شده و از اين اطلاق و شرط و عطف
بر اطاعت خدا و پيغمبر كاملاً واضح است كه تمام گفتار و فرموده هاي اولي الامر هم
صدرصد مطابق و همانند فرموده هاي پيغمبر است، كه در هنگام و پيشآمدها بايد به آنان


|26|

مراجعه كرد، كه مراجعه به رهبر و اولي الامر بهترين روش زندگي است.


وظيفه ما در زمان غيبت

اگر كسي بگويد مراد از اولي الامر، امامان معصوم(ع) است، حال در زمان غيبت، رهبر
كيست و به چه دليل بايد به ولايت فقيه ملتزم شد؟ درجواب مي گوييم:

از مطالب گذشته معلوم شد كه احكام الهي از حلال و حرام و احكام سياسي و
اجتماعي و مادي و معنوي هميشگي است و بعد از غيبت امام زمان (عج) هم كماكان باقي
خواهد بود، نماز و حدود و قصاص و جهاد و امر به معروف و نهي از منكر و ديگر احكام
الهي در زندگي مردم جريان دارد.

دست برداشتن از اين امور و بي تفاوتي ممكن نيست. سپردن آن ها هم به دست هر
كس با روح بلند اسلام هرگز معقول نيست، و از طرفي عقل و دين هم اجازه نمي دهند
قوانين مقدس اسلام را ناقص بدانيم. پس لازم است از احاديث و اخبار و روايات ائمه
معصوم(ع) كه اولي الامر واجب الاطاعه هستند - پيروي كنيم.


مناصب فقها

فقهاي عظام سه منصب دارند: اول افتا و بيان حكم شرعي است كه مجتهد واجد شرايط و
فقيه مستنبط احكام الهي، از نظر علمي و تخصصي مي تواند رأي خود را اظهار كند.

دوم قضاوت، كه بالاتر از موضوع تقليد است. اگر يك مجتهد به عنوان قاضي در
مسند قضا نشست و قضاوتي كرد همه حتي مجتهدين ديگر بايد آن را بپذيرند و حكم او
را محترم بشمارند. مقلدين فقهاي ديگر نيز بايد آن قضاوت را بپذيرند.

سوم ولايت و رهبري كه ما فوق دو منصب اول و دوم است. فقيه در اين منصب حتي
مي تواند درباره صاحبان دو منصب حكمي صادر كند و عزل و نصب را انجام دهد. بيش از
يك نفر هم نمي شود رهبر باشد و مسئوليت اين امر خطير را به عهده گيرد، چنين شخصي
را ولي امر و ولي فقيه مي ناميم.


|27|


مجاري امور در زمان غيبت در دست علما است

ولايت فقيه و رهبري يك امر قراردادي عرفي و اجتماعي و يا سياسي نيست كه بتوان آن را
تغيير داد و يا نپذيرفت، بلكه يك حكم الهي و اسلامي است كه شخص مسلمان و پيروان
خاندان رسالت پس از اعتقاد به رسالت پيغمبر و باور داشتن امامت و ولايت ائمه
معصوم(ع) بايد آن را بپذيرند و حكم آنان را از نظر وظيفه ديني قبول كنند.

منصب فقاهت و رهبري، و به طور كلي حكومت اسلامي، يك امانت بزرگ ديني
است كه بايد در انجام آن نهايت عدالت. عطوفت، ايثار و چشم پوشي از هوا و هوس را
رعايت كند. اين منصب يك حكومت و رياست استبدادي نيست كه بگويد "هر چه آن
خسرو كند شيرين بود" و مردم نتوانند او را از تخت قدرت پايين آورند. رهبر ديني اگر يك
مورد خلاف عدالت از او سر زند، خود به خود، از رهبري ساقط و ولايت امر به ديگري
منتقل مي شود و نيازي به عزل نيست. بسيار خطا است اگر كسي بگويد ولايت فقيه،
حكومت نعلين و يا استبداد عبا و قبا است، زيرا رهبري ديني يك نوع محبت پدري و
ولايت و نظارت بر مصالح جامعه اسلامي است كه مجبور است آن را در موقع ضرورت
قبول كند، همان گونه كه در فتوا دادن و قضاوت مجبور است اگر كسي از مجتهدي
مسئله اي را بپرسد و يا قضاوتي را از او بخواهد، در صورتي كه شخص ديگري نباشد،
واجب است جواب دهد و قضاوت را بپذيرد.

اگر رهبري ديني و ولايت فقيه يك امر مذهبي و حكم الهي نبود، كم تر كسي از فقها
حاضر مي شد كه اين بار سنگين را قبول و اين مسئوليت خطير را بپذيرد، اما چه كنند كه اين
مسئوليت بر عهده فقها گذاشته شده و اگر مسامحه نمايند مورد مواخذه خواهند بود و
نمي توانند خود را كنار بكشند و اوضاع مسلمين و حكومت را به دست طاغوتيان و
ستم كاران بسپارند.

امام حسين(ع) در روايتي كه از آن حضرت نقل شده(و بعضي آن را از اميرالمؤمنين(ع)
روايت كرده اند)، علما راسرزنش نموده كه چرا موقعيت خود را تسليم دشمن نموديد و از


|28|

مرگ ترسيديد و دچار اختلاف و افتراق شديد، و در برابر احترام و تعظيم مردم از موقعيت
علمي شما، در برابر ستم كاران نايستاديد، اگر چنين نمي بوديد حق شما بود كه مصدر و
مرجع امور مسلمين باشيد ولي دچار مصيبت شديد و موضع و موقعيت شما مغلوب
دشمنان گرديد.

و اگر موقعيت خود را در دست مي داشتيد، مجاري امور در دست عالمان به احكام
خدا و حلال و حرام او بود ولي به علت ترس، و محبت و علاقه به زندگي دنيا امور خدا را
تسليم دشمن و ستم كاران نموديد تا هر چه دلشان مي خواهد انجام دهند.

علمايي كه در اين خطبه مورد نكوهش قرار گرفته اند كساني اند كه امور خدا را به
ظالمان تسليم كردند و خود كنار نشستند و تماشا كردند، يا نماز خواندن و روزه گرفتن را به
ستم كاران واگذاشتند، يا زكات و خمس دادن و قرآن و دعا خواندن را به دشمنان دادند يا
مسائل اجتماعي و حكومت خدايي و رسيدگي به وضع مردم و اداره كردن اصلاح دين و
دنيا و سياست و اقتصاد مردم را.

هركس در اين روايت، اندكي دقت كند مي فهمد اين نكوهش براي اين است كه علما
موقعيت اجتماعي و سياسي خود را به ديگران سپردند نه نقل حديث و نماز جماعت خواندن
را: "مجاري الامور و الاحكام علي ايدي العلماء بالله الامناء علي حلاله و حرامه"
[16].

اگر ما دليلي براي ولايت فقيه غير از اين روايت نمي داشتيم، كافي بود كه اين امر
خطير اجتماعي و اجراي قوانين اسلامي را مخصوص فقها بدانيم.

از امام موسي بن جعفر(ع) روايت شده كه فقها و مجتهدين حصار و ديوار اسلام
هستند، مانند ديوار شهر.

مقصود از اين خبر اين است كه همان گونه كه نگهداري و حفاظت يك شهر به ديوار
محكم و حصار آن بستگي دارد، نگهداري دين مقدس اسلام هم بايد به وسيله فقها باشد و
نگذارند دين، مورد تعرض دشمنان قرار گيرد، و از تغيير و تبديل آن مانع شوند و اين
وظيفه نسبت به همه احكام اسلام است نه يك حكم خاص.

يك شهر، داراي نهادهاي مختلف است: مسجد، اداره قضائي، انتظامات، آموزش و


|29|

پرورش و ده ها موسسه مورد نياز سكنه در آن وجود دارد، اما ديوار شهر حافظ همه است.

دين اسلام هم مسائل فراوان دارد كه حافظ همه آنها فقهايند، نه تنها نگهدارنده منبر
و محراب بلكه مسئول نگهداري هر آن چه اسلام آورده است، اعم از احكام اخلاقي،
اجتماعي، سياسي و اداري. مراد اين نيست كه فقيه بايد پليس يا وزير و وكيل باشد بلكه
بايد اين پست ها با دخالت و نظارت فقيه اداره شود و تمام قواي كشوري و لشكري
تابع او باشند، چنان كه در روايت است: "الملوك حكام علي الناس و العلماء(العلم)
حكام عليهم"
[17]. در يك كشور، سلطان، رئيس جمهور و وزيران، همه بايد تحت
حكومت و ولايت فقها باشند و حكم و نظر آنان را بپذيرند و اين يك وظيفه شرعي
است نه يك استبداد. اگر فقهاي شيعه در گذشته در امور سياسي دخالت نمي كردند نه
براي اين بود كه حق دخالت در اين امور نداشتند بلكه اين موقعيت را دشمنان و
ستم كاران ازآنان سلب نموده بودند، چنان كه در روايت امام حسين و خطبه آن حضرت
بيان شد.

ولايت فقيه و رهبري اسلامي - كه در قانون اساسي جمهوري اسلامي تصويب شده
است - انقلاب آن را به وجود نياورده بلكه اعتراف و اعتقاد به اين است كه محور حركت
انقلاب بر اين پايه استوار است؛ همان گونه كه توحيد و رسالت و وحي الهي در قانون
اساسي جمهوري اسلامي تصويب شده است. آيا اگر جمهوري اسلامي توحيد يا رسالت و
يا مذهب جعفري را تصويب نمي كرد، موحد و معتقد به رسالت و مذهب جعفري نبوديم؟
اين گونه تصويب ها و تصريح ها يك موضوع قانوني عرفي و مردمي است نه يك حكم الهي
و نه تشريع. ميرزاي شيرازي ولي فقيه بود و مردم هم به حكم او دست از استعمال تنباكو
كشيدند و از حكم ولي فقيه اطاعت نمودند، هنوز سخني از انقلاب ايران در ميان نبود، اما
ولايت فقيه بود. اگر ملت شريف ايران به نداي فقها و علما از جمله امام خميني لبيك
گفتند، بر همين عقيده بود نه همه پرسي و نه انتخاب و نه عنوان رهبر و نه عنوان امام و نه
جمهوري اسلامي هيچ كدام در ميان نبود.


|30|


فقها پناهگاه هميشگي اسلام

هميشه در ميان مسلمانان مخصوصاً شيعه اين پرسش وجود داشت كه ما با چه كسي بيعت
كنيم تا جنگ و صلح و همه رفتارهاي زندگي مان را به امر او انجام دهيم؟

يكي از بزرگان شيعه در زمان غيبت صغرا به امام زمان(عج) نامه اي مي نويسد و آن
حضرت پاسخي مي دهد، كه شيخ صدوق اين توقيع شريف را بدين گونه نقل كرده است:

محمد بن محمد بن عصام كليني از محمدبن يعقوب كليني روايت نموده كه اسحاق بن
يعقوب گفت: مسائل مشكلي براي من پيش آمد. از محمد بن عثمان(دومين نائب خاص
امام زمان) خواستم نامه اي از من به آن حضرت برساند و جواب مشكلات مرا بخواهد،
نامه به حضور مبارك ولي مطلق امام غايب مي رسد و آن حضرت تمام آن ها را كه در
زمينه هاي مختلف سياسي و علمي و شخصي بوده پاسخ مي دهد، يك مسئله آن، اين
است:

در حوادث و پيشامدها چه بايد كرد و به چه كسي بايد مراجعه نمود؟ حضرت در
پاسخ اين سؤال با خط مبارك خود چنين نوشتند:

"واما الحوادث الواقعة فارجعوا فيها الي رواة احاديثنا فانهم حجتي عليكم وانا حجه
الله"
[18].

چون در اين نامه بسياري از احكام فقهي مانند حرمت فقاع و خط فكري بعضي افراد و
مسئله خمس و برخي مسائل عقيدتي سؤال و جواب داده شده معلوم مي شود حوادث
واقعه يك مسئله جزايي و شخصي نبوده بلكه مقصود يك حكم كلي براي همه زمان ها و
مكان ها است و بالاتر از يك حكم فقهي شخصي است. پس نيابت عامه از طرف امام زمان
- عجل الله فرجه - براي فقها و مجتهدين كه قدر متيقن از راويان حديث هستند ثابت است و
آنان در ميان مردم حجت از جانب ولي عصر هستند، در اين صورت هر چه را حكم كنند
حكم امام زمان است، خواه قبل از پيروزي انقلاب اسلامي خواه بعد از آن، در مجلس
تصويب بكنند يا نكنند. مگر حجت خدا بودن امام دوازدهم احتياج به راي مجلس دارد تا


|31|

نمايندگي و حجت امام زمان (ع) بودن فقها نياز به آن داشته باشد، اگر در قانون اساسي هم
ذكر شده فقط براي رعايت جنبه عرفي است نه شرعي.


حاكميت فقها در امور قضائي

دستگاه قضائي كشور بالاترين نهادي است كه ضامن عدالت اجتماعي و حافظ جان و مال
و ناموس ملت و كنترل كننده همه نهادها است. حتي خود خليفه را با شاكي در كنار هم
قرار مي دهد و بازجويي را همانند مردم عادي آغاز مي كند؛ چنان كه امام علي بن
ابي طالب، كه خود طرف دارعدالت و شهيد اين راه است، سخن نمي گويد و تسليم حكم
قاضي مي گردد. اين منصب بزرگ و سرنوشت ساز و بر قرار كننده نظم اجتماع است كه از
طرف اولي الامر و رهبران مذهبي به علما و فقها واگذار شده است.

هنگامي كه از شمشير منصور دوانقي قطرات خون مظلومان و طرف داران انقلاب
اسلامي و حركت ضدعباسيان مي چكيد، مردم مسلمان و پاي بند به اصول و مقررات
مذهبي متحير بودند كه در اين حوادث چه كنند، امام صادق(ع) هم از مكر و شيطنت و
خفقان منصور دوانقي در امان نبود، ولي براي روشن ساختن حقايق اسلامي بخش نامه
صادر مي كند، و به تمام اصحاب مي فهماند كه بايد خود، اگرچه كوچك هم باشند،
تشكيلات قضائي به وجود آورند، تا مردم معتقد، گرفتار حكم طاغوتيان نباشند. اين
اعلاميه در آن شرايط از امام جعفرصادق (ع) اقدام بسيار مهم و خطرناكي بود، ولي آشكار
ساختن حقيقت و افشاي ظاهرسازي هاي فريبنده منصور دوانقي و ديگر همراهانش
بزرگ ترين خدمت به اسلام است.

ابوخديجه يكي از اصحاب امام صادق (ع) است وي مي گويد: حضرت مرا به سوي
اصحاب خود فرستاد و فرمود به آنان بگو: اگر ميان شما خصومت و نزاعي در دادوستد
پيش آيد بپرهيزيد از مراجعه كردن به يكي از اين فساق(دستگاه قضائي خليفه). در ميان
خود كسي را كه حلال و حرام را مي داند بگماريد و من او را بر شما قاضي قرار داده ام و
بپرهيزيد از مخاصمه و مرافعه نزد سلطان جائر.


|32|

شيخ صدوق از سالم بن مكرم - كه همان ابوخديجه است - نقل كرده كه امام صادق
فرمود: از مخاصمه و مرافعه نزد بعضي از ستم كاران بپرهيزيد. نگاه كنيد يك نفر را - كه از
قضاياي ما كمي با خبر است - در ميان خود قرار دهيد و من او را قاضي قرار داده ام،
محاكمه را پيش او ببريد.

مهم تر از اين دو روايت، روايت عمر بن حنظله است كه دستگاه خلافت عباسي را
طاغوت معرفي نموده و مراجعه به دستگاه حكومتي آنان را همكاري با طاغوت شمرده
است.

مرحوم كليني به سند خود از عمر بن حنظله روايت كرده كه از امام صادق(ع)
پرسيدم: اگر دو نفر از اصحاب ما در خصوص دين و يا ارثي با هم نزاع داشته باشند، آيا
حلال است نزد سلطان يا قاضيان او به محاكمه روند؟ حضرت فرمود:

هركس نزد آنان در راه حق يا باطل به محاكمه رود، هرآيينه نزد طاغوت به محاكمه
رفته است و هر چه از راه حكم آنان به دست آورده حرام است، اگر چه حق باشد، چون از
راه حكم طاغوت آن را اخذ كرده كه خداوند امر فرموده به آن كفر ورزيم:

"يريدون ان يتحاكموا الي الطاغوت وقد امروا ان يكفروا به" [19] .

اين آيه به دنبال آيه مباركه اي است كه در آن امر شده از خدا و رسول و اولي الامر
اطاعت نمايند و در نزاع و جدال و محاكمه ها به خدا و رسول مراجعه كنند بعد
مي فرمايد: نمي بيني عده اي را كه گمان مي برند به آن چه بر تو و بر پيشينيان نازل شده
ايمان آورده اند، ولي محاكمه به سوي طاغوت مي برند كه مأمورند به آن كفر ورزند و
شيطان مي خواهد آنان را به ظلالت و گمراهي بكشد.

از كنار هم قرار دادن اين دو آيه فهميده مي شود كه دستگاه حكومتي دو گونه است:
يكي دستگاه ولايتي كه همه مامورند از آن دستگاه اطاعت نمايند؛ دوم تشكيلات و دستگاه
غيرولايتي و طاغوتي است كه همه بايد به آن كفر ورزند و نپذيرند.

سپس راوي پرسيد: پس چه بايد كرد و به چه كسي رجوع كنيم؟ امام فرمود:

دو نفر كه با هم نزاع دارند نگاه كنند هر كس از شما احاديث ما را روايت مي كند و در


|33|

حلال و حرام ما صاحب نظر است(يعني شناخت كامل از آن دارد) او را حاكم قرار
دهيد، چون چنين فردي را من بر شما حاكم قرار داده ام، اگر او حكمي صادر كند و كسي
آن را نپذيرد ما را رد كرده و كسي كه دستور ما را رد كند رد بر خدا است و رد بر خدا شرك
است.

آيا يك نفر مسلمان بعد از اين تأكيد امام و ارجاع امور به علما و فقها چه احساس
مي كند،آيا وظيفه ندارد در چنين اموري از فقيهي كسب تكليف كند و با دستور او رفتار كند
و اين غير از ولايت فقيه و ولي امر مسلمين بودن چه مفهومي خواهد داشت؟

شايد بگويند: اين منصب و ولايت فقط مربوط به امور قضائي و رفع خصومت
است و ربطي به حكومت اسلامي و ديگر امور اجتماعي ندارد. در جواب بايد گفت:
اولا از تقابل دو تشكيلات كاملاً پيدا است كه دين اسلام و امام صادق(ع) در مقابل اسلام
و عارفان و آشنايان به احكام اسلام هيچ تشكيلاتي را رسمي و مشروع نمي شناسند خواه
امر قضائي يا موضوع ديگر باشد؛ ثانيا: منظور اين است كه يك مسلمان در امور ديني و
دنيوي بايد تابع فقيه و راويان احاديث باشد، اگرچه غير ميراث و دين و قرض باشد، و
اسم بردن از ارث و قرض حكم را منحصر و مخصوص به آن دو مورد نمي كند بلكه حكم
شامل تمامي امور مربوط به حكومت است و بر چيزي كه دستگاه طاغوتي عهده دار آن
بوده اند.


برادران اهل سنت و رهبري

علماي اهل سنت - با همه اختلافي كه در مباني فقهي و فروعات احكام با يكديگر و نيز با
علماي شيعه دارند - در مسئله رهبري اتفاق نظر دارند و اگر اختلاف هم باشد بسيار جزئي
است. اينك نظر علماي اهل تسنن را از كتاب "الفقه علي المذاهب الاربعه" نقل مي كنيم:

"اتفق الائمه - رحمهم الله تعالي - علي ان الامامة فرض وانه لابد للمسلمين من امام
يقيم شعائر الدين وينصف المظلومين من الظالمين وعلي انه لايجوز ان يكون علي
المسلمين في وقت واحد في جميع الدنيا امامان لامتفقان ولامفترقان وعلي ان الائمه من


|34|


قريش وانه يجوز للامام ان يستخلف.

واتفقوا علي ان الامام يشترط فيه:

اولاً: ان يكون مسلما ليراعي مصلحه الاسلام والمسلمين فلا تصلح توليه كافر علي
المسلمين؛

ثانياً: ان يكون مكلفا ليلي امر الناس فلا تصلح امامه صبي ولا مجنون بالاجماع وقد
ورد في الحديث الشريف: نعوذ بالله من اماره الصبيان رواه الامام احمد رحمه الله؛

ثالثاً: ان يكون حرا ليتفرغ للخدمه و يهاب بخلاف العبد حيث انه مشغول بخدمة سيده
ولاهليه له واماما رواه الامام مسلم من قوله صلي الله عليه وسلم: اسمعوا واطيعوا وان امر
عليكم عبد حبشي. فمحمول علي غير الامامة العظمي؛

رابعاً: ان يكون الامام ذكر ليتفرغ ويتمكن من مخالطه الرجال فلايصلح ولايه امراه لما
ورد في الصحيح ان رسول الله صلي الله عليه وسلم قال: لن يفلح قوم ولوا امرهم امراه
ولاتصلح ولايه خنثي؛

خامساً: ان يكون قرشيا لما رواه النسائي:"الائمه من قريش" و به اخذ الصحابه(رض)
و من جاء بعدهم اذا وجد قريش جامع للشروط، فان عدم فمنتسب الي
كنانه فان عدم فرجل من ولد سيدنا اسماعيل - صلي الله عليه وسلم - فان لم يوجد فرجل من
جرهم، فان عدم فرجل من ولد اسحاق ولايشترط فيه كونه هاشميا باتفاق فان الصديق
وعمر و عثمان - رضي الله تعالي عنهم - لم يكونوا من بني هاشم؛

سادساً: ان يكون عدلا - قال الشيخ غزالدين اذا لعذرت العداله في الائمه والحكام
قدمنا املهم فسقا؛

سابعاً: ان يكون عالما مجتهدا ليعرف الاحكام ويتفقه في الدين فيعلم الناس ولايحتاج
الي استفتاء غيره؛

ثامناً: ان يكون شجاعا و يدبر الجيوش ويقهر الاعداد بفتح الحصون و يقف امام
احداث الايام و يحدث له من فتن ومايجده في عهده من از مات؛

تاسعاً: ان يكون ذا راي صائب حتي يتمكن من سياسه الرعيه وتدبير المصالح الدنيويه؛


|35|

عاشراً: "ان يكون سليم السمع والبصر والنطق ليتاتي منه فصل الامور ومباشره احوال
الرعيه."

خلاصه نظر برادران اهل سنت اين است كه مي گويند:

پيشوايان اتفاق دارند كه در ميان مسلمانان بايد رهبري باشد كه شعائر دين را اقامه كند
و داد مظلومان را بستاند. در ميان مسلمانان فقط يك رهبر بايد باشد، دو رهبر در يك جا و
يا متفرق جايز نيست.

سپس براي اين رهبري واحد در ميان مسلمين شرايط خاصي را معتبر مي دانند كه
مجموعاً ده شرط است: مسلمان، مجتهد، عادل، بالغ، مرد، آزاد، شجاع، داراي بينش
سياسي، مدير و سلامت جسماني(گوش و چشم).

بلوغ در رهبري زمان غيبت معتبر است، اما در نبوت و امامت مطلقه معصوم(ع)
شرط نيست؛ عيسي بن مريم در گهواره اعلان نبوت نمود و يحيي بن زكريا در زمان كودكي
به نبوت رسيد: "و اتيناه الحكم صبيا". و حضرت امام جواد(ع) پيش از بلوغ، مقام امامت
را وارث شد. ولي بقيه شرايط كه پيشوايان اهل سنت در امامت و رهبري مسلمانان معتبر
مي دانند، نزد علماي شيعه هم معتبر و از شرايط رهبري است و زايد بر آن ها ويژگي هاي
ديگري هم در مرجعيت و رهبري فقهاي شيعه هست كه در روايات ذكر شده است. قلده.


انتخاب رهبر

پس از مشروعيت ولايت فقيه و رهبري در اسلام، به كيفيت انتخاب رهبر مي رسيم. در
خصوص امامت كبرا و ولايت مطلقه ائمه معصوم انتخابي در كار نيست، فقط انتصاب از
جانب خداوند است: "ذلك فضل الله يوتيه من يشاء والله واسع عليم"
[20]. "و جعلنا منهم
ائمه يهدون بامرنا لما صبروا وكانوا بآياتنا يوقنون"
[21].

بنابر عقيده برادران سني، انتخاب امام و رهبر با بيعت اهل حل و عقد است. وقتي كه
عده اي از روسا و بزرگان از علما با شخصي بيعت كردند، امامت و رهبري او ثابت


|36|

مي شود و عدد كم يا زياد در اين انتخاب شرط نيست، ولي بايد از نزديك از حال شخص
منتخب با اطلاع باشند؛ مانند شهادت دادن، اما نظريه و فكر و رأي ساير مردم معتبر نيست
بلكه بر همه واجب است از اين رهبر اطاعت نمايند، و راه ديگر، نصب امام قبلي است،
خواه مردم از اين نصب راضي و آگاه باشند يا نه. افراد ديگر كه واجد صلاحيت رهبري
بوده و هستند بايد از اين شخص منتخب متابعت نمايند و مسئوليتي را كه او پذيرفته همه
محترم شمارند و اگر نيرويي عليه او قيام كرد بر مسلمانان است با او بجنگند تا دست از
مخالفت بردارد، و تسليم امام و رهبر باشد. گر چه اين حكم در زمان خلافت علي (ع) و
جنگ معاويه با آن حضرت از يادشان رفت.


معيار رهبري شيعه در زمان غيبت

پس از ثابت شدن مشروعيت ولايت فقيه و رهبري او در اسلام، اگر شخصي با همه شرايط
معتبر نزد ملت شناخته شد و مردم او را به پاكي و مديريت و شجاعت و تقوا و فقاهت كامل
شناختند، او براي رهبري، متعين است و نيازي به انتخاب ندارد؛ مانند رهبري امام
- قدس سره - كه همه علما و فقها و پيروان خاندان رسالت او را به اين صفت شناختند او
رهبري را پذيرفت، مردم هم به دنبال او امر او تا پاي جان رفتند و حماسه اي آفريدند كه در
تاريخ شيعه سابقه نداشت و دين مقدس اسلام را به تمام جهان شناساندند.

و اگر فقهاي واجد شرايط رهبري زياد و صلاحيت هر كدام هم محرز و ثابت شده
باشد، لازم است يك نفر از آنان انتخاب شود چون دو رهبر در يك زمان نزد شيعه و سني
جايز نيست.


نقش مردم در انتخاب رهبر

اگر آرا و افكار و نظريات مسلمانان را در نظر نگيريم و حتي بدون آگاهي آنان شخصي را
انتخاب كنيم، يقيناً بي اعتنايي به افكار مسلمانان و به حساب نياوردن مؤمنين و صاحبان
تفكر است، و اگر بخواهيم انتخاب رهبر را مانند رياست جمهوري و نمايندگي مجلس


|37|

شوراي اسلامي به دست عموم مردم دهيم - مردمي كه اكثر آنان از فقه و فقاهت و بينش هاي
سياسي و تقوا و پرهيزگاري رهبري بي اطلاع هستند - قطعا وضع بدي پيش ميآيد كه با
قداست رهبري و مقام شامخ او تناسب ندارد و شايستگي هاي رهبري يقيناً مخدوش
مي شود و رقابت هايي به وجود ميآيد. خود آنان بري و دور از اين مسائل هستند، اما
دوستان نادان و دشمنان دانا كارهايي را انجام خواهند داد كه با روح اسلام و مقام مقدس
امامت و رهبري سازگار نيست.

براي جلوگيري از اين ناگواري ها قانوني در نظام جمهوري اسلامي ايران تصويب شده كه
با آن، بين افكار عمومي و قداست رهبري جمع شده است، به اين ترتيب كه: تمام مردم
مسلمان بايد در انتخابات شركت كنند و عده اي را كه اجتهاد و تقوا و بينش آنان از طرف
شوراي نگهبان با توجه به مدارك علمي و سوابق عملي تاييد شده به عنوان نماينده خود
انتخاب كنند تا آنان از ميان فقهاي واجد شرايط يك نفر را به عنوان رهبر برگزينند و به مردم
معرفي نمايند. در اين انتخاب هم مردم و هم افراد برگزيده كشور و آگاه به شئون مقام
رهبري سهيم اند. پس از انتخاب رهبر همه مردم و فقها بايد از او اطاعت نمايند و فقهاي
ديگر - كه آنان نيز مشروعيت و صلاحيت رهبري را داشتند - ديگر نمي توانند در امر رهبري
دخالت كنند، همان گونه كه كانديداهاي رياست جمهوري و واجدين شرايط قضاوت بعد از
مسئوليت يكي از آنان - با انتخاب يا انتصاب - از دخالت در امور اجرايي كشور و امور
قضائي و يا رد حكم قاضي شرع ممنوع هستند.

با اين توضيح، مراحل سه گانه رهبري پايان مي پذيرد: اول مشروعيت، دوم
چگونگي واگذاري مسئوليت و سوم ممنوعيت ديگران پس از انتخاب رهبر.

از خداي بزرگ و متعال مسئلت داريم كه جمهوري اسلامي ايران را به ظهور دولت
كريمه امام زمان - عجل الله تعالي فرجه - متصل فرمايد.


|38|


پي نوشت ها:
[1] . طه(20) آيه 53.
[2] . اعلي(87) آيه 2.
[3] . اعراف(7) آيه 54.
[4] . انعام(6) آيه 62.
[5] . همان، آيه 57.
[6] . مائده(5) آيه 50.
[7] . همان، آيه 44.
[8] . همان، آيه 45.
[9] . همان، آيه 47.
[10] . احزاب(33) آيه 7.
[11] . نساء(4) آيه 69.
[12] . مائده(5) آيه 56.
[13] . احزاب(33) آيه 6.
[14] . نساء(4) آيه 63.
[15] . همان، آيه 82.
[16] . بحارالانوار، ج، ص52.
[17] . وسائل الشيعه، ج18، باب 1، حديث 9.
[18] . همان، باب 1، حديث6.
[19] . نساء(4) آيه 60.
[20] . مائده(5) آيه 54.
[21] . سجده(32) آيه 24.

شايستكى زنان براى قضاوت و مناصب رسمى فهرست ضرورت حكومت يا ولايت فقها در عصر غيبت {0}

غدیر و فلسفه سیاسى اسلام/ سید علی رضا سید کباری

پیشگفتار
با نگاه به پیشینه حیات بشرى، «خانواده‏» و «قبیله‏» نخستین گروههاى اجتماعى است که در آن نوعى «ریاست‏»، «قانون‏» و «حکومت‏» دیده مى‏شود و سپس از دولتها و نظام حکومتى مى‏توان یاد کرد که در سرزمینهاى گسترده، براى جمعیتى معین، با نظامهاى ادارى و سازمانهاى سیاسى به حکومت پرداخته و نظام اقتصادى جامعه را تحت پوشش خویش قرار داده، و اعمال حاکمیت نموده‏اند.
«رئیس‏»، «رهبر» و «حاکم‏» با نظام ادارى خاص به تشکیل حکومت موفق مى‏گردد. و عاملى که در پذیرش و انتخاب رئیس و حاکم مؤثر است چیزى جز فرهنگ و بینش آن جامعه نیست.
اگر جامعه‏اى بینش مادى را بپذیرد و به اقتصاد آزاد گردن نهد و در مبانى عقیدتى و ایدئولوژیکى از فلسفه لذت و اصالت نفع پیروى کند، حکومتى سرمایه‏دارى شخصى یا دولتى خواهد داشت و اگر از مبانى الهى و قرآنى پیروى نماید، به «حکومت اسلامى‏» و «مدینه فاضله غدیر» دست مى‏یابد.
ما در این گفتار به بررسى اجمالى عنصر اصیل در تشکیل حکومت‏خواهیم پرداخت و با مبانى قرآنى فلسفه سیاسى اسلام آشنا خواهیم شد.

فلسفه سیاسى اسلام
وقتى از «فلسفه سیاسى اسلام‏» سخن به میان مى‏آید، بحث از فلسفه و نوع بینش اسلامى است. و در حقیقت فلسفه سیاسى اسلام، جزئى از نظام فلسفى و جهان‏بینى اسلامى محسوب مى‏گردد.
دانشمندان اسلامى در علومى چند مبانى نظرى و عملى نظام فلسفى اسلام را تبیین کرده‏اند که مى‏توان «فلسفه‏»، «کلام‏»، «عرفان‏»، «اخلاق‏» و «فقه‏» را در این ردیف قرار داد.
فلسفه، کلام و عرفان نظرى، مبانى عقلى و تئوریهاى اسلامى را ارائه مى‏دهند، تئوریهایى که خود علاوه بر عقل از قرآن و سنت اخذ شده‏اند و اگر این دو را از آن حذف کنیم نامیدن عنوان اسلامى بر آن شایسته نیست.
همچنین عرفان عملى، حکمت عملى - سیاست مدن - و فقه اسلامى نیز مبانى عملى فلسفه سیاسى اسلام را تشریح مى‏کنند.
«آراء اهل المدینة الفاضلة‏»، «السیاسة المدینة‏»، «التنبیه على سیبل السعادة‏» از فارابى و «سیاسیات شفا» از ابن‏سینا در فلسفه، «الشافى فى الامامة‏» از سید مرتضى، و «تجرید الاعتقاد» از خواجه نصیر الدین طوسى و شروح آن در علم کلام و «فصوص الحکم‏» فارابى و محیى الدین عربى و «مصباح الانس‏» شمس الدین محمد، ابن فنارى از جمله کتبى هستند که مبانى نظرى فلسفه سیاسى اسلام را بیان داشته‏اند.
«طهارة الاعراق‏» ابن‏مسکویه رازى، «اخلاق ناصرى‏» و صدها اثر در فقه اسلامى چون «جواهر الکلام‏» شیخ محمد حسن نجفى و «کتاب البیع‏» حضرت امام خمینى - قدس سره - به اصول عملى فلسفه سیاسى اسلام پرداخته‏اند.
فلسفه سیاسى اسلام به گونه‏اى که مبانى نظرى و عملى آن در کتابى فراهم آمده باشد نگاشته نشده است و هر یک از اصول عقلى و نقلى آن جداگانه مورد بررسى قرار گرفته است و همین امر موجب گشته تا نا آشنایان به علوم اسلامى و گروههایى بسان مستشرقان و غربگرایان از وجود چنین فلسفه‏اى اظهار بى‏اطلاعى نموده و منکر وجود خارجى آن گردند.
ولى ناگفته پیداست که اگر مبانى نظرى آن در کتابى فراهم نشده، ولى اصول عملى آن همواره با صدها و هزاران تالیف مورد بررسى قرار گرفته و به عنوان برنامه زندگى هر یک از افراد جامعه اسلامى به اجرا گذاشته شده است.
البته نباید فراموش کرد که برخى از دانشمندان اسلامى با نوشته‏ها و خطابه‏هاى سیاسى خویش این مبانى را ولو بصورت مختصر و بدون فصل‏بندى و شیوه‏هاى کلاسیک در مجموعه‏اى فراهم ساخته‏اند که از آن جمله‏اند:
العروة الوثقى سید جمال‏الدین اسد آبادى
طبایع الاستبداد عبدالرحمان کواکبى
خطابه‏هاى سیاسى شیخ محمد خیابانى
قانون مشروطه مشروعه سید عبدالحسین لارى
تنبیه الامة و تنزیه الملة میرزا محمدحسین نائینى
عواید الایام مولى احمد نراقى
شؤون اختیارات ولى فقیه حضرت امام خمینى
حکومت اسلامى حضرت امام خمینى
کشف الاسرار حضرت امام خمینى قدس سره
باید خاطر نشان ساخت از آنجاییکه به شیعه جز در موارد معدودى فرصت تشکیل حکومت داده نشده است این علم مانند دیگر علوم اسلامى رشد و بالندگى نداشته است ولى چون برادران اهل سنت زمان بیشترى بر مسند حکومت تکیه نموده‏اند، کتابهایى در این زمینه نگاشته و به آن نظم بیشترى بخشیده‏اند. «الاحکام السلطانیه‏» مارودى از این نوع است.

پیام‏آوران وحى
قرآن کریم پیامبران الهى را به عنوان رهبران جامعه انسانى که از سوى خداوند متعال برگزیده شده‏اند، معرفى مى‏نماید. چنانچه مى‏فرماید:
«کان الناس امة واحدة فبعث الله النبین مبشرین و منذرین و انزل معهم الکتاب بالحق لیحکم بین الناس فیما اختلفوا فیه‏». (2)
«مردم گروه واحدى بودند، خدا رسولان را فرستاد که نیکان را بشارت دهند و بدان را بترسانند و با آنها کتابى به راستى فرستاد تا تنها دین خدا به عدالت در موارد نزاع مردم حکم فرما باشد.»

محور وحدت امت اسلامى
با همه اختلافاتى که در تعریف جامعه از سوى جامعه‏شناسان روى داده است. ضابطه «حکومت واحد و استقلال سیاسى‏» براى وحدت یک جامعه، با ارزش و معتبر تلقى شده است.
و از آنجاییکه قرآن کریم این حکومت و استقلال سیاسى را از آن پیامبران خدا مى‏داند، همواره حاکمان زر و زور و تزویر با آنان به مقابله برخاسته‏اند. در عصر نبوى - صلى الله علیه و آله - مخالفت قریش و مشرکان عربستان، و در عصر علوى، مخالفت معاویه و اصحاب جمل و نهروان و در عصر حسنین - علیهما السلام - مخالفت زمامداران و سیاست‏بازان اموى با دین و اسلام تضعیف دین را به همراه داشت. معاویه و خلفایى بسان او با تکیه بر خلافت اسلامى، سلطنت استبدادى خویش را پیش مى‏بردند و چون توان آن را نداشتند که با صراحت‏با دین اسلام به مقابله برخیزند، با منع تدوین حدیث و سب اهل بیت عصمت و طهارت به مخالفت‏با اسلام پرداختند. حال آنکه ولاء اهل بیت از سوى پیامبر - صلى الله علیه و آله - سفارش شده بود و این خاص مکتب تشیع نبود. و بزرگان اهل سنت نیز به آن اشاره کرده‏اند. چنانکه امام شافعى گوید:
«یا آل بیت رسول الله حبکم فرض من الله فى القرآن انزله یکفیکم من عظیم الفخر انکم من لم یصل علیکم لا صلاة له‏» (3)
«اى اهل بیت رسول خدا - صلى الله علیه و آله - دوستى شما فریضه‏اى است از جانب خداوند که در قرآن آن را فرود آورده است. از فخر بزرگ، شما را این بس که درود بر شما جزء نماز است و هر کس بر شما درود نفرستد نمازش باطل مى‏گردد».
همچنین فخر رازى از زمخشرى نقل مى‏کند که پیامبر خدا(ص) فرمود:
«من مات على حب آل محمد مات شهیدا، الا و من مات على حب آل محمد مات مغفورا له، و من مات على حب آل محمد مات تائبا، الا و من مات على حب آل محمد مات مؤمنا مستکمل الایمان...» (4)
«هر کس که بر دوستى آل محمد مرد، شهید مرده است، هر کى که بر دوستى آل محمد مرد، آمرزیده مرده است، هر کس بر دوستى آل محمد مرد، مؤمن و کامل ایمان مرده است...»
روش تضعیف دین براى از بین بردن حقوق پیامبران الهى خاص عصر رسول اکرم - صلى الله علیه و آله - و حضرت امیرالمؤمنین على - علیه السلام - نبود بلکه همواره حاکمان مستبد و ستم پیشه با این روش به حکومت‏خود استمرار بخشیده‏اند.

غدیر و فلسفه سیاسى اسلام
خداوند متعال به عنوان تنها قانونگذارى که با شناخت کامل انسان - مخلوق خویش - پیامبران الهى را بسوى مردم فرستاد تا «دین خدا» و برنامه‏هاى سعادت‏بخش آن را به انسان ابلاغ نمایند (5) براى تداوم رهبرى الهى امت اسلامى نیز امامانى انتخاب فرمود و بوسیله رسول خویش به مردم شناساند تا پس از وى رهبرى او را گردن نهند.
در فسلفه سیاسى اسلام چند مساله به عنوان اصل شناخته شده‏اند:
1 - اهمیت زندگى اجتماعى
2 - ضرورت وجود قانون
3 - واضع قانون
4 - مجرى قانون
اهمیت زندگى اجتماعى و ضرورت قانون براى اداره جامعه از جمله امور بدیهى است که تمامى انسانها بر آن واقفند. مساله‏اى که نظامهاى فلسفى را دچار اختلاف کرده و بعضى از آنان را به انحراف کشانده، اصل قانون‏گذارى براى اداره نظام اجتماعى است.
هر چند خود بشر به نقصان خویش در قانون‏گذارى واقف است (6) لیکن همواره بر آن اصرار ورزیده و با حکومتهاى ناپایدار خویش انسانها را از سعادت حقیقى و هدف زندگى دور ساخته و در منجلاب شهوات فرو برده است.
از آنجاییکه انسان موجودى داراى ابعاد گوناگون است و در صدد تکامل و سعادت جاودانى، و هر چند ازلى نیست، موجودى ابدى است و باید در این دنیا سعادت اخروى خویش را تامین کند. قانونگذارى باید براى وى تعیین برنامه نماید که شناخت کامل از انسان داشته باشد و با بى‏نیازى و بى‏غرضى که در خویش دارد، قوانین را بر وفق سعادت و خوشبختى انسان وضع نماید. چنین کسى جز خداوند متعال نیست.
«مجرى قانون‏» نیز باید کسى باشد که علاوه بر آگاهى به قانون بر تمایلات خویش مسلط باشد و با شجاعت و حسن مدیریتى که دارد در جامعه، حکومت‏بپا دارد و جلو تخلفات را گرفته و از بروز هرج و مرج و پایمال شدن حقوق ضعیفان جلوگیرى نماید. این شخص جز فرد معصوم کسى دیگر نیست. که از دیدگاه مسلمانان حضرت رسول اکرم - صلى الله علیه و آله و سلم - است و از نظر شیعه امامیه، دوازده امام معصوم - علیهم السلام - نیز در این ردیف قرار دارند. و در صورت عدم معصوم و غیبت وى، بنا بر دستورى که از جانب پیشوایان دینى صادر گشته، دین‏شناسان متعهد - فقیهان با تقوا - این مسؤولیت‏خطیر را بر عهده دارند.

حدیث غدیر
در قرآن کریم آیات بسیارى در باره حضرت مولى الموحدین امیرالمؤمنین على- علیه السلام - نازل شده است که بزرگ داشنمندان شیعه و اهل سنت در کتب تفسیر و شان نزول آیات به آنها اشاره نموده‏اند.
آیه «تبلیغ‏» از جمله آیاتى است که داستان غدیر را جاودانه نموده است. این آیه روز هجدهم ذى‏الحجه سال دهم هجرت، بر رسول اکرم - صلى الله علیه و آله - فرود آمد. زمانى که پیامبر بزرگوار اسلام به غدیر خم رسیده بود. پیشروان کاروان یکصد هزار نفرى را فرمود تا آنانکه از آن نقطه دور شده‏اند، بازگردانند و منتظر کسانى باشند که از پى مى‏آیند. آنگاه به ابلاغ فرمان الهى پرداخت.
«یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله یعصمک من الناس‏». (7)
«اى پیامبر [صلى الله علیه و آله] به مسلمانان ابلاغ کن، آنچه را که بسوى تو نازل گردیده و اگر چنین نکنى، پس سالت‏حق را بجا نیاورده‏اى و خداوند تو را از - دشمنى - مردم نگاه مى‏دارد». حضرت علامه مجاهد آیة الله امینى - قدس سره - در کتاب بزرگ الغدیر نام سى(30) تن از دانشمندان اهل سنت را نام مى‏برد که شان نزول آیه را در مورد حضرت على - علیه السلام - مى‏دانند. (8)
آیه «اکمال دین‏» از دیگر آیاتى است که در قرآن کریم آمده، و نزول آن پس از تعیین حضرت على - علیه السلام - به مقام امامت مى‏باشد. زمانیکه خطبه غدیر به پایان رسیده است.
«الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتى و رضیت لکم الاسلام دینا» (9) «امروز دین شما را کامل نمودم و نعمت‏خود را بر شما تمام کردم و دین اسلام را براى شما دین پسندیده قرار دادم.»
علامه امینى مى‏فرماید:
متجاوز از بیست تن از دانشمندان اهل سنت - از مفسرین و متکلمین - به نزول آیه اکمال دین در غدیر اشاره نموده‏اند. (10)
آیه ولایت (12) و سوره هل اتى در باره حضرت امیرالمؤمنین على - علیه السلام - نازل گشته و دهها دانشمند از بزرگان اهل سنت‏بر این امر اعتراف کرده‏اند. (13)
علامه امینى در کتاب خویش تحت عنوان، «الغدیر فى الکتاب العزیز» در باره آیات نازله در مورد واقعه غدیر مى‏فرماید:
«خداوند متعال خواست این حدیث همواره تازه ماند و شب و روز آن را کهنه نسازد و دستخوش گذشت زمان نگردد، از اینرو آیاتى درخشان و آشکار در اطراف آن نازل کرد و امت اسلام هر بامداد و شبانگاه آنها را مى‏خوانند».
گویا پروردگار هستى هر بار که یکى از این آیات تلاوت مى‏شود، نظر خواننده را جلب مى‏کند و در روان وى نقشى مى‏نهد و به آنچه که واجب است وى در باره خلافت کبراى الهى ایمان آورد، در گوش او فرو مى‏خواند. از این آیات است: «یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک...» (14)
همچنین احادیث نبوى(ص) این واقعه را تاکید کردند، احادیثى چون:
- حدیث منزلت
- حدیث ثقلین
- حدیث على مع الحق و الحق مع على
- حدیث على مع القرآن و القرآن معه
- حدیث ان علیا اول من اسلم و آمن و صلى
- حدیث رد الشمس
- حدیث‏سد الابواب
و ...
آنچه که در باره «حدیث غدیر» - من کنت مولاه فهذا على مولاه - مهم است چیست؟
آیا چیزى جز مساله ولایت و امامت پس از رسول اکرم - صلى الله علیه و آله - است؟ این حدیثى که به تواتر آن را اهل سنت و شیعه نقل کرده‏اند، به این نکته اشاره دارد که فلسفه ارسال رسل با اصل امامت تداوم مى‏یابد. همواره باید در میان امت اسلامى کسى باشد که از سوى خدا راهنمایى بشر را بر عهده گرفته باشد و این امر چنان بزرگ است که عدم ابلاغ آن از سوى رسول اعظم الهى تمام تلاشهاى طاقت‏فرساى‏23 سال رسالتش را از بین مى‏برد ولذا آن حضرت در جمع بزرگ کاروانیان حج مساله ولایت و امامت‏حضرت على - علیه السلام - را ابلاغ مى‏نماید و پس از آن آیه اکمال دین نازل مى‏گردد.
رسول اکرم - صلى الله علیه و آله - علاوه بر جایگاه تکوینى داراى شؤون متعددى بود که مى‏توان به موارد زیر اشاره کرد:
1 - بیان احکام و دستورات الهى
2 - منصب قضا
3 - ریاست عامه مسلمین
شیعه معتقد است پس از پیامبر این شؤون به امام منتقل مى‏گردد. تا فلسفه ارسال رسل با اصل امامت تداوم یابد. از اینرو مساله امامت‏به ریاست عامه اکفتا نمى‏کند، بلکه به معنى مرجع دینى مطرح است.
اهل سنت و تمامى مردم جهان بر این امر واقفند که جامعه به رهبر نیاز دارد و هر جامعه‏اى باید پیشوایى داشته باشد که همه از وى اطاعت نمایند. ولى شیعه مساله امامت را خیلى عمیق‏تر از این مطرح مى‏کند. وى قائل است پیامبر از جانب خدا امام بعد از خویش را به امت اسلامى معرفى کرد و هر امام، پیشواى بعد از خود را مشخص مى‏کند و آنان نه تنها به معنى رهبرى جامعه اسلامى، بلکه به عنوان وصى پیامبر، علومى را که بر آنان افاضه گردیده به مردم ابلاغ مى‏نمایند و مرجع دینى و کارشناس اسلام پس از رسول خدایند و چون رسول اکرم - صلى الله علیه و آله - بر ضمائر دلها آگاهى دارند و بسان یک روح کلى بر همه روحها محیط مى‏باشند. (15) و همانند پیامبر داراى مقام عصمت هستند و از لغزش مصون مى‏باشند.
ویژگى‏هاى سه‏گانه امام در تفکر شیعى موجب گشته تا اصل امامت نیز بسان اصل نبوت در ردیف اصول اعتقادات قرار گیرد و گر نه تعریف اهل سنت از امام و حاکم اسلامى و - تعاریف دیگر مکاتب سیاسى در مورد رهبرى جامعه، هرگز وى را در جایگاه رفیع اصول قرار نمى‏دهد بلکه شایسته است در فروع احکام دینى و مسائل فقهى از آن گفتگو شود.
لذا وقتى مصلح نستوه حضرت علامه امینى - قدس سره - در کتاب گرانقدر «الغدیر» در پى اسناد حدیث غدیر است و به ذکر نام یکصد و ده تن صحابى و هشتاد و چهار تابعى مى‏پردازد که این حدیث‏شریف را نقل کرده‏اند و سیصد و شصت تن از دانشمندان اسلامى از قرن دوم تا چهاردهم را نام مى‏برد که به نقل این حدیث توفیق یافته‏اند. در پى احیاء مدینه غدیر است تا اصل امامت دیگر بار امت اسلامى را جانى تازه بخشد. و معتقد است‏حوزه‏هاى علمیه شیعه بایستى درسى تحت عنوان «ولایت‏» داشته باشند. (16) تا مسائل فلسفه سیاسى اسلام رشد یابد و تعالى پذیرد و در جامعه تاثیر گذارد.
هر چند آن بزرگ مصلح، خود سیماى مدینه غدیر را در ایران اسلامى مشاهده نکرد، لیک اشارات حکیمانه وى به سوى امام غدیر و پیشواى مسلمین در عصر خویش خالى از لطف نیست. آن بزرگ مجاهد مدینه غدیر مى‏فرمود:
«دیگران غاصبند و این مقام حق مسلم آن فریادگر است.» (17)
و در جاى دیگر به صراحت هر چه تمامتر ندا برداشت:
«الامام الخمینى ذخیرة الله للشیعه‏» (18) امام خمینى ذخیره خدا براى جهان تشیع است.
او شاگردانى بسان حضرت نواب صفوى را تربیت نمود تا حکومت علوى را فریاد زنند و با گامهاى الهى خویش پایه‏هاى حکومت غاصبان را به لرزه افکنند.
علامه امینى با تالیف «الغدیر» خاطرات عصر نبوى را تجدید نمود، عصرى که سرورى از آن امت قرآنى بود و رسول اکرم - صلى الله علیه و آله - رهبرى آن را بر عهده داشت.
امینى، احیاگر «الغدیر» جلوه‏هاى شوکت و عظمت امت اسلامى را در خاطره‏ها زنده کرد و اصل اصیل و محور حکومت قرآنى، جریان غدیر خم را یادآور گردید.
وى در عصرى زندگى مى‏کند که شکست دولت عثمانى روى داده است، شکستى که اگر «اصل غدیر» و رهبرى امت آنگونه که پیامبر(ص) اسلام و قرآن کریم فرموده، اجرا مى‏گردید، روى نمى‏داد و انگلیس را جرات آن نبود که عراق را جزء مستعمرات خویش درآورد.
در عصر امینى هنوز «غدیر و اصل امامت و ولایت‏» به درستى تبیین نشده است. برخى از فقهاء و کارشناسان دینى از تالیف و تدریس احکام سیاسى و حکومتى دست‏شسته‏اند و عهده‏دار شدن امر قضاوت و اجراى حدود و دیات و جلوگیرى از ستم ظالمان و اقامه عدل را هر چند در محدوده وظایف کارشناسان متعهد مى‏دانند لیکن به اصل تشکیل حکومت عقیده‏مند نیستند و مساله ولایت فقیه را که از اصول مسلم فقه شیعى است در برخى فروع و احکام محدود ساخته‏اند.
در همین زمان حضرت امام خمینى - سلام الله علیه - با ژرف‏نگرى خاص به تدریس حکومت اسلامى پرداخته و منصب ولایت فقیه را که در امتداد فلسفه امامت جاى دارد عنوان نموده و این اصل را که از اصول به فروع تنزل کرده بود، به جایگاه خود بازمى‏گرداند.
پس از انقلاب اسلامى تئورى ولایت فقیه در جامعه به صورت فراگیر در جهان شیعه و حوزه‏هاى علمیه مطرح مى‏شود. مردم به پیروى از رهبر و امام خویش با انقلاب اسلامى فرزند على - علیه السلام - را به حکومت‏بر مى‏گزینند و مدینه فاضله قرآنى و شهر آرمانى غدیر بعد از گذشت‏سالیانى طولانى عینیت مى‏یابد.
حضرت امام - قدس سره - با الهام از بینش قرآنى و پیام غدیر، ولایت فقیه را اینگونه بیان مى‏دارند:
«اسلام بنیانگذار حکومتى است که در آن نه شیوه استبداد حاکم است که آراء و تمایلات نفسانى یک تن را بر سراسر جامعه تحمیل کند و نه شیوه مشروطه و جمهورى، که متکى بر قوانینى باشد که گروهى از افراد جامعه براى تمامى آن وضع کنند، بلکه «حکومت اسلامى‏» نظامى است ملهم و منبعث از وحى الهى که در تمام زمینه‏ها از قانون الهى مدد مى‏گیرد و هیچ یک از زمامداران و سرپرستان امور جامعه را حق استبداد راى نیست. تمام برنامه‏هایى که در زمینه زمامدارى جامعه و شؤون و لوازم آن جهت رفع نیازهاى مردم به اجرا در مى‏آید، باید بر اساس قوانین الهى باشد. این اصل کلى حتى در مورد اطاعت از زمامداران و متصدیان امر حکومت نیز جارى و سارى است.»
بلى، این نکته را بیفزائیم که حاکم جامعه اسلامى مى‏تواند در موضوعات، بنا بر مصالح کلى مسلمانان یا بر طبق مصالح افراد حوزه حکومت‏خود عمل کند، این اختیار هرگز استبداد به راى نیست، بلکه در این امر مصلحت اسلام و مسلمین منظور شده است. پس، اندیشه حاکم جامعه اسلامى نیز همچون عمل او تابع مصالح اسلام و مسلمین است.
احکام اسلامى، اعم از قوانین اقتصادى و سیاسى و حقوقى تا روز قیامت‏باقى و لازم الاجرا است. هیچ یک از احکام الهى نسخ نشده و از بین نرفته است. این بقا و دوام همیشگى احکام، نظامى را ایجاب مى‏کند که اعتبار و سیادت این احکام را تضمین کرده، عهده‏دار اجراى آنها شود، چه اجراى احکام الهى جز از رهگذر برپایى حکومت اسلامى امکان‏پذیر نیست. در غیر این صورت، جامعه مسلما به سوى هرج و مرج رفته، اختلال و بى‏نظمى بر همه امور آن مستولى خواهد شد. علاوه بر آن حفظ مرزهاى کشور اسلامى از هجوم بیگانگان و جلوگیرى از تسلط تجاوزگران بر آن عقلا و شرعا واجب است. تحقیق این امر نیز، جز با تشکیل حکومت اسلامى میسر نیست و بین زمان حضور و غیبت امام فرقى نمى‏کند.
آنچه برشمردیم جزو بدیهیترین نیازهاى مسلمانان است و از حکمت‏به دور است که خالق مدبر و حکیم، آن نیازها را به کلى نادیده گرفته از ارائه راه حلى جهت رفع آنها غلفت کرده باشد. آرى همان دلایلى که لزوما امامت پس از نبوت را اثبات مى‏کند، عینا لزوم حکومت در دوران غیبت‏حضرت ولى‏عصر - عجل الله تعالى فرجه الشریف - را بر دارد. (19)
رهبر فرزانه و فقیه انقلاب اسلامى، مدینه قرآنى غدیر را از توحید و نبوت آغاز نموده و فلسفه نبوت و بعثت و تعهد ایمان به نبوت را بیان فرموده و به حلقه نورانى «ولایت‏» مى‏رسد.
مى‏فرمایند:
«یک جامعه در صورتى داراى «ولایت‏» است که در آن «ولى‏» مشخص بوده و عملا مصدر و الهام‏بخش همه نشاطها و فعالیتهاى زندگى باشد. و یک فرد در صورتى داراى ولایت است که شناخت درستى از «ولى‏» داشته و براى هر چه بیشتر وابسته و مرتبط ساختن خود به او - که مظهر «ولایت‏خدا» است - دائما در تلاش و کوشش بسر مى‏برد. از آنجا که «ولى‏» جانشین خدا و مظهر سلطه و قدرت عادلانه الهى در زمین است، از همه امکانات و استعدادهایى که در وجود انسانها براى تکامل و تعالى نهاده شده، به سود آنان بهره‏بردارى مى‏کند و از اینکه حتى اندکى از این زمینه‏هاى مساعد در راه زیان انسانیت‏به کار مى‏رود و یا نابود و خنثى گردد - که این نیز خود زیان بزرگى است - مانع مى‏گردد. عدل و امن را که براى رویش و بالندگى نهال انسان، همچون زمین مستعد و آبى گوارا و هوایى مساعد است، در محیط زیست آنان تامین مى‏کند و از بروز جلوه‏هاى گوناگون ظلم (شرک، تعدى به غیر، تعدى به خود) جلوگیرى مى‏نماید. همه را به سوى بندگى خدا سوق مى‏دهد، یاد خدا (نماز)، تقسیم عادلانه ثروت (زکوة)، اشاعه نیکى‏ها(امر به معروف) و ریشه‏کن ساختن بدیها و نابسامانیها (نهى از منکر) را برنامه اساسى خود مى‏سازد و خلاصه، انسانیت و پدیده، «انسان‏» را به هدف و غایت آفرینش نزدیک و نزدیک‏تر مى‏سازد». (20)

امام خمينى از ولادت تا رحلت

امام خمينى از ولادت تا رحلت

در روز بيستم جمادى الثانى 1320 هجرى قمرى مطابق با 30 شهريـور 1281 هجرى شمسى ( 21 سپتامپر 1902 ميلادى) در شهرستان خمين   از توابع استان مركزى ايران در خانواده اى اهل علـم و هجرت و جهاد و در خـانـدانـى از سلاله زهـراى اطـهـر سلام الله عليها, روح الـلـه المـوسـوى الخمينـى پـاى بـر خـاكدان طبيعت نهاد .
او وارث سجاياى آباء و اجدادى بـود كه نسل در نسل در كار هـدايـت  مردم وكسب مـعارف الهى كـوشيـده انـد. پـدر بزرگـوار امام خمينـى  مرحوم آيه الـله سيد مصطفى مـوسـوى از معاصريـن مرحـوم آيه الـلـه  العظمـى ميرزاى شيـرازى (رض), پـس از آنكه ساليانـى چنـد در نجف  اشـرف علـوم و معارف اسلامـى را فـرا گرفته و به درجه اجتهـاد نايل  آمـده بـود بـه ايـران بازگشت و در خمـيـن ملجاء مردم و هادى آنان  در امـور دينـى بـود. در حـالـيكه بيـش از 5 مـاه ولادت روح الـلـه  نمى گذشت, طاغوتيان و خوانين تحت حمايت عمال حكومت وقت نداى حق طلبـى پـدر را كه در برابر زورگـوئـيهايشان بـه مقاومت بـر خاسته بـود, با گلـوله پاسـخ گفـتـنـد و در مـسير خمـيـن به اراك وى را بـه شهادت رسانـدنـد. بستگان شهيـد بـراى اجراى حكـم الهى قصاص به  .تهران (دار الحكـومه وقت) رهـسـپار شـدند و بر اجراى عـدالت اصـرار ورزيدند تا قاتل قصاص گرديد
بديـن ترتبيب امام خـميـنى از اوان كـودكى با رنج يـتـيـمىآشـنا و با مفهوم شهادت روبرو گرديد. وى دوران كـودكـى و نـوجـوانى را تحت  سرپرستى مادر مـومـنـه اش (بانـو هاجر) كه خـود از خاندان علـم و تقـوا و از نـوادگان مـرحـوم آيـه الـلـه خـوانسـارى ( صاحب زبـده  التصانيف ) بوده است. همچنيـن نزد عمه مـكـرمه اش ( صاحبـه خانم ) كه بانـويى شجاع و حقجـو بـود سپرى كرد اما در سـن 15 سالگى از  نعمت وجـود آن دو عزيز نيز محـروم گـرديد .

هجرت به قـم, تحصيل دروس تكميلى وتدريس علوم اسلامى

اندكـى پـس از هجرت آيه الله العظمـى حاج شيخ عبد الكريـم حايرى يزدى ـ رحـمه الله عليه ـ  ( نـوروز 1300 هـجـرى شمسـى, مـطابق بـا رجب المـرجب 1340 هجـرى قمـرى ) امام خمينى نيز رهـسپار حـوزه  علميه قـم گرديد و به سرعت مراحل تحصيلات تكميلى علوم حـوزوى را نزد اسـاتيد حـوزه قـم طـى كرد. كه مـى تـوان از فرا گرفتـن تـتـمـه  مباحث كـتاب مطـول ( در علـم معانى و بيان ) نزد مرحوم آقا مـيـرزا محمـد علـى اديب تهرانـى و تكميل دروس سطح نزد مرحـوم آيه الـله  سيد محمد تقـى خـوانسارى, و بيشتر نزد مرحـوم آيه الـله سـيـد عـلى  يثربى كاشانى و دروس فـقـه و اصـول نزد زعيـم حـوزه قـم آيـه الـله  العظمى حاج شيخ عبدالكريـم حايرى يزدى ـ رضـوان الـلـه عليهـم نام  برد .
پـس از رحلت آيه الله العظمـى حـايـرى يزدى تلاش امـام خمينـى به همراه جمعى ديگر از مجتهديـن حـوزه علميه قـم به نـتيچـه رسـيـد و آيه الله العظمـى(رض) به عنـوان زعـيـم حـوزه عـلمـيـه عازم قـــم  گـرديـد. در اين زمان, امام خمينـى به عـنـوان يـكـى از مـدرسيـن و مجتهديـن صـاحب راءى در فـقـه و اصـول و فلسفه و عرفــان و اخلاق  شناخته مى شد . حضرت امام طى سالهاى طولانى در حوزه علميه قـم به  تدريـس چنديـن دوره فقه, اصـول, فلسفه و عرفان و اخـلاق اسـلامى در فيضيه, مسجـد اعظم, مسجـد  محمـديه, مـدرسه حـاج ملاصـادق, مسجد سلماسى, و ... همت گماشت و در حـوزه علميه نجف نيز قريب 14 سال  در مسجـد شيخ اعطـم انصــــارى (ره) معارف اهل بـيت و فـقـه را در عاليترين سطـوح تدريـس نمود و در نجف بـود كه بـراى نخـستـيـن بار .مبانـى نظرى حكـومت اسلامـى را در سلسله درسهاى ولايت فـقيه بازگـو نمود.

امـام خمينـى در سنگـر مبـارزه و قيــام

روحيه مبارزه و جهاد در راه خـدا ريـشـه در بينـش اعـتـقـادى و تربـيت و محيط خانـوادگى و شرايط سـيـاسى و اجـتماعى طـول دوران زندگى آن حضرت داشـتـه است. مـبارزات ايـشان از آغاز نـوجـوانـى آغـاز و سـيـر تكاملى آن به مـوازات تكـامـل ابـعاد روحى و عـلمى ايـشان از يكـسـو و اوضاع و احـوال سياسـى و اجتماعى ايـران و جـوامع اسـلامـى از سـوى ديگـر در اشكـال مخـتـلف ادامـه يـافـته است و در ســـال 1340 و 41 ماجراى انجمـنهاى ايالـتى و ولايـتى فرصـتـى پـديـد آورد تا ايـشان در رهبـريت قـيام و روحـانيـت ايـفاى نقـش كنـد و بـديـن تـرتـيـب قـيـام سراسرى روحانيت و ملت ايـران در 15 خـرداد سال 1342 با دو ويـژگـى برجستـه يعنى رهـبرى واحد امام خمـيـنى و اسلامـى بـودن انگـيـزه ها, و شعارها و هدفهـاى قيام, سرآغـازى شـد بر فـصـل نـويـن مـبارزات مـلـت ايران كه بـعد ها تحت نام انقلاب اسلامى در جهان شناخـتـه و معرفـى شـد امام خمـيـنـى خاطـره خـويـش از جنـگ بيـن المـلل اول را در حاليكه نـوجـوانى 12 ساله بـوده چنين ياد مـى كند : مـن هـر دو جـنـگ بـيـن المللـى را يادم هست ... مـن كـوچـك بـودم لكـن مـدرسـه مى رفـتـم و سربازهاى شـوروى را در هـمان مركزى كه ما داشـتـيـم در خـمـيـن, مـن آنجا آنهـا را مى ديـدم و ما مـورد تاخت و تاز واقع مى شـديـم در جـنـگ بيـن المـلـل اول. حضـرت امام در جايى ديگر با ياد آورى اسامى بـرخى از خوانيـن واشـرار سـتمگر كه در پناه حكـومت مـركـزى بـه غـارت اموال و نواميـس مردم مى پرداختند مى فـرمايد : مـن از بچگى در جـنـگ بـودم ... ما مـورد زلقـى هـا بـوديـم, مـورد هـجـوم رجـبعلـيـهـا بــوديـم و خـودمان تفنگ داشتيـم و مـن در عيـن حالى كه تـقـريـبا شـايـد اوايـل بلوغم بود, بـچـه بودم, دور ايـن سنگـرهايى كه بـسـتـه بـود نـد در مـحل ما و اينها مى خـواسـتند هجـوم كـنند و غـارت كـنند, آنجا مى رفـتـيــم سنگرها را سركشـى مى كرديـم كـودتاى رضا خان در سـوم اسفـند 1299 شمسـى كه بنابر گـواهـى اسـناد و مدارك تاريخـى و غـير قابـل خـدشـه بـوسيله انگليـسها حـمايت و سازمانـدهـى شـده بـود هـر چـنـد كـه بـه سلطنت قاجاريه پايان بخشيد و تا حـدودى حكـومت مـلوك الطـوايـفـى خـوانيـن و اشـرار پـاركنـده را محمـدود سـاخت اما درعـوض آنچـنـان ديكتاتـورى پديد آورد كه در سايـه آن هـزار فامـيـل بر سرنـوشـت مـلـت مظلـوم ايـران حاكـم شدند ودودمان پهـلـوى به تنهايى عهـده دار نقـش سابق خوانين و اشرار گرديد .
در چنينـى شرايطـى روحانيت ايران كه پـس از وقايع نهـضـت مشروطيت در تنگناى هجـوم بى وقـفـه دولتهـاى وقت و عـمال انگليسى از يكـسو و دشمـنيهاى غرب باختگان روشنفـكر مـآب از سـوى ديگر قـرار داشت براى دفاع از اسـلام و حـفـظ موجـوديت خـويـش بـه تكاپـو افـتاد. آيه الـلـه العظمى حاج شيخ عـبدالـكريـم حايرى بـه دعـوت علماى وقت قـم از اراك به ايـن شهـر هجرت كرد واندكـى پـس از آن امـام خـميـنى كه با بـهـره گيرى از استعداد فـوق العاده خـويـش دروس مقـدماتى و سطـوح حـوزه علميه را در خـميـن و ارا ك با سـرعـت طى كرده بود به قـم هجرت كـرد و عملا در تـحكيـم موقعيت حـوزه نـو تاسيـس قـم مـشاركـتى فعال داشت.
زمان چندانـى نگذشت كه آن حضرت در اعداد فضلاى برجـسته اين حـوزه در عرفـان و فلسفه و فقه و اصـول شنـاخته شـد.
پـس از رحلت آيـه اللـه العظمى حايرى ( 10 بهمـن 1315 ه-ش ) حـوزه علميه قـم را خطر انحلال تهـديد مى كرد. عـلماى مـتـعهـد به چاره جويى برخاستند. مدت هشت سال سرپرستى حـوزه علمـيـه قـم را آيات عـظـام :
سيد محمد حجت, سيد صدر الديـن صدر و سيـد محـمـد تقـى خـوانسارى -رضوان الـلـه عليهـم ـ بر عهده گرفتند. در ايـن فاصله و بـخصـوص پـس از سقوط رضاخان, شرايط براى تحقق مرجعيت عظمى فراهـم گرديد. آيه الله العظمى بروجردى شخصيت علمى برجسته اى بـود كـه مـى تـوانست جانشين مناسبـى براى مـرحوم حايرى و حفـظ كيان حـوزه بـاشـد. ايـن پيشنهاد از سـوى شاگردان آيـه الـلـه حايرى و از جمله امام خـمـيـنـى به سرعت تعقيب شـد. شخص امام در دعـوت از آيـه الـلـه بـروجردى براى هجرت به قـم و پذيرش مسئوليت خطـير زعامت حـوزه مجدانه تلاش كرد.
امام خمينـى كه با دقـت شـرايط سياسـى جامعه و وضعـيـت حـوزه ها را زير نظر داشت و اطـلاعات خـويش را از طريق مطالـعه مـستمر كتب تاريخ معاصـر و مجلات و روزنـامـه هاى وقـت و رفـت و آمـد بـه تهـران و درك محضر بزرگانى همچون آيـه الـلـه مـدرس تكـميل مى كرد دريافـته بـود كه تـنها نقـطـه امـيـد بـه رهـايـى و نجات از شـرايط ذلت بارى كه پـس از شكست مشروطيت و بخصـوص پـس از روى كار آوردن رضا خان پديد آمده است, بيدارى حوزه هاى عـلمـيـه و پيش از آن تضـميـن حيات حوزه ها و ارتبـاط معنـوى مـردم بـا روحـانيت مـى بـاشـد.
امام خمينى در تعقيب هدفهاى ارزشمند خويش در سال 1328 طرح اصلاح اساس ساختار حـوزه علميه را با هـمـكارى آيـه الـلـه مـرتضـى حايـرى تهـيـه كرد و بـه آيـه الـلـه بـروجردى ( ره) پـيشـنهاد داد. ايـن طرح از سوى شاگردان امام و طلاب روشـن ضمير حـوزه مـورد اسـتقبال و حمايت قرار گرفت .
اما رژيـم در محاسباتـش اشـتـبـاه كرده بـود. لايحه انجـمـنـهاى ايالتى و ولايتى كـه به مـوجـب آن شـرط مسـلمان بودن, سوگـند به قرآن كريـم و مرد بـودن انـتخاب كـنـنـدگان و كانديـداها تغيير مـى يافت در 16 مهـر 1341 ه - ش به تصـويب كـابـيـنـه اميـر اسـد الـلـه علـم رسيـد. آزادى انتخابات زنان پـوششـى براى مخفى نگـه داشـتـن هـدفـهاى ديگر بـود.
حذف و تغيير دو شـرط نخـست دقـيـقا بـه منظور قانـونـى كـردن حضـور عناصر بهايـى در مصـادر كـشـور انتخاب شـده بـود. چـنانكه قـبـلا نـيـز اشاره شد پـشتـيـبـانى شـاه از رژيـم صهـيـونيـستـى در تـوسعه مناسبات ايران و اسرائـيل شرط حمايـتهاى آمـريـكـا از شـاه بـود. نـفـوذ پـيـروان مـسـلك استعـمـارى بهـائـيت در قـواى سه گانه ايران ايـن شرط را تحقق مـى بخشيد. امام خمـيـنـى به هـمراه عـلماى بزرگ قـم و تهـران به محض انتشار خبر تصويب لايحه مـزبور پـس از تبادل نـظـر دسـت به اعـتـراضات همه جانبه زدند .
نقـش حضرت امام در روشـن ساختـن اهداف واقعى رژيـم شـاه و گوشـزد كـردن رسالت خطير علما و حـوزه هاى علمـيـه در ايـن شـرايـط بـسيـار مـوثـر وكارساز بـود. تلگرافـهـا و نامـه هـا سرگـشـاده اعـتـراض آمـيز علما به شاه و اسـد الـلـه علـم مـوجى از حـمايـت را در اقـشار مخـتلف مردم برانگيخت. لحـن تلگرافـهـاى امام خمـيـنـى به شاه و نخست وزير تند و هشـدار دهنده بود. در يكـى از ايـن تلگرافها آمده بـود :
اينجانب مجددا به شما نصيحت مى كنـم كه بـه اطاعت خـداوند مـتعـال و قانـون اساسـى گردن نهيد واز عواقب وخـيـمـه تخلف از قـرآن و احـكام علماى ملت و زعماى مسلميـن و تخـلف از قانـون اساس بـترسيد وعـمـدا و بـدون مـوجب مـمـلكت را به خطـر نـيـنـدازيد و الا علماى اسلام درباره شمـا از اظهار عقيـده خـوددارى نخـواهنـد كـرد .
بديـن ترتـيـب ماجراى انجـمنهاى ايـالـتى و ولايـتـى تجربـه اى پيروز و گرانقدر براى ملت ايران بـويژه از آنجهـت بـود كـه طى آن ويـژگـيـهـاى شخصيتـى را شناخـتـنـد كه از هر جهـت براى رهـبـرى امت اسلام شايسته بـود. باو جـود شكست شـاه در ماجـراى انجـمـنها, فـشـار آمريكـا بـراى انجـام اصلاحـات مـورد نظر ادامـه يافت. شـاه در ديـماه 1341 هجـرى شمسى اصـول ششگانه اصلاحات خويـش را بر شمرد و خـواستار رفـراندوم شد . امام خمينى بار ديگـر مراجع و عـلمـاى قـم را بـه نـشـست و چاره جويى دوباره فراخواند .
با پيشنهاد امام خمينى عـيـد باسـتانـى نـوروز سـال 1342 در اعـتراض به اقدامات رژيم تحريـم شد. در اعلامـيه حضـرت امام از انـقـلاب سـفـيـد شاه بـه انقـلاب سـيـاه تعـبـيـر و هـمـسـويـى شـاه بـا اهـداف آمريكا و اسرائيل افـشا شده بود . از سـوى ديگـر, شـاه در مـورد آمادگى جامـعـه ايـران بـراى انجام اصلاحات آمـريكا به مـقامات واشـنگـتـن اطـمـيـنان داده بـود و نام اصـلاحات را انقـلاب سـفـيـد نهاده بـود. مخالـفت عـلما براى وى بسيار گران  مىآمد .
امام خمـيـنى در اجـتماع مردم, بى پروا از شخـص شـاه به عنـوان عـامل اصلـى جنايات و هـمـپـيـمان بـا اسـرائـيـل ياد مـى كـرد و مـردم را بـه قـيام فرا مـى خـوانـد. او در سـخـنـرانى خـود در روز دوازده فـرورديـن 1342 شديـدا از سـكـوت عـلماى قـم و نجف و ديگر بلاد اسلامى در مقابل جنايات تازه رژيـم انـتـقـاد كرد و فـرمـود : امـروز سكـوت هـمـراهى بـا دستگـاه جبـار است حضـرت امـام روز بعد ( 13 فرورديـن 42 ) اعلامـيـه معروف خـود را تحت عنـوان شاه دوستى يعنى غارتگرى منـتـشر ساخت .
راز تاءثير شگـفت پـيـام امام و كـلام امـام در روان مخاطـبـيـنـش كه تا مرز جانـبازى پيـش مـى رفت را بايـد در هـمـيـن اصـالت انـديشه, صلابت راى و صـداقت بـى شـائبه اش بـا مـردم جستجـو كـرد .
سال 1342 با تحريـم مراسـم عـيـد نوروز آغـاز و با خـون مظـلـوميـن فيضيه خـونرنگ شد. شـاه بر انجام اصـلاحات مـورد نظـر آمـريكـا اصـرار مـى ورزيـد و امام خـمـيـنى بر آگاه كردن مردم و قـيـام آنـان در بـرابـر دخـالتهاى آمـريكـا و خيـانـتهاى شاه پـافـشـارى داشـت. در چهـارده فرورديـن 1342 آيـه الله العظمـى حكيـم از نجف طـى تلگـرافـهـايى بـه علما و مراجع ايران خـواستار آن شد كـه همگـى به طـور دسـتـه جمـعى به نجف هجرت كنند. اين پيشنهاد براى حفـظ جان عـلما و كيان حـوزه ها مطرح شده بود .
حضرت امام بـدون اعـتـنا بـه ايـن تهـديـدها, پاسخ تلگـراف آيـه الـلـه العـظـمى حكيـم را ارسال نمـوده و در آن تاكيـد كرده بـود كـه هـجـرت دسـتـه جمـعى علما و خالـى كـردن حـوزه علميه قـم به مصلحت نيست .
امام خميـنـى در پيامـى( بـه تايخ 12 / 2 / 1342 ) بـمناسـبـت چهـلـم فاجعـه فـيـضـيـه بـر همـراهـى عـلما و مـلت ايران در رويارويـى سـران ممـالك اسلامـى و دول عربـى بـا اسـرائيل غاصب تـاكيد ورزيد وپيمانهاى شـاه و اسـرائيل را محكـوم كرد .

قيام 15 خرداد

ماه محرم 1342 كه مـصادف با خرداد بـود فـرا رسـيد. امام خمينى از ايـن فـرصت نهـايت اسـتفاده را در تحـريك مردم بـه قيام عـليـه رژيـم مستبد شاه بعمل آورد .
امام خمينى در عـصـر عاشـوراى سال 1383 هجرى قمـى( 13 خرداد 1342شمسى ) در مـدرسه فيضـيـه نطق تاريخـى خـويـش را كه آغازى بر قيام 15 خرداد بود ايراد كرد .
در هميـن سخنرانى بـود كه امام خمـيـنى بـا صداى بلند خطاب به شاه فرمـود : آقا مـن به شما نصيحت مـى كنـم, اى آقاى شـاه ! اى جنـاب شاه! مـن به تو نيصحت مى كـنم دسـت بـردار از اين كارها, آقا اغـفـال مى كنند تو را. مـن مـيل ندارم كـه يـك روز اگر بـخـواهـند تـو بـروى, همه شكر كـنند ... اگر ديكـته مى دهند دسـتت و مى گـويند بخـوان, در اطـرافـش فكـر كـن .... نصـيحت مرا بـشـنـو ... ربط ما بـيـن شـاه و اسرائيل چيست كه سازمان امنيت مـى گـويد از اسرائـيـل حرف نزنـيـد ... مگر شاه اسـرائـيلـى است ؟ شاه فـرمان خامـوش كـردن قـيـام را صادر كـرد. نخست جمع زيادى از ياران امام خمينـى در شـامگاه 14 خرداد دستگيـر و ساعت سه نيمه شب ( سحـرگاه پانزده خـرداد 42 ) صـدها كماندوى اعـزامـى از مركز, منزل حضرت امـام را محاصره كردند و ايشان را در حاليكه مشغول نماز شب بـود دستگيـر و سـراسـيـمـه بـه تهـران بـرده و در بازداشــتگاه باشگاه افـسـران زنـدانـى كـردنـد و غروب آنروز به زندان قـصر مـنتقل نمـودنـد . صـبحگاه پـانـزده خـرداد خبـر دستگيرى رهـبـر انقلاب بـه تهـران, مـشهـد, شيـراز وديگـر شهرها رسيـد و وضعيتـى مشـابه قـم پـديد آورد .
نزديكترين نديم هميشگى شاه, تيمـسار حسيـن فردوست در خاطراتش از بكارگيرى تجربيات و همكارى زبـده ترين ماموريـن سـياسى و امـنيـتى آمريكا براى سركـوب قـيام و هـمچنيـن از سراسـيمگـى شاه و دربـار وامراى ارتـش وساواك در ايـن ساعـات پرده بـرداشـتـه و تـوضـيح داده است كه چگـونه شـاه و ژنـرالهـايـش ديـوانه وار فرمان سركـوب صادر مى كردند .
امام خمينـى, پـس از 19 روز حبـس در زنـدان قـصـر بـه زنـدانـى در پـادگـان نظامـى عشـرت آبـاد منتقل شـد .
با دستگيرى رهبـر نهـضـت و كـشتار وحشيانه مـردم در روز 15 خـرداد 42, قيام ظاهرا سركوب شد. امـام خمـينى در حبـس از پاسخ گفتـن بـه سئوالات بازجـويان, با شهـامت و اعلام ايـنكه هـيـئـت حاكمه در ايـران و قـوه قضائيه آنرا غـير قـانـونـى وفـاقـد صلاحـيت مـى داند, اجتـناب ورزيـد. در شامگاه 18 فـرورديـن سال 1343 بـدون اطلاع قـبـلى, امام خمينى آزاد و به قـم منتقل مـى شـود. بـه محض اطلاع مردم, شـادمـانى سراسر شهر را فرا مـى گيرد وجشنهاى باشكـوهى در مـدرسه فـيـضـيـه و شهـر بـه مـدت چـنـد روز بـر پا مـى شـود . اوليـن سالگـرد قـيام 15خـرداد در سال 1343 با صـدور بيانيه مـشتـرك امام خمـيـنـى و ديگر مراجع تقليد و بيانيه هاى جداگانه حـوزه هاى علمـيه گرامـى داشـتـه شـد و به عنـوان روز عزاى عمـومـى معرفـى شـد.
امـام خمـينـى در هـمـيـن روز ( 4 آبـان 1343 ) بـيانـيـه اى انقلابـى صادر كرد و درآن نـوشـت : دنـيا بـدانـد كه هر گرفـتارى اى كـه ملـت ايـران و مـلـل مسلمـيـن دارنـد از اجـانب اسـت, از آمـريكاست, ملـل اسلام از اجـانب عمـومـا و از آمـريكـا خصـوصـا متنفــر است ... آمـريكـاست كه از اسـرائيل و هـواداران آن پشتيبـانـى مـى كنـد. آمريكاست كه به اسرائيل قـدرت مـى دهـد كه اعراب مسلـم را آواره كند. افشاگرى امام عليه تصـويب لايحه كاپيتـولاسيون, ايران را در آبان سـال 43 در آستـانه قيـامـى دوبـاره قرار داد .
سحرگاه 13 آبان 1343 دوباره كماندوهاى مـسلح اعـزامى از تـهـران, مـنزل امام خمـيـنى در قـم را محاصره كـردنـد. شگـفـت آنـكه وقـت باز داشت, هـمـاننـد سال قـبـل مصادف با نيايـش شبـانه امام خمينـى بـود .حضرت امام بازداشت و بـه هـمراه نيروهاى امـنـيـتى مـستقيما بـه فرودگاه مهرآباد تهران اعـزام و بـا يك فـرونـد هـواپـيـماى نظامى كـه از قبل آماده شـده بـود, تحت الحـفـظ مامـوريـن امـنيـتى و نظامى بـه آنكارا پـرواز كـرد. عـصـر آنـروز سـاواك خـبـر تـبـعـيـد امـام را بـه اتهام اقـدام عليه امنيت كشـور ! در روزنـامه ها مـنتـشـر سـاخت.
عليرغم فضاى خفقان موجى از اعتراضها بـه صـورت تـظـاهـرات در بـازار تهران, تعطيلى طولانى مدت دروس حوزه ها و ارسال طومارها و نامـه ها به سازمانهاى بيـن المللـى و مـراجع تقليـد جلـوه گـر شد.
اقامت امام در تركيه يازده ماه به درازا كشيد در اين مدت رژيم شاه با شدت عمل بـى سابقه اى بقاياى مقاومت را در ايران در هـم شكـست و در غياب امام خمينى به سرعت دست به اصلاحات آمريكا پـسند زد. اقـامت اجبارىدر تـركيـه فـرصتـى مغـتـنـم بـراى امـام بـود تا تـدويـن كتـاب بزرگ تحـريـر الـوسيله را آغاز كند.

تبعيـد امـام خمينـى از تـركيه به عراق

روز 13 مهرماه 1343 حضرت امام به هـمـراه فرزنـدشان آيه الله حاج آقا مصطفـى از تركيه به تبعيدگاه دوم, كشـور عراق اعزام شدند . امام خمينى پس از ورود بـه بـغداد بـراى زيارت مرقـد ائـمه اطهار(ع) به شهــرهــاى كاظميـن, سامـرا و كـربلا شتـافت ويك هـفـته بعد بـه محل اصلـى اقـامت خـود يعنـى نجف عزيمت كرد.
دوران اقامت طـولانـى و 13 ساله امام خمـينى در نجف در شرايطى آغاز شد كه هر چند در ظاهر فشارها و محدوديـتهاى مستقيـم در حـد ايـران و تـركيه وجـود نـداشت اما مخالفـتها و كارشكـنـيها و زخـم زبانهـا نـه از جـبـهـه دشمـن رويارو بـلكه از ناحيه روحانى نمايان و دنيا خـواهان مخفى شده در لباس ديـن آنچنان گـسترده و آزاردهنده بود كه امام با هـمـه صـبر و بـردبارى معروفـش بارها از سخـتى شرايط مبارزه در ايـن سالها بـه تلخى تمام ياد كرده است. ولى هـيچـيـك از ايـن مصـائب و دشـواريها نـتـوانـست او را از مـسيــرى كه آگـاهانه انتخاب كرده بود باز دارد .
امام خمينى سلسله درسهاى خارج فـقه خـويـش را با همه مخالفتها و كارشكنيهاى عناصر مغرض در آبان 1344 در مسجد شيخ انصارى (ره) نجف آغاز كرد كه تا زمان هجـرت از عراق به پاريـس ادامه داشت . حوزه درسى ايشان به عنـوان يكى از برجسته تريـن حوزه هاى درسى نجف از لحـاظ كيفيت و كميت شـاگـردان شنـاخته شـد .
امام خمينـى از بدو ورود بـه نجف بـا ارسال نامـه ها و پيكـهايى بـه ايران, ارتباط خويـش را بـا مـبارزيـن حـفـظ نـموده و آنان را در هـر منـاسبـتـى بـه پـايـدارى در پيگيـرى اهـداف قـيام 15 خـرداد فـرا مى خواند .
امام خمينى در تمام دوران پـس از تـبـعـيد, عليرغـم دشواريهاى پديد آمـده, هيچگاه دست از مبارزه نـكـشيـد, وبـا سخنـرانيها و پيامهـاى خـويـش اميـد به پيـروزى را در دلها زنـده نگـاه مى داشت .
امام خمينى در گفتگـويى با نمانيده سازمان الفـتـح فـلسطيـن در 19 مهر 1347 ديـدگاههاى خويش را درباره مسائل جهان اسلام و جهاد ملت فلسطين تشريح كرد و در همين مصاحبه بر وجوب اختصاص بخشى از وجـوه شـرعى زكات بـه مجـاهـدان فلسطينـى فتـوا داد .
اوايل سال 1348 اختلافات بـيـن رژيـم شاه و حزب بـعث عراق بـر سر مرز آبـى دو كشـور شدت گرفت. رژيـم عراق جمع زيادى از ايـرانـيان مقيـم اين كشـور را در بـدتريـن شرايط اخراج كرد. حزب بـعث بـسـيار كوشيد تا از دشمـنى امام خمـيـنى با رژيـم ايـران در آن شرايط بـهـره گيرد .
چهار سال تـدريس, تلاش و روشنگرى امام خمـيـنـى تـوانسته بـود تا حـدودى فضاى حـوزه نجف را دگرگـون سازد. اينـك در سال 1348 علاوه بر مبارزين بيـشمار داخل كشور مخاطبين زيادى در عراق, لبـنان و ديگر بـلاد اسلامـى بـودنـد كه نهـضت امام خمينى را الگـوى خويـش مى دانستند .

امـام خمينـى و استمـرار مبـارزه ( 1350 ـ 1356 )

نيمه دوم سال 1350 اختلافات رژيـم بعثـى عراق و شاه بالا گـرفت و به اخراج و آواره شـدن بسيارى از ايرانيان مقيـم عراق انجاميد. امام خمينى طـى تلگرافى به رئيـس جمهور عراق شديدا اقدامات ايـن رژيـم را محكـوم نمود. حضرت امام در اعتراض به شرايط پيـش آمـده تصميـم به خـروج از عراق گـرفت اما حكـام بـغداد بـا آگـاهـى از پيـامـدهـاى هجـرت امـام در آن شـرايط اجـازه خـروج ندادند سال 1354 در سالگرد قيام 15 خـرداد, مـدرسه فيضيه قـم بار ديگر شاهـد قيام طلاب انقلابـى بـود. فريادهاى درود بر خمينـى ومـرگ بر سلسله پهلـوى به مـدت دو روز ادامه داشت پيـش از ايـن سازمانهـاى چـريكـى متلاشـى شـده وشخصيتهاى مذهى و سياسى مبارز گرفـتار زندانهاى رژيم بودند .
شاه در ادامه سياستهاى مذهـب ستيز خود در اسفنـد 1354 وقيحـانه تاريخ رسمـى كشـور را از مـبداء هجرت پيامـبـر اسلام بـه مبداء سلطنت شاهان هخامنشى تغـيير داد. امام خمينى در واكنيشى سخت, فـتوا به حرمت استفاده از تاريخ بـى پايـه شاهنشاهـى داد. تحريـم اسـتفـاده از ايـن مبداء موهـوم تاريخى هـمانند تحريـم حزب رستاخيز از سـوى مردم ايران اسـتقبال شـد و هر دو مـورد افـتـضاحـى براى رژيـم شاه شـده و رژيـم در سـال 1357 ناگزيـر از عقـب نشينـى و لغو تـاريخ شاهنشاهى شد .

اوجگيرى انقلاب اسلامى در سال 1356 و قيام مـردم

امام خمينـى كه بـه دقت تحـولات جارى جهان و ايـران را زيـر نظر داشت از فـرصت به دست آمـده نهـايت بـهـره بـردارى را كـرد. او در مرداد 1356 طـى پيامى اعلام كرد : اكنون به واسطـه اوضاع داخلى و خارجى و انعـكاس جنايات رژيـم در مجامع و مطـبـوعات خارجى فرصتى است كه بايد مجامع علمى و فـرهـنگى و رجال وطـنـخـواه و دانشجويان خارج و داخل و انجمـنهاى اسلامى در هر جايـى درنگ از آن استفاده كنند و بى پرده بپا خيزند .
شهادت آيه الله حاج آقا مصطفى خمـينى در اول آبان 1356 و مراسم پر شكـوهـى كه در ايران برگزار شـد نقـطـه آغازى بـر خيزش دوباره حـوزه هاى علميه و قيام جامعه مذهـبى ايران بـود. امام خمـينى در همان زمان به گـونه اى شگفت ايـن واقعه را از الطـاف خفـيـه الهى ناميده بـود. رژيـم شاه با درج مقاله اى تـوهـيـن آمـيـز عـليـه امام در روزنامه اطلاعات انتقام گرفت. اعتراض بـه ايـن مـقـاله, بـه قـيام 19 دى مـاه قـم در سـال 56 منجـر شد كـه طى آن جمعى از طلاب انقلابـى به خـاك و خـون كشيـده شـدند . شاه عليـرغم دست زدن به كشتارهاى جمعى نتـوانست شعله هاى افروخته شده را خاموش كند .
او بسيج نطـامـى و جهاد مسلحـانه عمـومـى را بـعنــــوان تنها راه باقـيمانـده در شرايط دست زدن آمريكا بـه كـودتاى نظامـى ارزيـابـى مى كرد .

هجرت امام خمينى از عراق به پاريس

در ديدار وزراى خارجه ايران و عراق در نـيـويـورك تصـمـيـم به اخراج امام خمينـى از عراق گرفته شـد. روز دوم مـهـر 1357 مـنزل امـام در نجف بـوسيله قـواى بعثـى محاصره گرديـدانعكاس ايـن خبـر با خشـم گستـرده مسلمانان در ايران, عراق و ديگـر كشـورها مـواجه شـد .
روز 12 مهر ,امام خمينى نجف را به قصد مرز كـويت ترك گـفـت. دولت كويـت با اشاره رژيـم ايـران از ورود امـام بـه ايـن كـشـور جلوگـيـرى كـرد. قـبـلا صحـبـت از هجـرت امام بـه لبـنـان و يا سـوريه بـود امـا ايشان پـس از مشـورت با فـرزنـدشان ( حجه الاسلام حاج سيـد احمـد خمينـى ) تصميـم بـه هجـرت به پاريـس گرفت. در روز 14 مهـر ايشان وارد پاريس شدند .
و دو روز بعد در منزل يكى از ايرانـيـان در نوفـل لـوشـاتــو ( حـومـه پاريـس ) مستقـر شـدنـد. ماءمـوريـن كاخ اليزه نظر رئيـس جـمهـور فـرانسه را مبنـى بـر اجتناب از هرگـونه فـعـالـيـت سـياسـى بـه امام ابلاغ كـردنـد. ايـشـان نيز در واكـنـشــى تنـد تصـريح كـرده بـود كه ايـنگونـه محدوديتها خلاف ادعاى دمكراسى است و اگر او ناگزير شـود تا از ايـن فرودگـاه بـه آن فـرودگـاه و از ايـن كـشـور بـه آن كـشـور بـرود بـاز دست از هـدفهايـش نخـواهـد كشيـد .
امام خمـيـنى در ديـماه 57 شـوراى انقلاب را تكشيل داد. شاه نيز پـس از تشكيل شـوراى سلطـنـت و اخـذ راى اعـتـماد بـراى كـابـينه بختيار در روز 26 ديـماه از كشـور فـرار كـرد. خـبـر در شـهـر تهران و سپـس ايران پيجيد و مردم در خيابانها به جشـن و پايكـوبى پرداختند

بازگشت امام خمينى به ايران
پس از 14 سال تبعيـد

اوايل بهمـن 57 خبر تصميم امام در بازگشت بـه كـشور منتشر شد. هر كس كه مى شنيد اشك شوق فرو مى ريخت. مردم 14 سال انتظار كشيده بـودنـد. اما در عيـن حال مردم و دوستان امام نگـران جان ايشان بـودند چرا كه هنوز دولت دست نشانده شاه سر پا و حكومت نظامى بر قرار بود. اما امام خمينى تصميـم خويـش را گرفته و طى پيامـهـايى به مردم ايران گـفـته بـود مى خـواهد در ايـن روزها سرنـوشـت سـاز و خطير در كنار مردمـش باشد. دولت بخـتـيار با هماهنگى ژنرال هايزر فـرودگـاههاى كشـور را به روى پـروازهـاى خـارجى بست.
دولت بختيار پـس از چنـد روز تـاب مقـاومـت نـيـاورد و ناگزيـر از پذيرفتـن خـواست ملت شـد. سرانجام امام خمينـى بامداد 12 بهمـن 1357 پـس از 14 سال دورى از وطـن وارد كشـور شـد . استقبال بـى سـابـقـه مـردم ايـران چنـان عـظـيـم و غـيـر قـابل انكـار بــود كه خبرگزاريهاى غربـى نيز ناگزير از اعـتـراف شـده و مستـقـبـليـن را 4 تا 6 ميليون نفر برآورد كردند .

رحلت امام خمينى
وصال يار, فراق ياران

امام خمينى هـدفها و آرمانها و هـر آنچه را كه مـى بايــست ابـلاغ كنـد , گفته بـود و در عمـل نيز تـمام هستيـش را بـراى تحقق هـمان هـدفها بـكار گرفته بـود . اينك در آستـانه نيمه خـرداد سـال 1368 خـود را در آماده ملاقات عزيزى مى كرد كه تمام عمرش را براى جلب رضاى او صرف كرده بـود و قامتش جز در بـرابـر او , در مـقابل هيچ قدرتى خـم نشده , و چشـمانش جز براى او گريه نكرده بـود . سروده هاى عارفانه اش همه حاكى از درد فـراق و بيان عطـش لحظه وصال محبوب بـود . و اينك ايـن لحظه شكـوهمنـد بـراى او , و جانــكاه و تحمل ناپذير بـراى پيروانـش , فـرا مـى رسيد . او خـود در وصيتنامه اش نـوشـته است : با دلى آرام و قلبـى مطمئن و روحى شاد و ضميرى اميدوار به فضل خدا از خدمت خـواهران و برادران مرخص و به سـوى جايگاه ابــدى سفر مى كنـم و به دعاى خير شما احتياج مبرم دارم و از خداى رحمن و رحيـم مى خـواهـم كه عذرم را در كوتاهى خدمت و قصـور و تقصير بپذيـرد و از مـلت امـيدوارم كه عذرم را در كـوتاهى ها و قصـور و تقصيـرها بـپذيـرنـد و بـا قــدرت و تصميـم و اراده بــه پيش بروند .
شگفت آنكه امام خمينـى در يكـى از غزلياتـش كه چنـد سال قبل از رحلت سروده است :

انتظار فرج از نيمه خرداد كشم . سالها مى گذرد حادثه ها مى آيد.
 ساعت 20 / 22 بعداز ظهر روز شنبه سيزدهـم خـرداد ماه سـال 1368 لحظه وصال بـود . قــلبـى از كار ايستـاد كه ميليـونها قلــب را بـه نور خدا و معنـويت احـياء كرده بـود . بــه وسيله دوربين مخفـى اى كه تـوسط دوستان امــام در بيمارستان نصب شده بـود روزهاى بيمارى و جريان عمل و لحظه لقاى حق ضبط شده است. وقتى كه گوشه هايـى از حالات معنوى و آرامـش امام در ايـن ايـام از تلويزيون پخـش شـد غوغايى در دلها بر افكند كه وصف آن جــز با بودن در آن فضا ممكـن نيست . لبها دائمـا به ذكـر خـدا در حـركت بود.
در آخرين شب زندگى و در حالى كه چند عمل جراحى سخت و طولانى درسن 87 سالگى تحمل كرده بود و در حاليكه چنديـن سرم به دستهاى مباركـش وصل بـود نافله شب مى خـواند و قـرآن تلاوت مـى كرد . در ساعات آخر , طمانينه و آرامشى ملكـوتـى داشـت و مـرتبا شـهادت بـه وحـدانيت خـدا و رسالت پيـامبـر اكرم (ص) را زمـزمه مـى كـرد و بـا چنيـن حــالتى بـود كه روحـش به ملكـوت اعلى پرواز كرد . وقتى كه خبر رحلت امــام منتشر شـد , گـويـى زلزله اى عظيـم رخ داده است , بغضها تـركيـد و سرتاسر ايران و همـه كانـونهايـى كـه در جـهان بـا نام و پيام امام خمينـى آشـنا بـودنـد يــكپارچه گـريستند و بـر سر و سينه زدنـد . هيچ قلـم و بيـانـى قـادر نيست ابعاد حـادثه را و امواج احساسات غير قابل كنترل مردم را در آن روزها تـوصيف كند.
مـردم ايـران و مسلمانان انقلابى , حق داشتـند اينـچنيـن ضجه كـنند و صحنه هايى پديد آورند كه در تاريخ نمونه اى بـديـن حجم و عظـمت براى آن سراغ نداريـم. آنان كسـى را از دست داده بـودند كـه عـزت پـايمال شـده شان را بـاز گـردانده بود , دست شاهان ستمگر ودستهاى غارتگران آمريكايى و غربـى را از سرزمينشان كـوتاه كرده بود , اسلام را احــياء كـرده بــود , مسلمـيـن را عــزت بـخـشـيـده بـــود , جمهـورى اسلامـى را بـر پـا كـرده بـود , رو در روى همـه قـدرتهاى جهـنمـى و شيـطانـى دنـيا ايستاده بـود و ده سال در بـرابـر صـدها تـوطئه برانـدازى و طـرح كـودتا و آشـوب و فتنه داخلـى و خارجـى مقاومت كرده بود و 8 سـال دفـاعى را فـرمانـدهـى كرده بـود كه در جبهه مقابلـش دشمنـى قـرار داشت كه آشكارا از سـوى هر دو قـدرت بزرگ شرق و غرب حمايت همه جانبه مـى شـد . مردم ,رهبر محبـوب و مرجع دينـى خـود و منادى اسلام راستيـن را از دست داده بـودند .
شايـد كسانـى كه قـادر به درك و هضـم ايـن مفاهيـم نيستنـد , اگـر حالات مردم را در فيـلمهاى مـراسـم توديع و تشييع و خاكسپارى پيكر مطهر امام خمينـى مشاهده كنـنـد و خـبر مرگ دهها تـن كه در مقابل سنگينـى ايـن حادثه تاب تحمـل نيـاورده و قـلبـشان از كار ايستـاده بـود را بشنـوند و پيكرهايى كه يكـى پـس از ديـگرى از شـدت تـاثـر بيهوش شـده , بر روى دسـتها در امـواج جمعـيت به سـوى درمانگاهها روانه مى شـدند را در فيلمها و عكسها ببيننـد , در تفسير ايـن واقعيتها درمانده شوند .
امـا آنـانكه عشـق را مـى شنـاسنـد و تجـربـه كـرده انـد , مشكلـى نـخواهند داشت . حقيقـتا مردم ايران عاشق امام خمينى بـودند و چـه شعار زيبا و گـويايى در سالگرد رحلتـش انتخاب كرده بـودند كه :
عشق به خمينـى عشق به همه خوبيهاست .
روز چهاردهم 1368 , مجلس خبرگان رهـبـر تشكيل گرديـد و پـس از قرائت وصيتنامه امـام خمينى تـوسـط حضرت آيـه الله خامنه اى كه دو ساعت و نيـم طـول كشيد , بحث و تبـادل نظر براى تعييـن جانشينـى امام خمينـى و رهبر انقلاب اسلامـى آغاز شد و پـس از چنديـن ساعت سـرانجام حضرت آيـه الله خامنه اى ( رئيـس جمهور وقت ) كه خود از شـاگـردان امـام خمينـى ـ سلام الله عليه ـ و از چهره هاى درخشـان انقلاب اسلامـى و از يـاوران قيـام 15 خـرداد بـود و در تـمـام دوران نهضت امـام در همـه فـراز و نشيبها در جـمع ديگـر يــاوران انـقلاب جـانبـازى كرده بود , به اتفاق آرا براى ايـن رسالـت خطير بـرگـزيده شد . سالها بـود كه غـربيـها و عوامل تحت حمايتشان در داخل كشـور كه از شكست دادن امـام ماءيـوس شـده بـودند وعده زمان مرگ امـام را مى دادند .
اما هـوشمندى ملت ايران و انتخاب سريع و شايسته خـبرگان و حمايـت فـرزنـدان و پيـروان امـام همه اميدهاى ضـد انقلاب را بـر بـاد دادنـد و نه تنها رحلت امـام پايان راه او نبـود بلكه در واقع عصر امام خمينـى در پهـنه اى وسيعـتر از گـذشـته آغاز شده بـود . مگر انديشه و خـوبى و معنويت و حقيقت مى ميرد ؟ روز و شـب پانزدهـم خرداد 67 ميلونها نفر از مردن تهران و سـوگوارانى كه از شهرها و روستاها آمـده بـودند , در محل مصلاى بـزرگ تهـران اجتماع كردنـد تـا بـراى آخـريـن بـار با پيكر مطهر مـردى كه بـا قيـامش قـامت خميـده ارزشها و كرامتها را در عصر سياه ستـم استـوار كرده و در دنـيا نهـضتـى از خـدا خواهى و باز گشت به فطرت انسانى آغاز كرده بود , وداع كنند.
هيچ اثرى از تشريـفات بـى روح مـرسـوم در مراسـم رسمى نبـود . همه چيز, بسيجى و مردمى وعاشقانه بـود. پيـكر پاك و سبز پوش امـام بـر بـالاى بـلنـدى و در حلـقه ميليـونها نفـر از جمعيت مـاتـم زده چـون نگينى مى درخشيد . هر كس به زبان خويـش با امامـش زمـزمه مى كرد و اشك مـى ريخت . سـرتاسـر اتـوبان و راههاى منتهى به مصلـى مملـو از جميعت سياهپوش بود .
پـرچمهاى عزا بـر در و ديـورا شهر آويخته و آواى قرآن از تمام مساجد و مراكـز و ادارات و مـنازل بگـوش مـى رسيـد . شـب كـه فـرا رسيـد هزاران شمع بياد مشعلـى كه امـام افـروخـته است , در بـيابـان مصلـى و تپه هـاى اطـراف آن روشـن شـد . خـانـواده هـاى داغدار گرداگرد شمعـها نشسته و چشمانشان بر بلنداى نـورانـى دوخته شـده بود .
فرياد يا حسيـن بسيجيان كه احساس يتيمى مـى كـردنـد و بــر سـر و سينه مـى زدنـد فـضا را عـاشـورايـى كرده بـود . بـاور اينـكـه ديـگر صداى دلنشيـن امام خمينـى را در حسينيه جماران نخـواهند شنيد , طاقتـها را بـرده بـود . مـردم شـب را در كـنار پيـكـر امـام بـه صبـح رسانيدند . در نخستنى ساعت بامداد شانزده خــرداد , مـيـلـونهـا تـن به امامت آيت الله العظمـى گلپايگانى(ره) با چشمانى اشكبار برپيكر امام نماز گذاردند .
انبـوهى جمعيت و شكوه حماسه حضـور مـردم در روز ورود امام خمـينى به كشـور در 12 بهمـن 1357 و تـكـرار گسـتـرده تـر ايـن حماسـه در مـراسـم تشييع پيكر امام , از شگفـتيهاى تـاريخ اسـت . خـبرگـزاريهاى رسمـى جهـانـى جمعيت استقبال كننده را در سال 1357 تا 6 ميليـون نفر و جمعيت حاضـر در مــراسـم تشـييـع را تا 9 ميليـون نفر تخميـن زدند و ايـن در حالى بـود كه طى دوران 11 سـاله حكومت امام خمينى بـواسطه اتحـاد كشـورها غربـى و شرقى در دشمنى با انـقلاب و تحميل جنگ 8 ساله و صـدهـا تـوطـئه ديـگـر آنـان , مردم ايـران سخـتيها و مشكلات فـراوانـى را تحـمـل كرده و عزيزان بى شمارى را در ايـن راه از دست داده بـودند و طـبعا مـى بـايـست بـتدرج خسته و دلسرد شـده باشنـد امـا هرگز اينچنيـن نشـد . نسل پرورش يـافـته در مكتب الـهى امام خمينى به ايـن فرمـوده امام ايـمان كامـل داشـت كه :در جهـان حجـم تحمل زحمـتها و رنجها و فداكاريها و جان نثـاريها ومحروميتها مناسب حجـم بـزرگى مقصـود و ارزشمندى وعلـو رتـبـه آن است پـس از آنـكه مراسـم تـدفيـن به علت شـدت احسـاسات عـزاداران امـكان ادامـه نيافت , طـى اطلاعيه هاى مـكرر از راديـو اعلام شـد كـه مـردم بـه خانه هايشان بازگردند , مراسـم به بعد مـوكـول شــده و زمــان آن بعـدا اعلام شد . براى مسئوليـن تـرديـدى نـبـود كه هر چه زمان بگذرد صـدها هزار تـن از علاقه مندان ديگر امـام كـه از شهـرهاى دور راهـى تهران شده اند نيز بر جمعيت تشييع كننـده افـزوده خـواهـد شـد , ناگزير در بعدازظهر همان روز مراسم تـدفـين بـا همان احساسات و بـه دشـوارى انـجـام شـد كـه گـوشـه هـايـى از اين مـراسـم بـوسـيـله خبرنگـاران بـه جهان مخابره شـد و بدين سان رحلت امام خمينـى نيز همچـون حياتـش منـشاء بيـدارى و نهضتـى دوباره شـد و راه و يادش جاودانه گرديد چرا كـه او حقيـقت بـود و حقيقت هميشه زنـده است و فناناپذير .

 

 

سخن بزرگان درباره انقلاب

سخن بزرگان درباره انقلاب

مقام معظم رهبري : 

در دوران انقلاب و جنگ تحميلي، نماز، ما را د رحرکتمان مصمم تر و نيرومندتر مي کرد و امروز که خطر غفلت و عيش بارگي و آرزوهاي حقير و تنگ نظرانه و عادت ها و روزمرگي ها ما را تهديد مي کند، نماز به ما مصونيت مي بخشد و بن بست هاي پنداري را مي شکند و راه ما را روشن و افق را درخشان مي سازد .

 

امام خميني (ره) :

شما انقلاب اسلامي کرديد که اسلام را ترويج کنيد که اسلام و احکام را پياده کنيد در اسلام از نماز هيچ فريضه اي بالاتر نيست .

 

امام خميني (ره) :

نماز جمعه، نشانه وحدت و يک پارچگي توده هاي ميليوني امت حزب الله است .

 

امام خميني (ره) :

يکي از مهمترين چيزهايي که در اين انقلاب حاصل شد، قضيه نماز جمعه است .

 

مقام معظم رهبري :

بر پا داشتن نماز نخستين ثمره و نشانه حکومت صالحان است .

 

امام خميني (ره) :

خداوندا! اگر هيچ کس نداند تو خود مي داني که ما براي برپايي پرچم دين تو قيام کرده ايم .

 

علامه طباطبايي :

اگر مي خواهيد تا آخر عمر هميشه عزيز باشيد و اگر مايليد سعادت دنيا و آخرت را داشته باشيد خداوند متعال را هيچگاه فراموش نکند .

 

استاد مطهري :

اگر معنويت را فراموش کنيم انقلاب خودمان را از يک عامل پيش برنده محروم کرده ايم .

 

امام خميني (ره) :

نماز کارخانه انسان سازي است .

 

شهيد صدر :

در امام خميني ذوب شويد چنانچه ايشان در اسلام ذوب شدند .

 

امام خميني (ره) :

پيروزي انقلاب، رهين همه ملت است .

 

امام خميني (ره) :

مسجد ها را حفظ کنيد تا اين نهضت به ثمر برسد .

 

امام خميني (ره) :

نسل هاي آينده، 22 بهمن را که غلبه ايمان بر کفر و الله بر طاغوت و اسلام بر کفر بود بايد حفظ کنند و بزرگ بشمارند .

 

مقام معظم رهبري :

دهه فجر سرآغاز طلوع اسلام و مقطع رهايي ملت ايران است .

 

مقام معظم رهبري :

22 بهمن معناي حقيقي ولايت اميرالمومنين و تجسم عيد غدير است .

 

شهيد بهشتي : سراسر وجود ما مالامال از عشق و علاقه به هدايت نسل جوان و انقلابيمان در خط اصيل اسلام است .

 

 

 

امام خميني (ره) :

نماز جمعه با شکوهمندي که دارد براي نهضت کوتاه عمر ما يک پشتوانه محکم و در پيشبرد انقلاب اسلامي ما عامل مؤثر و بزرگي است .

 

امام خميني (ره) :

اسلام مساجد را سنگري قرار داد . وسيله از باب اين که از همين مساجد از همين جمعيت ها و از همين جمعات، از همين جمعه ها و جماعات، همه اموري که اسلام را به پيش مي برد و قيام را به پيش مي برد مهيا باشد .

 

امام خميني (ره) :

از مسجد بايد امور اداره شود اين مساجد بود که اين پيروزي را براي ملت ما درست کرد .

 

مقام معظم رهبري :

اين انقلاب، بي نام خميني (ره) در هيچ جاي جهان شناخته شده نيست .

 

مقام معظم رهبري :

امام خميني (ره) يک حقيقت هميشه زنده است .

 

مقام معظم رهبري :

عزت فعلي نظام اسلامي وابسته به نام و شخصيت امام خميني(ره) است .

 

مقام معظم رهبري :

22 بهمن معناي حقيقي ولايت اميرالمؤمنين و تجسم عيد غدير است .

 

شهيد بهشتي :

انقلاب ما انقلاب ارزش هاست .

 

کلام بزرگان در مورد عید غدیر خم

کلام بزرگان در مورد عید غدیر خم
گزیده ‏اى از سخنان حضرت امام و مقام معظم رهبرى درباره عید غدیر خم

الف : کلام امام
 
من این عید سعید بزرگ اسلامى را و مذهبى را به همه ملت هاى مستضعف و به مسلمین جهان و به ملت بزرگوار تبریک عرض مى ‏کنم .
 
غدیر منحصر به آن زمان نیست ، غدیر در همه اعصار باید باشد .
 
مسأله غدیر ، مسأله ‏اى نیست که به نفسه براى حضرت امیر یک مسأله‏ اى پیش بیاورد ، حضرت امیر مسأله غدیر را ایجاد کرده است .
 
غدیر براى ایشان ارزش ندارد ، آن که ارزش دارد خود حضرت است که دنبال آن ارزش غدیر آمده است .
 
زنده نگه داشتن این عید [ غدیر ] نه به این است که چراغانى بشود و قصیده ‏خوانى بشود و مداحى بشود ، اینها خوب است اما مسأله این نیست ، مسأله این است که به ما یاد بدهند چطور باید تبعیت کنیم .
 
قضیه غدیر جعل حکومت است این است که قابل نصب است .
 
ولایتى که در حدیث غدیر است به معناى حکومت است نه به معناى مقام معنوى .
 
حضرت امیر است که غدیر را به وجود آورده است ، مقام شامخ اوست که اسباب این شده است که خداى تبارک و تعالى او را حاکم قرار بدهد .
 
غدیر آمده است تا بفهماند سیاست به همه مربوط است .
 
این حکومتى که عجین با سیاست است در روز غدیر براى حضرت امیر ثابت شد .
 
این که این قدر صداى غدیر بلند شده است و این قدر براى غدیر ارج قائل شده ‏اند ـ و ارج هم دارد ـ براى این است که با اقامه ولایت یعنى با رسیدن حکومت به دست صاحب حق همه این مسایل حل مى ‏شود و همه انحرافات از بین مى ‏رود .
 
امروز که عید غدیر است و از بزرگترین اعیاد مذهبى است .
 
روز عید غدیر روزى است که پیغمبر اکرم (ص) وظیفه حکومت را معین فرمود و الگوى حکومت اسلامى را تا آخر تعیین فرمود .
 
ب : سخن رهبر
 
پیغمبر اکرم (ص) در قضیه غدیر و در مقابل چشم مسلمانان و دیدگان تاریخ کسى را به عنوان جانشین خود تعیین کرد که به طور کامل از ارزش هاى اسلامى برخوردار بود .
 
از ماجراى غدیر مى ‏توان فهمید که امیرالمؤمنین در همان چند سال خلافت و حکومت خودشان اولویت اول در نظر مبارکشان استقرار عدل الهى و اسلام است .
 
در مسأله غدیر حقایق بسیارى نهفته است .
 
اهمیت عید سعید غدیر به عنوان برترین عید ها به این دلیل است که متضمن ولایت الله وجود مقدس و شخصیت ممتاز امیر مؤمنان على (ع) در قلمرو نفس انسانى و جامعه بشرى به عنوان امام و پیشوا برترین الگو و نمونه است .
 

**************************

عید غدیر خم از دیدگاه ‏بزرگان و عالمان

عید غدیر ، یک عید اصیل اسلامى است . چرا که روز هجدهم ذى الحجه را مسلمانان در سه قرن اول ، به این عنوان جشن مى‏ گرفته ‏اند . گفتار مقریزى که مى‏ گوید : ? اولین بارى که این عید در اسلام معروف شد ، در زمان فرمانروایى معزلدوله على بن‏ بویه ، در عراق بود ، وى آن را به سال سیصد و پنجاه و دو هجرى ، بوجود آورد و از آن پس ، شیعیان این روز را عید قرار دادند ، غیر صحیح و قابل قبول نیست . زیرا مسعودى گفته است : ? فرزندان و شیعیان على رضى الله عنه ، این روز را گرامى مى ‏داشتند . ? و این در حالى است که مسعودى شش سال قبل از تاریخى که مقریزى مى‏ گوید ، یعنى به سال سیصد و چهل و شش هجرى ، فوت کرده است . فرات بن‏ ابراهیم از دانشمندان قرن سوم ، حدیثى را از امام صادق (ع) روایت مى ‏کند که حضرت در آن از آباء طاهرینش ـ علیهم السلام ـ نقل مى ‏کند : رسول اکرم(ص) فرمود :
 
? یوم غدیر خم أفضل أعیاد أمتى ... ?
( روز غدیر از بهترین اعیاد امت من است ... )
 
امام على (ع) در سالى که روز جمعه و روز غدیر با هم مصادف شده بود ، براى مردم خطبه خواند و در آن فرمود :
 
? ان الله عزوجل جمع لکم معشر المؤمنین فى هذا الیوم عیدین عظیمین کبیرین ... ?
( خداى عزوجل در این روز ، دو عید عظیم بزرگ را براى شما گروه مؤمنان جمع کرده است . )
 
در این خطبه طولانى امام مردم را به انجام کارهایى که شایسته است در اعیاد انجام گردد و اظهار شادى و سرور در این گونه ایام ـ بطور تفصیل ـ امر مى ‏کند . طالبین به این خطبه مراجعه کنند .
 
فرات به سند خود از فرات بن‏ أحنف و او از امام صادق (ع) روایت مى ‏کند که : به امام عرض کردم : فدایت شوم ، آیا عیدى بهتر از عید فطر ، و عید قربان ، و روز جمعه ، و روز عرفه براى مسلمین وجود دارد ؟ حضرت به من فرمود :
 
? نعم ، أفضلها و أعظمها و أشرفها عندالله منزلة، هو الیوم الذى أکمل الله فیه الدین ، و أنزل على نبیه محمد : ألیوم اکملت لکم دینکم الخ ... ?
( بلى ، افضل و أعظم و أشرف اعیاد از نظر قدر و منزلت در نزد خدا ، روزى است که در آن خدا دینش را کامل کرد و آیه شریفه : الیوم أکملت لکم دینکم ... را بر پیامبرش نازل کرد . )
 
در کتاب شریف کافى آمده است : حسن بن‏ راشد از امام صادق (ع) نقل مى ‏کند که حضرت روز غدیر را عید خواند و در آخر کلام خود فرمود :
 
? فإن الأنبیاء صلوات الله علیهم کانت تأمر الأوصیاء بالیوم الذى کان یقام فیه الوصی أن یتخذ عیدا ?
( انبیاء الهى صلوات الله علیهم به جانشینان خود دستور مى‏ دادند که روز انتخاب و برگزیدن وصى را جشن بگیرند )
 
حسن مى ‏گوید : عرض کردم : اگر کسى آن را روزه بگیرد چه وضعى دارد ؟
حضرت فرمود : ? صیام ستین شهرا ?
 
مؤید این مطلب روایتى است که خطیب بغدادى از ابوهریره ، با سندى که راویان آن همگى از ثقات مى ‏باشند ، نقل مى ‏کند . در این روایت ابوهریره نقل مى ‏کند :
 
هر کس روز هجدهم ذى ‏الحجه را روزه بگیرد ، ثواب روزه شصت ماه برایش نوشته مى ‏شود . و این روز ، روز غدیر خم است .
 
و در روایت دیگرى آمده است که : رسول اکرم (ص) به حضرت على (ع) سفارش کرد که مسلمین این روز را عید بگیرند . در این باره به روایات ذیل مراجعه کنید :
 
روایت مفضل بن عمر از امام صادق (ع) ، روایت عمار بن‏ حریز عبدى از امام صادق (ع) و روایت ابوالحسن لیثى از امام صادق (ع) و نیز روایت زیاد بن ‏محمد از آن حضرت (ع) .
 
? فیاض بن ‏عمر محمد بن ‏طوسى در سال دویست و پنجاه و نه ، در حالى که بیش از نود سال از عمرش مى‏ گذشت گفت : ابوالحسن على بن‏ موسى‏ الرضا ـ علیه السلام ـ را در روز غدیر خم دیدم که گروهى از خواصش ، در حضور آن بزرگوار نشسته بودند . حضرت (ع) آنان را براى صرف افطار دعوت کرده بود و طعام و خیرات و عطایابى از قبیل پوشاک و حتى انگشتر و کفش به منازل آنان فرستاد و وضع آنان و حواشى خود را تغییر داد و در آن روز وسائلى را دیدم بکار گرفتند که سابقه نداشت . و در این حال حضرت (ع) فضایل این روز بزرگ را براى آنان ذکر مى‏ کرد . الخ ... ?
 
در کتاب مختصر بصائر الدرجات ، به اسناد از محمد بن ‏علاء همدانى واسطى و یجبى بن‏ جریح بغدادى آمده است که گفتند : ? با هم ، به قصد دیدار احمد بن‏ اسحاق قمى ، از اصحاب امام حسن عسکرى (ع) ( متوفاى 260 ) عازم شهر قم شدیم . هنگامى که رسیدیم ، در منزل او را کوبیدیم ، دخترکى عراقى در را باز کرد . حال احمد را از او پرسیدیم . گفت : مشغول برگزارى عید خود است ، زیرا امروز عید است . گفتیم : سبحان الله ، أعیاد شیعه چهارتاست : عید قربان ، عید فطر ، عید غدیر و روز جمعه الخ ... ?
 
علامه امینى در کتاب ارزشمند الغدیر ، دهها روایت از دهها کتاب مورد وثوق اهل سنت دال بر عید بودن روز غدیر در قرون اول اسلام و اینکه این عید ، شایع و معروف بود ، جمع ‏آورى و نقل کرده است ... کافى است به فصلى از این کتاب مراجعه شود که در آن تبریک و تهنیت شیخین ( ابوبکر و عمر ) به حضرت على (ع) را به مناسبت انتصاب او از طرف رسول خدا (ص) به ولایت ، ذکر مى‏ کند .
 
غیر از منابعى که تهنیت صحابه را بدین مناسبت ذکر کرده ‏اند و علاوه بر منابع بسیارى که بر عید بودن روز غدیر تصریح کرده ‏اند ، علامه امینى تبریک شیخین را از شصت منبع معتبر ذکر کرده است .
 
لذا از این مطالب معلوم مى ‏شود که : گفته ابن ‏تیمیه در مورد عید غدیر که : عید گرفتن این روز هیچگونه دلیلى ندارد و در بین سلف ، چه از اهل بیت و چه از دیگران ، کسى آن را جشن نگرفته ، صحیح نیست و مستند به دلیل علمى یا تاریخى نمى ‏باشد و دلائل محکم خلاف آن را ثابت مى‏ کند .

عید غدیر /اهمیت و ارزشمندی ولایت و رهبری در اسلام

اشاره

با فرا رسیدن عید غدیر، این واقعه بزرگ تاریخی در اسلام، دل‌ها متوجه یک امر مهم اعتقادی و اجتماعی و سرنوشت‌ساز در زندگی می‌شود که آن، ولایت و رهبری جامعه دینی است. این امر از دو جهت بااهمیت است: یکی به سبب اصل ضرورت وجود امام و ولیّ در جامعه اسلامی و دیگری به سبب ویژگی‌های یک امام و رهبر در جامعه دینی. به همان دلیل که پیامبر به تأسیس حکومت اسلامی اقدام کرد، این حکومت باید به حیات خود ادامه دهد و همچنان‌که جامعه اسلامی نوپا، به رهبری چون پیامبر که خود، نمونه همه مکارم اخلاق است، نیازمند بود، این جامعه نیز برای رشد و بالندگی خود، به رهبران این‌چنینی نیاز دارد.

ارزش و اهمیت ولایت و رهبری در جامعه اسلامی

قرآن، این منشور جاوید هدایت و روشنگری، جایگاه و اهمیت امر امامت در جامعه اسلامی را چنین بیان می‌کند:

حکمت: «از ابن‌عباس و ابوذر و حُذَیفَه مروی است که هنوز اهل بیعت [با علی در روز غدیر]‌متفرق نشده بودند که جبرئیل ـ علیه‌السلام ـ نازل شده، رسول خدا(ص) را خوشحال ساخت به این آیه مبارکه: «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الإِسْلاَمَ دِینًا.»[1] [و] آن حضرت را بشارت داد و حاضران روز غدیر، بلکه عالَمیان را خبردار گردانید که اسلام در آن روز کامل شد و نعمت الهی بر بندگان اتمام پذیرفت و رضا و خشنودی خالق ارض و سماء از مسلمانان، در آن روز به حصول پیوست.

از اینجا معلوم می‌شود که واجبات دیگر، خواه از اصول[2] و خواه از فروع، نزد الله تعالی مثل امامت و ولایت نیست [که]‌اکمال دین و اتمام نعمت را به امیری و سرداری و صاحب اختیاری آن مرکز دایره امامت و سرکرده سلسله ولایت منوط[3] ساخت».[4]

اخلاق و ویژگی‌های برجسته رهبران دینی جامعه

از منظر قرآن، رهبر و صاحب‌اختیار مردم باید فردی باشد که خود، از نظر ایمانی و اخلاقی ممتاز باشد. به دیگر سخن، خود، الگویی برای دیگران باشد. خداوند سبحان در قرآن کریم به دو ویژگی اشاره دارد:

إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُواْ الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاَةَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَهُمْ رَاکِعُونَ. (مائده: 55)

حاکم شما و اولی به تصرف در امور شما نیست، مگر خدا و رسول او و آن کسانی که ایمان آورده‌اند و نماز را به جای می‌آورند و در اثنای نماز و حالت رکوع، زکات را به مستحق می‌دهند.

امامت و ولایت، ادامه راه رسالت

حکایت: «روزی رسول خدا(ص) ‌با اصحاب در مسجد به نماز ظهر مشغول بودند که شخصی به هیئت[5] درویشان، گرد صف‌های نماز برآمده، سؤال می‌کرد و گرد مسجد می‌گشت و چون هیچ‌کس مرهم احسانی بر جراحتش ننهاد، روی دعا و عرض حاجت به جانب کریم بی‌منّت کرده، گفت: الهی!‌تو واقفی که از مسجد پیغمبر تو محروم می‌روم! چون در این وقت برابر به موقف[6] حضرت امیرالمؤمنین(ع) بود، عبارت[7] درویش دل‌ریش[8] به گوش آن حضرت رسیده، انگشت مبارک به جانب آن درویش حرکت فرمود. درویش را معلوم شد که غرض چیست؛ انگشتر را از انگشت مبارک آن حضرت بیرون کرده و متوجه بیرون شد و شکر حضرت حق‌تعالی ادا می‌نمود.

حضرت‌ رسالت‌پناه از تصدق شاه ولایت واقف گشته، چون از جواب سلام [نماز] فارغ شد، دست دعا به جانب آسمان برداشته، فرمود که: «الهی! چنانچه موسی ـ علیه‌السلام ـ التماس کرد که هارون،‌برادرش را خلیفه و وصیّ او گردانی که دینش به امداد او قوّت گیرد و تو دعای او را اجابت فرمودی و برادرش را به خلافت او نصب نمودی و دین موسی را به برکت او محفوظ گردانیدی، من نیز پیغمبر تواَم و استدعا می‌نمایم که علی را که برادر من است، خلیفه و جانشین من گردانی و در هدایت و ارشاد خلق شریک مَنَش سازی که وزیر و صاحب‌اختیار من باشد».

هنوز مناجات رسول خدا(ص) ‌تمام نشده بود که جبرئیل امین نزول فرموده، به این آیه آن حضرت را بشارت داد».[9]

پی نوشت:

[1]. نک: مائده: 3.

[2]. اصول: واجبات اصلی، مانند نماز و روزه.

[3]. منوط: مشروط.

[4]. مقدس اردبیلی، حدیقه الشیعه، تصحیح: صادق حسن‌زاده، قم، انتشارات انصاریان، 1378، چ 2، ج 1، ص 125.

[5]. هیئت: شکل و قیافه.

[6]. موقِف: جایگاه، محل ایستادن.

[7]. عبارت: کلام و بیان.

[8]. دل‌ریش: دل‌خسته، محزون.

[9]. حدیقه‌الشیعه، ج 1، صص 59 و 60.

پيشينه هزاران ساله دريای پارس ( خليج فارس )

پيشينه هزاران ساله دريای پارس ( خليج فارس )


کهنترين نام دريای پارس ( خليج فارس ) " نارمرتو" به معنی رود تلخ است که اقوام آشوريان در بيش از 2500 سال پيش به روی آن گذاشته بودند . پس از تسلط شاهنشاه کورش بزرگ بر ايران و پايه گذاری امپراتوری سترگ ايرانيان و پس از او داريوش بزرگ دهها کشور زير نظر ايران در آمد.  پس شاهنشاه مرکزی ايران برای تمامی آن نقاط شاه از بين خود اقوام آنان انتخاب نمود و خود در راس هرم شاهنشاهی بزرگ منطقه قرار گرفت.  شاهنشاهان ايران علاقه وافری به دريانوردی داشتند منجمله داريوش بزرگ که ارتش دريايی تشکيل داد و دهها ناو و کشتی بزرگ ساخت و روانه درياها کرد تا به نقاط دور دست و گمنام سرکشی کنند و آنجا را شناسايی کنند و کتابهای مکتوب از سفرهای خود تهيه کنند و آنرا به ايران بياورند (که بسياری از اينها در يورش اسکندر گجستک و سپس تازيان بدوی از بين رفت و به آتش کشيد شد ) . يا دهها ناو دريايی خشيارشا که برای سرکوب يونانيان که ليدی ايران را آتش زده بودند روانه آن کشور شد. اردشير پاپکان بنيانگذار شاهنشاهی ساسانی (شهرياری در سالهای : 224 تا 241 ميلادی ) که وی را يکی از ابر مردان ايرانی ناميده اند نيز در خليج فارس بندری بزرگ ساخت که تا سالهای پس از حمله اعراب و مغولان از با شکوه ترين بنادر آن زمان بود . سپس در سالهای نخستين پادشاهی شاپور دوم اعراب به خوزستان ايران حمله کردند و شهرهای ايران را ويران کردند. اين قبيله های
متجاوزگر : تميم و قيس و بکربن وائل از جزيره العرب بودند. در اين هنگام شاهنشاه ايران فردی خردسال بود ولی وی در سال 326 ميلادی پس از اينکه سنين جوانی را طی کرد با چندين کشتی روانه جزيره اعراب شد. عده بسيار از آنان را نابود کرد و بقیه را اسير کرد و پاسخی کوبنده و تاريخی به آنان داد. به همين دليل او را شاپور ذوالکتاف ناميدند زيرا اسيران عرب متجاوز را در بند کرد و از شانه هايشان بندی عبور داد ( بنا به گفته برخی مورخان ) پس از او خسرو انوشيروان دادگر نيروی دريايی ايران را به اوج شکوه خود رساند. در زمان وی کشتی های تجاری ايران تا بنادر چين و بندرهای جزيره سيلان رفت و آمد داشتند . پس از اسلام عضدا لدوله ديلمی بندر سيراف را آباد نمود و رونق بخشيد. وی دريای پارس را کامل تحت کنترل خود قرار داد . ايلخانيان نيز در سالهای 1254 تا 1356 ميلادی بر ايران حکومت کردند و دست بيشتر متجاوزان را کوتاه کردند و کنترل بنادر مهم ايران را در دست گرفتند. در آن زمان بنادر "ونيز و ژن" در ايتاليا از بزرکترين بنادر زمان بودند که برای مناسبات تجاری با ايران مناسبات خوبی داشتند.

نامورترين اسناد جهانی در تائيد مالکيت دريای پارس


فلاويوس آريانوس که در قرن دوم ميلادی می زيسته در کتابی که درباره جنگهای اسکندر نوشته بود از سفر درياسالار ارتش اسکندر به دريای پارس نام برده است . وی اين دريای پارس را به نام پرسيکون کايتاس نوشته است که همان خليج فارس کنونی است .

استرابون جغرافی دان نامور يونانی که در سالهای ۶٣ پيش از ميلاد تا ١٩ پس از ميلاد می زيسته است در نقشه های خود از همين نام برای دريای پارس استفاده کرده است .

کلوديس پتوله يا بطليموس جغرافی دان – نقشه نگار رياضی دان و نويسنده قرن دوم ميلادی در کتابهای نقشه های جهان خود که شامل ٢٧ نقشه از جهان و کشورهای مختلف است نام دريای پارس را به نام پرسيکوس سينوس آورده است . وی امپراتوری شاهنشاهی اشکانی را به تصوير کشيده است .

کوين کورسيوس روفوس مورخ نامدار رومی که يورشهای اسکندر به کشورهای مختلف را به رشته تحرير در آورده است در قمستی مربوط به ايران از دريای پارس به نام " اکوارم پرسيکو" نام برده است . که در پارسی امروزی به معنی آبگير پارس ترجمه می شود .

ابوبکر احمدبن محمد معروف به ابن فقيه در کتاب نامور خود ( مختصر البلدان ) از دريای پارس به نام بحر فارس نام برده است .

ابوعلی احمدبن عمر در کتاب خود ( الاعلاق النفيسه ) از دريای ايران به نام خليج فارس نام برده است .

در کتاب عجايب الاقا ليم السبعه الی نهايه ا لعماره نام دريای ايران به صورت بحر فارس آمده است .

در کتاب المسالک الممالک ابن خرداذبه بحر فارس مشهود است .

ابوا لحسن علی حسين مسعودی مورخ نامدار در کتاب مشهور خود به نام مروج الذهب – التنبيه و الاشراف اين دريای ايرانی را به نام حقيقی اش يعنی دريای پارس آورده است .

ابن المطهر المقدسی در کتاب تاريخ خود ( ا لبلدء و ا لتواريخ ) نام دريای پارس را ذکر نموده است .

ابن حوقل در کتاب صوره الارض نام دريای پارس را آورده است .

المقدسی در کتاب احسن التقاسيم فی معرفه الاقاليم نام دريای پارس را نوشته است .

ابوريحان بيرونی فيلسوف بزرگ ايرانی در کتاب عظيم التفهيم لاوائل صناعه التنجيم نام دريای پارس را ذکر نموده است .

ابوعبدالله محمد بن محمد معروف به الشريف الادريسی در کتاب نزهه المشتاق فی اختراق الافاق نام دريای فارس را به روشنی چند بار آورده است .

ابن بلخی در کتاب فارسنامه اش که يکی از مشهور ترين کتب تاريخی است نام دريای پارس را آورده است .

ياقوت حموی در کتاب معجم البلدان نام دريای پارس را ذکر نموده است .

قزوينی در کتاب آثار البلاد و اخبار العباد و عجايب المخلوقات و غرائب الموجودات نام دريای پارس را آورده است .

ابوالفداء در کتاب تقويم البلدان نام دريای پارس را نوشته است .

شمس الدين ابوعبدالله محمد ابن ابی طالب در کتاب نخبه ا لدهرفی عجايب البروالبحر نام دريای پارس را ذکر نموده است .

شهاب الدين احمد بن عبدا لوهاب در کتاب نهايت الارب فی فنون ا لعرب نام دريای پارس را ذکر نموده است .

حمدالله مستوفی قزوينی در کتاب نزهه القلوب نيز نام دريای پارس را آورده است .

ابن بطوطه در سفرنامه خود به نام تحفه النظار فی غرايب الامصار و غرائب الاسفار نيز نام دريای پارس را ذکر کرده است.

حاج خليفه در کتاب کشف الظنون نيز از دريای پارس نام آورده است .

علامه دهخدا

علامه دهخدا

آزادهي سخنور و داناست دهخدا                   فرزانه اي بزرگ و تواناست دهخدا

غواص بحر ژرف و کران ناپديد علم               استاد شعر فاخر و گيراست دهخدا

در نثر عاميانه و در طنز دلنشين                   بنيان گذار شيوه شيواست دهخدا

آثار و کارنامه او مي دهد صلا                   کازاده اي سخنور و داناست دهخدا

حسن احمدي                                                                                    

يکي از شخصيت هاي برجسته و سرشناس علمي و فرهنگي ايران که از مفاخر کشور ما به شمار ميرود علي اکبر دهخدا معروف به ( علامه دهخدا ) مي باشد که تاليف پر ارزش او ( فرهنگ دهخدا ) يکي از مهمترين آثار فرهنگي در زبان فارسي است که خوشبختانه تمام مجلدات آن به چاپ رسيده و مورد استفاده محققين و دانشمندان و فرهنگيان و دانش پژوهان قرار دارد. 

علامه دهخدا تنها يک شخصيت فرهنگي نبود بلکه از شروع مشروطيت در فعاليتهاي سياسي شرکت داشت، چه از طريق نوشتن مقالاتي با امضاي (دخو) يا با امضاي صريح خود دوشادوش مشروطه خواهان قرار داشت و با محمد عليشاه آن چنان جنگيد که نزديک بود نظير همکارش ميرزا جهانگير خان صوراسرافيل اعدام گردد. ولي با تقي زاده در سفارت انگليس پناهنده گرديد و سپس به اروپا فرستاده شد که به تکميل معلومات خود پرداخت و با انتشار روزنامه در خارج از کشور با روش استبدادي محمد عليشاه مبارزه کرد.  پس از مراجعت به ايران در کنار تقي زاده قرار داشت و از کرمان به نمايندگي مجلس انتخاب گرديد. 

ساليان دراز گرد سياست نگشت و به کار مطالعاتي و فرهنگي اشتغال داشت تا اينکه در دولت دکتر مصدق به ياري او شتافت. در جريان 25 مرداد وقتي شاه از کشور خارج گرديد و دکتر مصدق مي خواست رژيم سلطنتي ايران با تشکيل شوراي سلطنت حفظ شود، علامه دهخدا را براي رياست شوراي سلطنتي دعوت نمود، ولي چون اوضاع تغيير کرد اين کار صورت نگرفت.

علامه دهخدا بعد از 28 مرداد 32 مورد تعقيب قرار گرفت. او از جواني عشق به کارهاي سياسي داشت. پدر دهخدا (خانباباخان) نام داشت که از مالکين قزوين بود و دهخدا در سال 1258 شمسي در قزوين تولد يافت. او از شاگردان غلامحسين بروجردي بود که علوم ديني و زبان عربي را نزد او فرا گرفت. هنگام افتتاح مدرسه علوم سياسي در آنجا به تحصيل پرداخت و پدر فروغي معلم ادبيات او بود و در آنجا به زبان فرانسه آشنا شد و دو سال هم در اروپا به فراگرفتن زبان فرانسه اشتغال يافت. 

پس از کناره گيري از سياست به چهارمحال بختياري رفت و شروع به تاليف لغت نامه فارسي نمود و تا آخر عمر به تدوين اين گنجينه گرانبها اشتغال داشت. مدتي هم رياست مدرسه حقوق و علوم سياسي به او سپرده شده بود. تا کنون 204 جلد از لغت نامه دهخدا با 21400 صفحه چاپ شده که 22 جلد در زمان حيات خودش و 102 جلد در زمان دکتر محمد معين و 80 جلد توسط جعفر شهيدي به زير چاپ رفت و در سالهاي اخير نيز تجديد چاپ شد. از نزديکترين ياران و دوستان و همکاران او علامه محمد قزويني بود که مدت 36 سال در اروپا بسر برده و به کار تحقيق و نويسندگي پرداخت. دهخدا هميشه مي گفت (هرگز کسي را در امانت داري و حفظ حرمت ادباء و محققين و وسواس در کار تحقيق چون علامه قزويني نديدم). علامه قزويني بيشتر کارهاي تحقيقي خود را با تقي زاده در ميان ميگذاشت و مشاوره با او را ضروري مي دانست. دوستان نزديک اين دو محقق عاليمقام ايراني: دکتر قاسم غني - ذکاءالملک فروغي - استاد پور داود - محمد علي جمال زاده - دکتر فروزانفر - حبيب يغمائي - استاد جلال همايي و اقبال آشتياني بودند و کساني نظير احمد کسروي - سعيد نفيسي - دکتر معين و مجتبي مينوي که خود از محققين و دانشمندان معاصر بودند به شاگردي اين دو علامه افتخار مي کردند. 

وقتي دکتر مصدق از دادگاه لاهه بازگشت و با انتشار اوراق قرضه از مردم کمک خواست، علامه دهخدا براي او نوشت (مبلغ ده هزار تومان براي مصارف ملي بلاعوض تقديم داشتم. اين آخرين چيزيست که از مال دنيا دارم و از کوچکي آن شرمسارم).  مي توان گفت در ميان انديشمندان معاصر ايران علامه دهخدا جلوه فروزنده اي داشت و بايد او را بزرگمرد فرهنگ نوين ايران خواند. او سرشار از عشق به فرهنگ وطن بود و نامي بلند در ميان دانشمندان ايراني داشت که آثار ابدي و جاويدان از خود به يادگار گذاشته است.

دهخدا به امور مالي بي اعتنا بود. وقتي کتاب امثال و حکم او انتشار يافت و پر فروش گرديد، در آمد آن را وقف چاپ کتب مفيد کرده بود که به تصويب کمسيون فرهنگ برسد.  زندگي دهخدا همواره با انتشار روزنامه و کتاب تواًم بوده است. روزنامه سروش را در باکو و تفليس و استانبول و فرانسه و سويس حتي براي چند شماره منتشر مي ساخت. سازمان يونسکو يکصدمين سال تولد او را جشن گرفت و همين امر نشان مي دهد که مقامات علمي و فرهنگي جهان تا چه حد خدمات او را ارج مي نهند. 

هنگامي که دهخدا در جواني به اروپا تبعيد گرديد وضع زندگي او چنان سخت شده بود که قصد انتحار داشت و اين نامه از او انتشار يافته است : سه ماه است از تهران و ايران اخراجم کرده اند و به اين گوشه دنيا پناه برده ام، الان بستگان من در تهران در دست حوادث .... روزگارشان در خوف، جا و نان هم ندارند و خبري هم ازشان ندارم و نمي خواهم که خبري داشته باشم ... قصد خودکشي در اين يک ماه اخير مرا واداشت که کم کم حُب همه چيز و همه کس را از خاطر دور کنم براي اينکه حاضر تر به مرگ باشم ... در هر حال يک هفته اي است که به اين فکر افتاده ام که با آخرين کوششهاي خود بلکه بتوانم قدري مدت زندگي خود را طول داده و باز بار گران مادر و خواهرم را تخفيف بدهم. بعد از اينکه همه دينا را با پاي خيال به هم زده ام خيالم بر اين قوت گرفته که استانبول بروم و در آنجا به روزنامه نگاري يا به شاگردي يک تجارتخانه يا حمالي و يا عملگي، دنباله حيات خود را امتداد بدهم و ننگ خودکشي و گريختن از زير بار تکليف و مسئوليت طبيعي را قبول نکنم. علت اينکه به استانبول مي روم براي اين است که آنجا تجار ايراني خيلي است و گذشته از اين، کار همه قسم زياد و زندگي ارزان، و خاصه که من براي هر قسم زندگي مهيا و مستعد شده ام. اما اجراي اين خيال هم بسته به تحصيل يک مقدار وجوهي است که قرض خود را در اينجا بپردازم و به قدر مسافرت تا آنجا هم داشته باشم. امروز در تمام دنيا يک نفر را که بتوانم به او اظهار فقر خود را بکنم ندارم و اگر هم اظهار کنم مطمئن نيستم که همراهي کند.

معاون الدوله غفاري، دهخدا را با خود به اروپا برد و بيش از دو سال در اروپا و بيشتر در وين پايتخت اتريش اقامت داشت. در اين مدت زبان فرانسه و معلومات جديد را تکميل کرد. دهخدا در پاريس با علامه قزويني معاشر بود. سپس به سويس رفت و در " ايوردن " سويس نيز سه شماره از صوراسرافيل را منتشر ساخت و از آنجا به استانبول رفت و با مساعدت تني چند از ايرانيان که در ترکيه بودند روزنامه اي به نام " سروش " به زبان فارسي انتشار داد که حدود ر15 شماره منتشر شد. پس از آنکه مجاهدان تهران را فتح کردند و محمد عليشاه خلع گرديد، دهخدا از تهران و کرمان به نمايندگي مجلس شورايملي انتخاب شد و با استدعاي احرار و سران مشروطيت از عثماني به ايران باز آمد و به مجلس شورايملي رفت. در دوران جنگ بين الملل اول دهخدا در يکي از قراء " چهار محال بختياري " منزوي شد و پس از جنگ به تهران بازگشت و از کارهاي سياسي کناره گرفت و به خدمات علمي و فرهنگي مشغول شد. روز ر15 بهمن سال 1313 که نخستين سنگ بناي دانشگاه تهران نصب شد و فعاليت دانشگاهي توسعه يافت اولين روساي دانشگاه چنين انتخاب شدند : علامه دهخدا رئيس دانشکده حقوق و دکتر عبدالحميد زنگنه معاون، دکتر محمد حسين لقمان ادهم ( لقمان الدوله ) رئيس دانشکده پزشکي و دکتر محمد حسين اديب معاون، حاج سيد نصرالله تقوي رئيس دانشکده معقول و منقول و دکتر بديع الزمان فروزانفر معاون، دکتر محمود حسابي رئيس دانشکده فني و دکتر عيسي صديق رئيس دانشکده ادبيات و علوم و دانشسرايعالي.

دکتر محمد جعفر محجوب چنين مي نويسد : علامه استاد علي اکبر دهخدا در سال 1258 شمسي چشم به جهان گشود، پدرش پيش از ولادت دهخدا به تهران آمده و در اين شهر اقامت گزيده بود. دهخدا از تربيت و سرپرستي پدر بهره مندي نداشت. ده ساله بود که پدر را از دست داد و تحت نظارت مادر به تحصيل ادامه داد. نخستين مربي و معلم او يکي از فضلاي عصر به نام شيخ غلامحسين بروجردي بود که در مدرسه حاج شيخ هادي حجره داشت و مقدمات عربي و دانش هاي ديني را تدريس مي کرد. دهخدا بارها گفته بود که هر چه دارد اثر تربيت و تعليم آن بزرگ مرد است. در هنگام نوجواني وي به مدرسه سياسي که به مديريت حسن پيرنيا ( مشير الدوله ) اداره مي شد رفت و مدتي کوتاه در سال آخر مدرسه تحصيل کرد. معلم ادبيات فارسي مدرسه محمد حسين فروغي ( ذکاءالملک ) بود و چون دهخدا را در زبان و ادب فارسي داراي دستي قوي يافت گاه تدريس آن را بر عهده وي مي نهاد. با آن که دهخدا در آن عصر هنوز بسيار جوان بود به واسطه همسايگي با حاج شيخ هادي نجم آبادي، روحاني روشن بين و بسيار دانشمند عصر بديدار وي مي رفت و مانند طلاب سابقه دار از محضر از محضر او بهره مند مي شد.

حاج شيخ هادي نجم آبادي مردي بسيار مستعد بود. زباني سخنگو و حافظه اي قوي داشت تا به آن حد که معروف بود در رشته هاي مختلف علوم ديني هيچکس توانايي مباحثه با او را نداشت و در برابر وي تاب نمي آورد. گويند که وي سراسر شرايع الاسلام محقق حلي را که ( قرآن الفقه ) خوانده مي شد از بر داشت و آن را تقرير و تدريس مي کرد. در همين هنگام به تحصيل زبان فرانسه پرداخت و هنگامي که معاون الدوله غفاري به سفارت ايران در کشورهاي بالکان منصوب شد، دهخدا را با خود به اروپا برد. استاد در آنجا زبان فرانسه و معلومات جديد خويش را تکميل کرد.  دوران شگفتگي دهخدا و فعاليتهاي روزنامه نگاري، ادبي و سياسي بي نظير وي پس از بازگشت از اين سفر بود. در آن هنگام ميرزا قاسم خان تبريزي که بعد به صوراسرافيل معروف شد با همکاري ميرزا جهانگير خان شيرازي آهنگ انتشار روزنامه اي داشتند. دهخدا با اين روزنامه همکاري خود را آغاز نهاد و در حقيقت مغز متفکر و مرکز اصلي و نويسنده مهم اين روزنامه به شمار آمد. فعاليت هاي سياسي دهخدا او را در رديف دوتن ديگر قرار داد که محمد عليشاه آن سه تن را از هر کس ديگر در ايران دشمن تر مي داشت و دو تن ايشان ( ميرزا جهانگير خان و ملک المتکلمين ) کشته شدند و دهخدا از اين معرکه جان سالم بدر برد و به اروپا تبعيد گرديد و در آنجا نيز با کمک معاضد السلطنه پيرنيا دو سه شماره ديگر از صوراسرافيل را در قصبه  " ايوردون " سويس انتشار داد.

مدتي کوتاه پس از برچيده شدن بساط استبداد صغير و بازگشت دهخدا از تبعيد، وي از فعاليت سياسي کناره گرفت و باقي زندگي پر برکت خود را صرف خدمتهاي فرهنگي کرد. حاصل اين فعاليت شبانه روزي وي که تا آرميدن وي در بستر مرگ ادامه يافت لغت نامه و امثال و حکم است که هر دو از آثار جاودان زبان فارسي است. دربارهً لغت نامه که فقط کار تنظيم و چاپ آن بيش از سي و پنج سال متوالي و بي وقفه بطول انجاميد کافي است گفته شود که آن را در عظمت و ارزش فرهنگي با شاهنامه استاد طوس برابر نهاده اند. شهادت علامه محمد قزويني دربارهً لغت نامه در اين باره گواهي راستين و حجتي قاطع است. قزويني در اين باب در مقدمه تاريخ عصر حافظ اثر دکتر غني نوشته است : دوست دانشمند ما دهخدا که قريب سي سال است بدون فتور مشغول جمع آوري مواد فرهنگ جامعي هستند براي زبان فارسي با شواهد کثيره بسيار مفصل و متنوع مبسوطي براي هر يک از معاني حقيقي يا مجازي هر کلمه، و تا کنون متجاوز از يک ميليون ورقهً يادداشت در اين خصوص جمع کرده اند و اگر انشاءالله اسباب مساعدت نمايد و اين مسودات خارج از حد احصاء مرتب شده به پاک نويس مبدل گردد، بزرگترين و جامع ترين و نفيس ترين فرهنگي از آن عمل خواهد آمد که بعد از اسلام تا کنون براي زبان فارسي فراهم آورده شده است و گويا متجاوز از صد هزار بيت شعر ... از اغلب دواوين شعراي مشهور و غير مشهور براي اين فرهنگ عجيب جمع کرده اند. اما کار دهخدا در جمع آوري مواد اين فرهنگ تا روز درگذشت او در هفتم اسفند ماه 1334 ادامه يافت و از آن پس به دست همکاران وي، نخست دکتر محمد معين و پس از درگذشت غم انگيز وي به دکتر سيد محمد جعفر شهيدي سپرده شد و واپسين صفحات لغت نامه از چاپ بيرون آمد. 

   روزنامه کيهان چاپ لندن درباره دهخدا چنين نوشت: دهخدا پس از سالها کار پيگير، يکي از غني ترين لغت نامه ها را به وجود آورد. ضرب المثل هاي پراکنده فارسي را با دقت و ممارست تمام گرد آورد و در چهار جلد زير عنوان " امثال و حکم " انتشار داد. فرهنگ فرانسه به فارسي را نوشت، ديوان شاعران برجسته اي چون ناصر خسرو، مسعود سعد، منوچهري، سوزني و ابن يمين را تصحيح و تنقيح کرد. در انديشه هاي ابوريحان بيروني به پژوهش پرداخت و حاصلش را در کتابي منتشر ساخت. و نيز آثاري از نويسندگان انديشمند اروپايي به فارسي بر گردانيد و از اين دست کارهاي بسيار ديگر ... ولي مهمتر از همه آن چه گفتيم، دهخدا با همه مشغوليتهاي خالص فرهنگي لحظه اي از مبارزه با استبداد و همزادش واپسگرايي باز نايستاد.  مقالات کوبنده و آتشين دهخدا در هفته نامه " صوراسرافيل " لرزه بر اندام خود کامگان و ياران آنان مي انداخت و واپسگرايان از سوي ديگر به فرياد و فغان و تهديد و تکفير واميداشت. روزنامه براي او از جان عزيزتر بود. روزنامه بود که فرياد او را از نابساماني ها ،خشک انديشي ها و يکه تازي ها، باز مي تابانيد. هنگامي که پس از بمباران مجلس، به پاريس و بعد به سويس رفت، لحظه اي از انديشهً " قلم و روزنامه " رهايي نيافت و در تنهايي و فقر و غربت انتشار صوراسرافيل را از سر گرفت. به قول "ايرج افشار" " در کشورهاي بيگانه از گرسنگي نهراسيد و از ناملايمات نشکوهيد و از تلاش و کوشش تن نزد ... و با ياري علامه محمد قزويني و کمک هاي مادي و معنوي معاضدالسلطنه پيرنيا ( آن را ) با همان قطع و سبک و روش ... به چاپ رسانيد ر... " با انتشار شماره سوم در غربت دشواري هاي مالي، دهخدا را از پاي در آورد و صوراسرافيل خاموش شد. ولي مگر عشق او به قلم و روزنامه پايان مي گرفت؟ به استانبول که رفت، روزنامه ديگري را به نام سروش بر پا کرد، که آن نيز بيش از 15 شماره نپاييد. پس از فروپاشي استبداد صغير، دهخدا، به ايران بازگشت و از سوي مردم شايد خالص ترين مجلس مردمي به نمايندگي رفت. دهخدا در تمامي مقالات جدي و طنز آميز خود گرفتاري ها و دردها و نابساماني هاي سياسي و اجتماعي و فرهنگي جامعه را پيش مي کشد و آنها را زير ذره بين مي برد. جهل و ناداني اعتيادات، خرافه ها، زور و ستم خان ها و مالکان، خيانت هاي بزرگان. ولي لبهً تيز حملهً او هميشه به سوي دو سر چشمه اصلي  همه بدبختي هاي جامعه بر ميگردد : خودکامگي و واپسگرايي، که هر يک پشتيبان آن ديگري نيز هست. چرا که اگر آن يک نباشد، اين يک نيز از ميان بر مي خيزد. دهخدا و يارانش البته پيش از پاي نهادن در اين راه پر خطر، تکليف خود و دشمنان را روشن ساخته بودند.  علامه دهخدا در بيوگرافي خود چنين مي نويسد : پدر من خانباباخان پسر آقا خان که او هم پسر مهر علي خان است، که سپاهي بوده و سمت سر رشته داري داشته و از او شمشيرها و چند عدد نيزه و خنجر با دسته هاي عاج و پيراهني که دو بار تمام آيات قرآني در پشت و روي آن نوشته شده بر جاي مانده است. پدر من از زن اول فرزندي نداشت. در سن کهولت مادر مرا به زني گرفت که من و برادرانم يحيي خان و ابراهيم خان و خواهرم از اين ازدواج مي باشيم. پدرم دو ده خود را در قزوين فروخت و به تهران آمد و در سنگلج اقامت گزيد و در 9 سالگي من پدرم درگذشت و مادرم مرا در کنف تربيت خود گرفت. در حجره هاي مختلف علوم قديم را فرا گرفتم. معلمين من شيخ غلامحسين بروجردي و شيخ هادي نجم آبادي بودند.

وصيت نامه علامه دهخدا :  به ورثه خود وصيت مي کنم که تمام فيش هاي چاپ نشده لغت نامه را که ظاهراً بيش از يک ميليون است و از الف تا ياء نوشته شده و يقيناً يک کلمه ديگر بر آن نمي توان افزود به عزيزترين دوست من آقاي دکتر محمد معين بدهند که مثل سابق به چاپ برسد و اين زحمتي است جانکاه که اقلا معادل نصف تاليف است. 

ر 4 آبان 1334 - علي اکبر دهخدا

زندگی نامه ميرزا تقي خان اميرکبير

ميرزا تقي خان اميرکبير

ميرزا تقي خان اميرکبير اهل فراهان است و دست پرورده خاندان قائم مقام فراهاني.  فراهان همچون تفرش و  آشتيان مجموعاً کانون واحد فرهنگ ديواني و "اهل قلم" بود؛ ناحيه اي مستوفي پرور. چه بسيار دبيران و مستوفيان و وزيران از آن ديار برخاستند که در آن ميان چند تني به بزرگي شناخته شده، در تاريخ اثر برجسته گذارده اند. از اين نظر ميرزا تقي خان نماينده فرهنگ سياسي همان سامان است.      

نام اصلي ميرزا تقي خان، "محمد تقي" است. زادگاهش "هزاوه" از محال فراهان عراق. هنوز هم در آنجا محله اي بنام "محله ميرزا تقي خاني" معروف است، و خانه پدريش نزديک تپه "يال قاضي" شناخته مي باشد. اسم او در اسناد معتبر (از جمله مقدمه پيمان ارزنةالروم، و قباله نکاح زنش عزت الدوله) "ميرزا محمد تقي خان" آمده است. رقم مهر و امضاي او نيز ترديدي در نام حقيقيش باقي نمي گذارد؛ بي گمان اسم "محمد" رفته رفته حذف گرديده و به "ميرزا تقي خان" شهرت يافته است.    

خانواده پدري و مادري ميرزا تقي خان از طبقه پيشه ور بودند. پدرش به تصريح قائم مقام "کربلائي محمد قربان" بود که در خطاب او را "کربلائي" مي گفت. سجع مهرش "پيرو دين محمد قربان" بود. کربلائي قربان نخست آشپز ميرزا عيسي (ميرزا بزرگ) قائم مقام اول بود. پس از او همين شغل را در دستگاه پسرش ميرزا ابوالقاسم قائم مقام ثاني داشت.   

کربلائي قربان بعدها ناظر و در واقع ريش سفيد خانه قائم مقام گرديد، و هميشه مورد لطف مخدوم خود بود. آنچه بنظر مي رسد کربلائي قربان خيلي هم بي چيز نبوده، بلکه آب و ملکي داشته و دست کم يک دانگه قريه حرآباد مال او بوده است.  و نيز آنقدرها استطاعت داشته که به سفر حج برود. 

سال تولد ميرزا تقي خان را تا اندازه اي که جستجو کرديم، هيچ مؤلف خودي و بيگانه اي ثبت نکرده است. در حل اين مجهول تاريخي، ما يک مأخذ اصلي و دو دليل در تأييد آن مأخذ بدست مي دهيم: زير تصوير اصيلي که به زمان صدارت امير کشيده اند مي خوانيم: "شبيه صورت... اتابک اعظم، شخص اول ايران، امير نظام در سن چهل و پنج سالگي". امير از 22 ذيقعده 1264 تا 20 محرم 1268 صدارت کرد. اشعاري که در ستايش مقام تاريخي او در کنار همان تصوير نگاشته شده، و تصريح به اينکه کارهاي سترگ از پيش برده است، نشان ميدهد که تصوير مزبور را در اعتلاي قدرت و شهرت امير کشيده اند. و آن سال 1267 است. با اين حساب و به فرض صحت رقم چهل و پنج سالگي تولد او به سال 1222، يا حداکثر يکي دو سال پيشتر بوده است. 

اما دليل معتبر تاريخي اينکه: در کاغذ قائم مقام خواهيم خواند که ميرزا تقي همدرس دو پسر او محمد و علي بوده است. مي دانيم که ميرزا محمد پسر اول قائم قام در 1301 در هفتاد سالگي درگذشت، و پسر ديگرش ميرزا علي در شصت و هفت سالگي درگذشت به سال 1300.  يعني هر کدام از آن دو پسر قائم مقام، سي و يکي دو سال پس از امير زنده بوده اند. اختلاف سال تولد ميرزا تقي با دو همدرس خود هر چه باشد، به هر حسابي، امير در آخرين سال صدارتش 1268 بيش از پنجاه سال نداشته است.  

امير دو زن گرفته است. زن اولش، دختر عمويش بود يعني دختر حاج شهباز خان. نام او را "جان جان خانوم" ذکر کرده اند. از او سه فرزند داشت: ميرزا احمد خان مشهور به "اميرزاده" و دو دختر که بعدها يکي زن عزيز خان آجودان باشي سردار کل، دوست قديم امير، گرديد. و ديگري به عقد ميرزا رفيع خان مؤتمن درآمد. زن امير در 1285 با دختر بزرگش سلطان خانم به زيارت مکه رفت، و ظاهرا يکي دو سال بعد، در آذربايجان درگذشت. 

زن دوم امير، "ملکزاده خانم" ملقب به عزت الدوله يگانه خواهر تني ناصرالدين شاه بود. به گفته دکتر پلاک ميرزا تقي خان در زمان صدارت از زن اول خود جدا شد. عقد ازدواج با عزت الدوله روز جمعه 22 ربيع الاول 1265 انجام گرفت. ترتيب جشن عقد و عروسي را ميرزا نبي خان اميرتومان (پدر ميرزا حسين خان سپهسالار) بعهده داشت. عزت الدوله شانزده ساله بود. چنانکه قباله عقد زناشوئي مي نمايد، مهر عزت الدوله هشت هزار تومان نقد اشرفي ناصرالدين شاهي هجده نخودي، و يک جلد قرآن بود. راجع به ازدواج با عزت الدوله ضمن نامه امير به شاه خواهيم خواند که گفته بود: "از اول بر خود قبله عالم... معلوم است که نميخواستم در اين شهر صاحب خانه و عيال شوم. بعد، به حکم همايون و براي پيشرفت خدمت شما، اين عمل را اقدام کردم...." فداکاريهاي اين شاهزاده خانم در دوره تبعيد و آخرين روزهاي زندگي شوهرش، در خور ستايش است.  

محيط خصوصي تربيت ميرزا تقي خان را دستگاه ميرزا بزرگ قائم مقام و پسرش ميرزا ابوالقاسم قائم مقام، آن دو وزير بزرگ عباس ميرزا، مي ساخت. ميرزا بزرگ در سال 1237 درگذشت. با حسابي که راجع به سن ميرزا تقي خان بدست داديم، ظاهراً در آن زمان هجده ساله بود. پس محضر ميرزا بزرگ را خوب درک کرده بود، و شايد هم پاره اي کارهاي دبيري او را مي کرد. امين الدوله هم به خدمت امير در "دايره ميرزا بزرگ قائم مقام" تصريح دارد. 

در استحکام اخلاقي او ترديد نيست، و مظاهر عيني آن گوناگون است. يک جنبه اش اينکه در عزمش پايدار بود. نويسنده صدرالتواريخ که زير نظر اعتمادالسلطنه اين کتاب را پرداخته مي گويد: "اين وزير هم در وزارت مثل نادر شاه بود.... هم مانند نادر عزم ثابت و اصالت رأي داشته است". در موردي که نماينده انگليس خواست رأي امير را عوض کند، خود اعتراف دارد که "... سعي من و کوشش نماينده روسيه، و تلاش مشترک ما همه باطل است. کسي نميتواند ميرزا تقي خان را از تصميمش باز دارد". برهان استقلال فکر او همين بس که در کنفرانس ارزتةالروم بارها دستور حاجي ميرزا آقاسي را که مصلحت دولت نمي دانست، زير پا نهاد. شگفت اينکه حتي امر محمد شاه را نيز ناديده مي گرفت و آنچه را که خير مملکت تشخيص مي داد، همان را مي کرد. بي اثر بودن پافشاريهاي روس و انگليس و عثماني در رأي او، جاي خود دارد. اما يک دندگي بي خردانه نمي کرد. حد شناسي از خصوصيات سياسي اوست و چون مي ديد سياستي پيشرفت ندارد، روش خود را تغيير مي داد.  

درستي و راست کرداري از مظاهر ديگر استحکام اخلاقي اوست؛ از اين نظر فساد ناپذير بود. قضاوت وزير مختار انگليس اين است: "پول دوستي که خوي ملي ايرانيان است در وجود امير بي اثر است". به قول رضاقلي خان هدايت که او را نيک مي شناخت: "به رشوه و عشوهً  کسي فريفته نمي شد".  دکتر پلاک اتريشي مي نويسد: "پولهايي که مي خواستند به او بدهند و نمي گرفت؛ خرج کشتنش شد". 

جنبه ديگر خوي استوار امير اينکه به گفته و نوشته خويش اعتبار مي نهاد. واتسون مي نويسد: "امير نظام به آساني به کسي قول نمي دهد. اما هر آينه انجام کاري را وعده مي کرد، بايد به سخنش اعتماد نمود و انجام آن کار را متحقق شمرد". امير خود به اين خصلت خود مي باليد.  به قول نويسنده صدرالتواريخ "از براي حکم خود ناسخ قرار نمي داد. هر چه مي گفت بجا مي آورد، بهيچ وجه حکم او ناسخ نداشت".  

دلير و جسور بود. پسر کربلائي قربان زماني که به مکتب مي رفت، از مخدوش تقاضاي قلمتراشي کرد. چون خواهش او برآورده نشد، چنان نامه اي به قائم مقام فرستاد که او خود مي گويد:"ببين چه تنبيهي از من کرده است. عجبتر اينکه بقال نشده ترازو وزني آموخته". اگر داستانهائي که از دوران جواني و خدمت ديواني او آورده اند، افسانه سازي صرف هم باشند، باز روشنگر همان فطرت او هستند. 

رفتاري متين و سنگين داشت. به شخصيت خويش مغرور بود و نسبت به کارداني و صفات برجسته اش آگاه. اما تعجب اينکه نامجو و شهرت خواه نبود. دليل ما اين است: هر چه که به حکام ولايات و نمايندگان سياسي بيگانه در اصلاح امور مملکت نگاشته، همه را به نام شاه و امر او قلمداد کرده است. مهمتر اينکه در سرتاسر روزنامه وقايع اتفاقيه زمان صدارتش، از تجليل ميرزا تقي خان خبري نيست. فقط چهار جا اسمش آمده و آن هم به حکم ضرورت.

او را به مناعت طبع مي شناختند که از مظاهر غرور نفساني اش بود، و به خواري تن در نمي داد. نماينده انگليس ضمن اينکه به حيثيت خواهي و حساسيت ميرزا تقي خان در روابط با بيگانگان اشاره مي کند، مي گويد: "هيچ گاه حاضر نيست رفتار متکبرانه کسي را تحمل کند". حتي وقتي که مورد بي مهري شاه واقع گشت و زمان عزلش فرا رسيد، حيثيت پرستي خود را از دست نداد. به شاه نوشت: "اگر حقيقة مقصودي دارند، چرا آشکار فرمايش نميفرمايند... بديهي است اين غلام طالب اين خدمات نبوده و نيست و براي خود سواي زحمت و تمام شدن عمر حاصلي نمي داند. تا هر طور دلخواه شماست؛ به خدا با کمال رضا طالب آنست". 

 

مأموريت هاي سياسي

مأموريت روسيه و ايروان

ميرزا تقي خان از زماني که منشي دستگاه قائم مقام بود تا وقتي که به صدارت رسيد، به سه مأموريت سياسي رفت. به روسيه، ايروان و به عثماني. اين سفرها از نظر ماهيت و مقام و مسئوليت او بکلي متفاوت بودند. در سفر روسيه که همراه خسرو ميرزا رفت (45-1244) جوان بيست و دو ساله و در زمره دبيران بود. نه سال بعد که با ناصرالدين ميرزاي وليعهد، براي ملاقات تزار روس روانه ايروان شد (1253) وزارت نظام آذربايجان را برعهده داشت. پس از شش سال که به سفارت فوق العاده ارزنةالروم برگزيده شد، با مقام وزارت، به نمايندگي مختار دولت در آن کنفرانس (63-1259) شرکت جست. 

دانش و فرهنگ جديد

دارالفنون

انديشه امير در بناي دارالفنون از يک سرچشمه الهام نگرفته بود، بلکه حاصل مجموع آموخته هاي او بود. آکادمي و مدرسه هاي مختلف روسيه را ديده بود؛ در کتاب جهان نماي جديد که به ابتکار و زير نظر خودش ترجمه و تدوين شد، شرح دارالعلمهاي همه کشورهاي غربي را در رشته هاي گوناگون علم و هنر با آمار شاگردان آنها خوانده بود؛ و از بنيادهاي فرهنگي دنياي جديد خبر داشت.   

وجهه نظر امير را در ايجاد دارالفنون بايد بدرستي بشناسيم. ذهن امير در اينجا در درجه اول معطوف به دانش و فن جديد بود، و بعد به علوم نظامي توجه داشت. اين معني از مطالعه تطبيقي برنامه درسهاي دارالفنون، و نامه هاي امير راجع به رشته تدريس استاداني که استخدام شدند، روشن مي گردد.  رشته هاي اصلي تعليمات دارالفنون بنحوي که او در نظر گرفته بود عبارت بودند از: پياده نظام و فرماندهي، توپخانه، سواره نظام، مهندسي، رياضيات، نقشه کشي، معدن شناسي، فيزيک و کيمياي فرنگي و داروسازي، طب و تشريح و جراحي، تاريخ و جغرافيا، و زبان هاي خارجي. مدرسه هفت شعبه داشت، و پاره اي مواد مزبور مشترک بود.  در ضمن بايد دانسته شود که براي فنون نظامي دستگاه تعليماتي جداگانه اي در خود تشکيلات لشکري تعبيه نهاد، و شعبه علوم جنگي دارالفنون مکمل آن بشمار مي رفت.  

سنگ بناي دارالفنون در اوائل 1266 در زمين واقع در شمال شرقي ارک سلطنتي که پيش از آن سربازخانه بود نهاده شد. نقشه آن را ميرزا رضاي مهندس که از شاگرداني بود که در زمان عباس ميرزا براي تحصيل به انگلستان رفته بود کشيد؛ و محمدتقي خان معمارباشي دولت آن را ساخت. و شاهزاده بهرام ميرزا به کار بنائي آن رسيدگي مي کرد. ساختمان قسمت شرقي دارالفنون تا اواخر 1267 به انجام رسيد و مورد استفاده قرار گرفت. بـقـيـه آن تا اوايــل سـال 1269 پايان يافت. چهار طرف مدرسه را پنجاه اطاق "منقش مذهب" هر کدام به طول و عرض چهار ذرع ساخته جلو آنها را ايوانهاي وسيع بنا نمودند. در گوشه شمال شرقي تالار تئاتر احداث شد. در پشت دارالفنون کارخانه شمع کافوري و آزمايشگاه فيزيک و شيمي و دواسازي برپا نمودند. چاپخانه اي هم ضميمه آن گرديد، به علاوه کتابخانه و سفره خانه اي ساختند. در ورودي دارالفنون به طرف خيابان ارک "باب همايون" باز مي شد؛ در کنوني آن در خيابان ناصريه به سال 1292 ساخته شد.   

روزنامه وقايع اتفاقيه

بناي روزنامه وقايع اتفاقيه به سال 1267 از ارزنده ترين تأسيسات اجتماعي امير است. 

بنيانگزار روزنامه در ايران ميرزا صالح شيرازي است. از شاگرداني بود که در زمان عباس ميرزا براي تحصيل علوم جديد به انگلستان رفت. ضمناً به ذوق خود فن چاپ را آموخت، و از جمله کساني است که در ايران مطبعه سنگي را تأسيس نمود. به علاوه او را پيشرو انديشه هاي سياسي جديد مغرب زمين در ايران مي شناسيم. ميرزا صالح نخستين روزنامه ايران را در زمان محمد شاه به سال 1252 در تهران بر پا کرد. روزنامه اي بود که ماهي يکبار با چاپ سنگي منتشر مي شد، و بيش از چند سالي دوام نکرد.  

ذهن امير درباره روزنامه و ارزش سياسي و مدني آن خوب روشن بود، و از روزنامه هاي فرنگستان آگاهي داشت. حتي خوانده بود که: در شهر فرانکفورت آلمان (امير اساساً به دولتهاي آلماني توجه خاص داشت) باسمه کردن کاغذ اخبار که از تاريخ 1651 مسيحي.. بنا شده، الي حال مطلقاً بسته نشده، و هميشه در کار باسمه اخبار است. توجه ميرزا تقي خان معطوف به دو معني بود: يکي اطلاع يافتن دولت از اوضاع جهان، و ديگر پرورش عقلاني مردم و آشنا کردن آنها به دانش جديد و احوال ديگر کشورها. 

شماره اول روزنامه وقايع اتفاقيه روز جمعه پنجم ربيع الثاني 1267 (هفتم فوريه 1851) انتشار يافت. در صفحه اول علامت شير و خورشيد ايران و عبارت "يا اسدالله الغالب" نگاشته شده بود. اين شماره به عنوان "روزنامچه اخبار دارالخلافه تهران" منتشر گرديد. از شمارهً دوم به نام "وقايع اتفاقيه" خوانده شد. و تا ده سال بعد (1277 ه.ق.) به همين اسم نشر مي شد. در اين سال هنگام تصدي ميرزا ابوالحسن خان غفاري کاشاني صنيع الملک، نام آن تغيير کرد و از شماره 474 به روزنامه "دولت عليه ايران" مبدل شد؛ و ضمناً به شکل روزنامه مصور درآمد. اين نخستين روزنامه مصوري است که در ايران انتشار يافت. ديري نگذشت که دوباره اسم آن تغيير کرد و به روزنامه "دولتي" بدل شد. پس از آن به نام "روزنامه ايران" منتشر گرديد و تا انقلاب مشروط همين اسم را حفظ کرد. 

وقايع اتفاقيه روزنامه هفتگي بود، با چاپ سنگي بطبع مي رسيد. شيوه نگارش آن ساده و روشن و بکلي خالي از تقليد و تکلف بود. تا شماره هفدهم آن روزهاي جمعه پيش از ظهر انتشار مي يافت، از شماره هجدهم به بعد انتشارش به روزهاي پنجشنبه موکول گرديد. تا شماره 656 انتشار هفتگي آن مرتب بود، از آن پس گرفتار بي نظمي شد. بهاي تک شماره آن در سرتاسر ايران ده شاهي، و اشتراک ساليانه اش 24 ريال بود. چون به گوش دولت رسيد که کارکنان ولايات سواي بهاي روزنامه چيزي از مردم به نام"خدمتانه" گرفته اند؛ اعلام شد که قيمت آن "در کل شهرهاي ممالک محروسه بدون اخراجات ديگر" همان ده شاهي است، و مطالبه کردن چيزي بيش از آن "بسيار خلاف رأي امناي دولت" است. 

مدير روزنامه، حاجي ميرزا جبار ناظم المهام کنسول سابق ايران در بغداد بود. "مباشر" روزنامه "ادوارد برجيس" انگليسي، و نويسنده آن "عبدالله ترجمه نويس" بود.  روزنامه در مطبعه حاجي عبدالمحمد استاد مطبعه چي چاپ مي گرديد. حيف که ميرزا صالح دوست ديرين امير درگذشته بود، وگرنه هيچ کس شايسته تر از او براي کار روزنامه نبود. 

کاهش قدرت روحاني

سياست مذهبي امير دو جهت ثابت و مشخص داشت: کاستن نفوذ روحاني و منع دخالت در سياست؛ آزادي و مداراي ديني. 

قبلا بگوئيم که امير نه دشمن دين بود و نه بدخواه روحانيت؛ اين معني را در تحليل شخصيت فردي او باز نموديم که خود ديندار بود و مقيد به اصول و آداب مذهبي. اما از تعصب آزاد بود و به گفته اعتضادالسلطنه زهد خشک را استهزاء مي کرد. برخورد دولت امير با دستگاه روحاني زاده دو عامل اصلي بود: يکي دخل و تصرف عالمان دين در کار سياست، دوم سنت پرستي و ظلمت هيأت روحاني.  در واقع سياست عمومي امير در کاستن قدرت روحاني متوجه امام جمعه ها و شيخ الاسلامها مي گرديد که در افکار قاطبه مردم نفوذ داشتند، مروج کهنه پرستي و ناداني بودند، سراي آنان مصون و جاي تحصن بود. از اين راه اعمال قدرت مي نمودند و در سياست مداخله مي کردند. امير چنين حق و مسئوليتي را براي روحانيون نمي شناخت. به علاوه نفوذ و رويه ايشان را مانع پيشرفت نقشه اصلاح و ترقي مي دانست.  

از لحاظ شناختن زمينه فکري جامعه ما در اين زمان بايد دانست که از يک سو، انديشه تفکيک سياست از دين در ايران شناخته گرديده بود. در ترجمه تاريخ پطر کبير نوشته ولتر آمده که پطر به کشيشان و دانايان گفت: "مهام سلطنت و انجام امور دولت با من است، و مرا با تشخيص و امتياز مذهب و دين کاري نيست". از سوي ديگر تجربه آموخته بود که ظلمت روحاني و دخالت ملايان در امر مملکت داري، سد راه اصلاح طلبي و نوجوئي است. و آنچه بيشتر در ذهن امير تأثير کرده بود، همين بود. ميرزا صالح شيرازي در سفرنامه ارزنده خود راجع به احوال عثماني نکته انديشيده اي را مي آورد: "مادامي که سلسله عليه ملاها خود را مدخل به دولت عثماني نمايند، هرگز دولت مزبور ترقي نخواهد کرد... في الواقع هر دولتي که ملاها خود را مدخل آن نموده، بنا را به حيله بازي گذاردند هرگز آن دولت و آن ولايت ترقي نخواهد کرد".  

همين معني در سخن امير به کنسول انگليس و سفير آن دولت نمايان است. هنوز بيش از نه ماه از صدارتش نگذشته بود که کنسول از تبريز به ديدن او آمد، و در گزارش خود نوشت: "امير نظام مصمم است که جلو نفوذ روحانيان را بگيرد، گر چه مي داند کاري است بس دشوار و پر خطر. ولي متذکر شد که دولت عثماني وقتي در راه تجديد نيروي خود توفيق يافت که نفوذ علما را دهم شکست. و گفت او هم همين کار را خواهد کرد، و يا سرش را بر باد خواهد داد".  همچنين وقتي که اختلاف امير با امام جمعه تهران بالا گرفت - و شيل پاي بميان نهاد، امير گفت:"يا بايد در برابر ادعاها و دخالتهاي امام جمعه ايستادگي کنم، يا دست از سياست و زمامداري بکشم. متأسفانه اين خاص علماي پايتخت نيست، در سرتاسر ايران، ملايان کم يا بيش در پي قدرت هستند و ميخواهند در امور سياسي و دنياوي دخل و تصرف نمايند".  

با اين وجهه نظر، تصادم قدرت دولت و دستگاه روحاني امري محتوم بود. تحريک امام جمعه تهران به برانگيختن مردم شهر عليه امير، داستان معجزه کردن امامزاده تبريز و مداخله شيخ الاسلام و امام جمعه آذربايجان، و ايستادگي آنان در برابر دولت - آن کشمکش پنهاني را آشکار ساخت. 

آغاز اختلاف امير را با ميرزا ابوالقاسم امام جمعه تهران، شيل بيان مي کند: "وزير مختار روسيه بتازگي انفيه دان الماس نشاني که روي آن صورت امپراطور روس نقش شده بود، به امام جمعه هديه کرد. هديه امپراطور موجب حرف و گفتگو شد، و ميان علما و افراد صاحب نفوذ ايجاد همچشمي زياد نمود. امام جمعه از مرحمت تزار بخود مي باليد، و بعمد نمي خواهد موضوع آن تحفه را به اطلاع شاه و امير نظام برساند. ميانه او و امير هم چندان گرم نيست. پس از چند روزي امير به وي پيغام فرستاد که رفتار او در پذيرفتن آن هديه، و اطلاع ندادن به دولت بسيار ناپسند و ناشايست مي باشد. امام جمعه از حسد روحانيون آگاه گشته بود، بهراسيد و روز بعد انفيه دان و نامه وزير مختار روس را به نظر امير رسانيد".   

بايد دانست که دستگاه امام جمعه تهران همواره مورد توجه سفارتخانه هاي روس و انگليس بود، و هر دو سعي داشتند دست کم با آن روابط نيکو و نزديکي داشته باشند. و اسناد ما حکايت مي کند که آن دستگاه هيچگاه از آلودگي سياسي پاک نبود. ميرزا محمد مهدي امام جمعه عموي ميرزا ا بوالقاسم، همان کسي است که دستگيري قائم مقام را به وزير مختار انگليس "تهنيت" گفت. همچنين بنا بر نوشته وزير مختار، يکي از معتمدان خود را به سفارت فرستاد تا "مراتب شادماني و خرسندي امام جمعه و همه طبقات مردم را از آن بابت ابراز دارد. و نيز بگويد که جملگي معتقدند بر اثر کوششهاي من (وزير مختار) بود که خوشبختانه توانستند از دست قائم مقام، يعني آن افت بدتر از طاعون رهائي يابند".  

سقوط و تباهي

فرمان شاه بر عزل امير صادر شد.

نخست از صدارت و پيشکاري شاه برکنار گشت، ولي مقام امارت نظام همچنان در دست او ماند. پيام شاه در چهارشنبه هجدهم محرم 1268 (سيزدهم نوامبر 1851) شب هنگام به ميرزا تقي خان ابلاغ گرديد، و دستخط عزل فردا صبح (پنجشنبه نوزدهم محرم) به امير رسيد. عين دستخط به ما نرسيده؛ اما آنچه ميرزا احمد وقايع نگار آورده، درست و نزديک به اصل است؛ و مضمون آن در اسناد رسمي نيز منعکس مي باشد:

« چون صدارت عظمي و وزارت کبري زحمت زياد دارد، و تحمل اين مشقت بر شما دشوار است، شما را از آن کار معاف کرديم. بايد به کمال اطمينان مشغول امارت نظام باشيد. و يک قبضه شمشير و يک قطعه نشان که علامت رياست کل عساکر است، فرستاديم و به آن کار اقدام نمائيد؛ تا امر محاسبه و ساير امور را به ديگران از چاکران که قابل باشند واگذاريم». 

گزارش برکنار شدن امير را از وزير مختار انگليس بشنويم:

« در نامه هاي سابق اطلاع داده بودم که اوضاع عمومي حکايت از اين مي کند که نفوذ امير نظام کاهش گرفته است. ولي بعيد بود که دولتش به اين زوديها ساقط گردد. ديشب به فرمان شاه گارد سلطنتي که از چهارصد نفر تشکيل مي شود، احضار گرديدند و امناي دربار نيز به کاخ پادشاه آمدند. به دنبال آن به امير نظام پيغام رفت که: از مسئوليت وزارت معاف است، ولي همچنان امارت نظام را به عهده خواهد داشت. در نظر مردم حادثه اي نامنتظر بود، همچنين براي خود امير نابهنگام؛ چه تا ديروز مقامش استوار بود. برانداختن دولت امير نظام بيشتر نتيجه توطئه و نيرنگ اندرون شاه است که در رأس آن مهدعليا مادر شاه قرار دارد، گر چه امير داماد اوست. برخي کيفيات خارجي نيز در آن مؤثر افتاد. صدراعظم تازه هنوز گمارده نشده، اما چنانکه چند ماه پيش اطلاع داده بودم، و حالا محرمانه آگاه گرديدم، ميرزا آقاخان اعتمادالدوله به جاي امير نظام خواهد نشست.... نامزد ديگر صدارت مستوفي الممالک است؛ رفتارش محترمانه است و در فن ماليه مهارت دارد. اما از جهات ديگر شخصي نيست که بتواند مقام صدارت را به عهده بگيرد». 

گزارش شيل در حد خود درست است. ضمناً عزل امير غير منتظره نبود. در نامه هاي امير به شاه ديديم که زمينه عزلش فراهم گشته و او خود در انتظارش بود. نکته ديگر اينکه در آن گزارش و ديگر گزارشهايي که وزير مختار به لندن فرستاده، پاره اي حقايق را اصلا متذکر نگرديده است. در اين مورد خانوم وزير مختار مي نويسد: همان وقتي که شاه دستور احضار چهارصد تن گارد شاهي را داده بود، يکي از دوستان شوهرش شبانه نامه اي فرستاد و آن خبر سهمناک را رساند. يک ساعت بعد کاغذ دومش رسيد که همه آن تدابير احتياطي عليه امير نظام بوده است. اما تدابيري که هيچ ضرورت نداشت. به علاوه شيل توضيح نمي دهد که "برخي کيفيات خارجي که در عزل امير مؤثر افتاد"، چه بوده است.

علاوه بر مهدعليا و ميرزا آقا خان نوري که ارکان توطئه عزل امير را مي ساختند - در صدرالتواريخ نام ميرزا يوسف مستوفي الممالک نيز برده شده است. و مأخذ نوشته صدرالتواريخ گفته ميرزا جبار پيشخدمت مخصوص است؛ اين اندازه مي دانم که مستوفي الممالک چندان ميانه خوبي با ميرزا تقي خان نداشت، گر چه امير نسبت به او مهربان بود. اما شرکت او در قضيه عزل امير بر ما روشن نيست.

شاه به ياد وزيرش مي گريست. چون از ديدارش شرمنده مي گشت، از او پرهيز مي جست. به او مي گويد: «قلب من آرزوي شما را مي کند»، تا هستم و هستي دوستت دارم، اگر کسي بد شما را بگويد «پدرسوخته ام اگر او را جلو توپ نگذارم»؛ بيا «من و شما يکي باشيم و با هم کار کنيم»! شمشير خود و حمايل گردنش را باز کرد به او فرستاد: «براي خدا آنها را قبول کنيد و فردا بيائيد مرا ببينيد». اين بيان به عواطف شاه و وزير نمي ماند، اما سخناني است که شاه نوشته. معلوم است در درونش خلجاني بود زاده جنگ شور و عاطفه و ادراک با سياست و تلقينات ذهني درباريان. اينکه مي نويسد: « اي کاش هرگز پادشاه نبودم... که چنين کاري بکنم »، نشانه اي است از ناتواني نفساني شاه که نمي توانست اراده خود را بر اطرافيانش تحميل گرداند.

ميرزا آقاخان نوري اعتمادالدوله به صدارت گمارده شد.

اين انتصاب در 22 محرم 1268 (17 نوامبر 1851) چهار روز پس از عزل ميرزاتقي خان انجام گرفت. تا اينجا دانستيم که امير هنوز در دل شاه جاي داشت، و او نسبت به وزير سابق خود مهربان بود. حتي احتمال مي رفت که امير از نو به مقام صدارت باز گردد. با تعيين صدراعظم جديد کار امير به مرحله تازه اي افتاد، يک قدم به سقوط نزديکتر شد؛ اما چنانکه خواهيم ديد احتمال بازگشت امير به زمامداري منتفي نبود.

سابقه ميرزا آقاخان را از گزارش سفير انگليس مي آوريم: « ميرزا آقاخان همان کسي است که در زمان محمد شاه بر اثر حرفهاي ناشايسته اي که از او شنيده شد و اختلاس و دستبردي که به مال ديوان زده بود، به چوبش بستند و به کاشان تبعيدش کردند. پيش از جلوس ناصرالدين شاه از کاشان فرار کرد، و آمد در نزديکي تهران بست نشست. سرهنگ فرانت به مهد عليا که که در آن زمان همه کاره بود، سفارش نمود که از وجود او در امور کشور استفاده نمايد و اجازه دهد به سراي مهد عليا وارد گردد. مادر شاه در پاسخ کتبي خود گفت که: حرمت ميرزا آقاخان را نگاه خواهد داشت. پس از آن از تحصن بيرون آمد و يکسره به اين سفارتخانه آمد؛ از اينجا به همراه يکي از کارکنان سفارت به خانه مهد عليا رفت. فرانت نامه اي به ناصرالدين شاه نگاشت و شفاعت او را نمود. شاه نيز براي خاطر کاردار سفارت ما او را عفو کرد. مهدعليا نيز اطمينان کتبي سپرد که ميرزا آقا خان از هر جهت ايمن خواهد زيست. از اين تاريخ به بعد ميرزا آقا خان تحت حمايت سفارت انگليس مي باشد، و اين حقيقت را همه شهر مي دانند». 

شيل درباره ميرزا آقاخان به پالمرستون مي نويسد: « دامنش ملوث به پول پرستي است و مطلقاً در قيد آن نيست که از چه راهي بدست آورد ».

باري با پشتيباني آشکار وزير مختار انگليس و مادر شاه، ميرزا آقاخان به صدارت رسيد. نفوذ خارجي و اندرون شاه رأي خود را بر مقام سلطنت تحميل کرد؛ موضوع بازگشت امير به وزارت فعلا منتفي گشت. انتخاب اعتمادالدوله به صدارت، در 24 محرم 1268 از طرف ميرزا محمدعلي خان وزير امور خارجه به نمايندگان روس، انگليس، و عثماني به يک مضمون اعلام شد.

سرنوشت امير بازيچه سياست انگليس و روس است و ملعبه دسيسه دربار. معلوم است که زدوبندي ميان شيل و ميرزا آقاخان در کار بوده است. در وهله اول عزل امير، جهت اصلي فعاليت شيل و مذاکره او با ميرزا آقاخان و پيامي که مهدعليا به شيل فرستاد - تنها اين بود که وسائل برکنار ساختن امير را از امارت نظام فراهم کنند و او را از تهران خارج گردانند. عمل دالگوروکي (وزير مختار روس) گره مشکل آنان را گشود، و از هر حيله اي حتي مکر زنانه مهدعليا مؤثرتر افتاد. پس همينکه خشم شاه برافروخته شد، و کار امير خراب گشت و امير از همه مناصب خلع گرديد - شيل که تا ديروز آن همه مداخله سماجت آميز داشت، يکباره پاي خود را از ميدان بيرون کشيد. بعلاوه گفتگوي خود را با ميرزا آقاخان براي انتصاب ميرزاتقي خان به حکومت کاشان که بهانه اي براي بيرون کرد امير از پايتخت بود، از وزير مختار روس پنهان داشت. در دغلي و دوروئي و سوءنيت شيل ترديد نيست، همانطور که در بي تدبيري دالگوروکي شبهه نمي باشد.

توطئه کشتن ميرزا تقي خان اوج گرفت.

شاه را دشمنان امير محاصره کردند. عوامل اصلي توطئه بنا بر اسنادي که به دست خواهيم داد عبارت بودند از: مهدعليا، ميرزا آقاخان نوري، پسر دائيهاي شاه از جمله شيرخان عين الملک ايلخان طايفه قاجار، و سردار محمدحسن خان ايرواني داماد محمد شاه. اين کسان همدست بودند و با هم در کنکاش.

فرمان شاه بر اعدام امير صادر گشت:

« چاکر آستان ملائک پاسبان، فدوي خاص دولت ابد مدت، حاج علي خان پيشخدمت خاصه، فراشباشي دربار سپهر اقتدار مأمور است که به فين کاشان رفته، ميرزا تقي خان فراهاني را راحت نمايد. و در انجام اين مأموريت بين الاقران مفتخر و به مراحم خسرواني مستظهر بوده باشد».

بنابر آنچه از قول ناصرالدين شاه آورده اند، ميرزا آقاخان نوري بود که فرمان قتل را از شاه گرفت و به حاج علي خان سپرد. مخبرالسلطنه مي نويسد: « از غلامحسين خان صاحب اختيار شنيدم که ناصرالدين شاه گفته بوده است که به قتل امير راضي نبودم. ميرزا آقاخان تدليس کرد و دستخط را از من گرفت. دستخط ديگر فرستادم  که ميرزا علي خان نرود، گفت رفته است و معاذير آورد».

روزگار تبعيد به چهل روز رسيد. جنايت بزرگ تاريخ روز جمعه هفدهم ربيع الاول 1268 (دهم ژانويه 1852) در حمام فين کاشان صورت گرفت.

چون حاج علي خان با همراهانش به باغ فين رسيدند، علي اکبر بيک چاپار دولتي را ديدند که منتظر بيرون آمدن امير از حمام بود؛ که جواب نامه مهدعليان را به عزت الدوله بگيرد. فراشباشي دست علي اکبر بيک را گرفت، با خود به حمام برد که زن امير را از آمدن او مطلع نسازد. فراشباشي با مأموران خود وارد حمام گشتند، ديدند خواجه حرمسرا مشغول جمع آوري لباسهاي امير است. اعتماد السلطنه يکي از آن کسان را بر سر او گماشت که از آنجا بيرون نرود. سپس پشت در ديگر حمام را نيز سنگچين کردند که کسي از آن راه داخل نگردد. وارد صحن حمام شدند. فراشباشي فرمان شاه را ارائه داد. امير خواسته بود عزت الدوله را ملاقات کند يا پيغام براي او بفرستد، و وصيت کند. اعتماد السلطنه اجازه نداده بود. پس امير به دلاک دستور داد، رگهاي هر دو بازويش را بزند؛ و دو کف دستش را بر روي زمين نهاد در حالي که خون از بازوانش فوران داشت. در اين وقت مير غضب به امر فراشباشي با چکمه لگدي به ميان دو کتف امير نواخت. چون امير درغلتيد، دستمالي را لوله کرد، به حلق امير فرو برد و گلويش را فشرد تا جان داد. بلند شد؛ گفت: ديگر کاري نداريم. از حمام بيرون آمدند و با اسبهاي تندرو به تهران بازگشتند.

رفتار عزت الدوله نسبت به شوهرش بزرگوارانه بود. خوي و منش اين شاهزاده خانم هجده ساله زيبا، هيچ شباهتي به اخلاق پست مادر افسونگر، و برادر درمانده اش نداشت. از آغاز تباهي کار امير سپر بلاي او بود، و تا دم آخر در وفاداري پايدار ماند. بر خلاف ميل شاه و مهدعليا، با امير به تبعيد گاه رفت؛ همه جا همراه او بود و از شوهرش جدا نمي گشت.

انقلاب مشروطه

 انقلاب مشروطه

انقلاب چگونه آغاز شد؟

کشور خواب آلود ايران از خواب ديرين سر بر آورده بود. اخگري لازم بود تا آتش روشن شود. قند در تهران گران شد و تندي صدراعظم عين الدوله آتش را دامن زد. علاءالدوله حاکم تهران، که مرد بيپروايي بود، به دستور صدراعظم در روز دوشنبه 14 شوال 1323 ه. ق. هفده نفر از بازرگانان و دو نفر از سادات را به جرم گران کردن بهاي قند و شکر به چوب بست. اين کار بهانه به دست مدعيان داد و کشمکش ميان دولت و مردم در گرفت. علاوه بر بازاريان جمعي از روشنفکران و علماي روحاني و اهل منبر، هر يک به جهتي خاص، به گروه مخالفان پيوسته در رأس جنبش قرار گرفتند و در مساجد و منابر و مکتبخانه ها و زيارتگاهها و بازار به تبليغ و اشاعه اصول اداره جديد برخاستند.  اين حادثه مقدمه و پيش درآمد انقلاب بود.

انقلاب بر سر مظالم شاه و درباريان و وابستگي شاه قاجار به دربار روسيه پديد آمد و عنوان برکناري عين الدوله و عزل مسيو نوز بلژيکي و حاکم تهران و تأسيس "عدالتخانه" داشت و به صورت تعطيل عمومي آغاز شد.

 

صدور فرمان مشروطيت

مردم و علما در 16 شوال سال 1323 ه. ق. به زاويه حضرت عبدالعظيم روي آوردند (هجرت صغري) و جنبش به مشهد، کرمان، فارس و جاهاي ديگر سرايت کرد.  شاه وعده عزل عين الدوله و تشکيل عدالتخانه را داد و سروصداها خوابيد. اما نه تنها به قول خود عمل نکرد، بلکه تظاهر کنندگان را در فشار گذاشت و در نتيجه اين عهد شکني بر دامنه جنبش مردم افزوده شد و کار به زد و خورد کشيد.  سال بعد - در 23 جمادي الاول 1324 ه.ق. - بازارها بسته شد و علما به قم مهاجرت کردند (هجرت کبري) و عاقبت سه روز بعد، گروهي از مردم تهران در سفارت انگيس متحصن شدند.

نهضت به تبريز و اصفهان و شيراز هم بسط يافت. عين الدوله استعفا کرد و ميرزا نصرالله خان مشيرالدوله "با رويي نرم و دم گرم" به جاي او آمد. علما به شهر برگشتند و شاه، که از هيجان مردم به وحشت افتاده و احساس خطر کرده بود، خواهي نخواهي در 14 جمادي الاخر سال 1324 ه.ق. به صدور فرمان مشروطيت و تأسيس مجلس شوراي ملي، مرکب از برگزيدگان ملت، تن داد.

حقيقت آنکه مظفرالدين شاه با همه بيکارگي و درماندگي مرد پاکدل و کم آزاري بود و خود از ته دل مشروطه را ميخواست و آرزومند استقرار آن بود، اگر چه نه به کنه آن واقف بود و نه تهور اجراي آن را داشت.  هر چه بود مشروطه را داد و از اين نام خود را در تاريخ به نيکي مخلد ساخت.

مظفرالدين شاه هنگام افتتاح مجلس شوراي ملي

با اعطاي مشروطيت، بست نشيني موقوف گرديد و روحانيان، که ايران را ترک کرده و عازم خاک عثماني شده بودند، با استقبال باشکوهي مراجعت کردند.

مجلس يکم در 18 شعبان 1324 هـ. ق. با حضور شاه در کاخ گلستان گشايش يافت و در آخرين روزهاي زندگي مظفرالدين شاه (14 ذيقعده 1324 ه. ق.) پنجاه و يک اصل قانون اساسي به امضاي شاه رسيد.

مظفرالدين شاه روز 24 ذيقعده 1324 ه.ق. درگذشت و محمدعلي ميرزا در ماه ذيحجهً همان سال به جاي پدر نشست.

 

محمد علي شاه

نسبت به پادشاه جديد سوءظن مردم زياد بود و هر روز آثار نگراني و جوشش نمايان مي گشت. وکلاي آذربايجان، محمد علي شاه را از تبريز مي شناختند و به او اطمينان نداشتند. انقلاب و هيجان و کشمکش ملت و مجلس با دربار و عناصر استبداد در تهران و ولايات ادامه داشت. علما و روحانيون تکيه گاه مردم بودند. انجمنهاي ايالتي و ولايتي در تهران و شهرستانها پي در پي تشکيل مي شد و هر روز تزايد مي يافت؛ و وقتي در نيمه دوم سال 1324 ه.ق. شمار آنها به 140 يا بيشتر رسيد، هر روز روزنامه اي پيدا مي شد ولي غالب آنها مردم را به تندروي و آشوب تشويق مي کردند. مجلس جوان و پر آرزو و بي حوصله بود، و دولت بر خود مغرور و اطرافيان بيکاره و نا آشنا و انواع تحريک از طرفين در کار.  مجلس اول، با اينکه بهترين مجالس قانونگذاري ايران بود و قوانين نسبتا خوبي گذراند، چون در ميان اعضاي آن کساني از روحانيون و بازرگانان وارد شده و بطور کلي نمايندگان اطلاع کافي از سياست و اوضاع دنيا نداشتند و به ارزش و اهميت انقلاب و نتايج آن درست پي نبرده بودند، چنان مي پنداشتند که انقلاب وظيفه خود را به پايان داده است. اين بود که به تدريج در مبارزه سستي کردند و محمد علي شاه با استفاده از اين سستي و اهمال به هوس برانداختن مشروط افتاد.

از اواخر سال 1324 ه.ق. ارتجاع اولين آثار مخالف را نشان داد و شاه آشکارا به گردآوري و تجهيز نيرو پرداخت. اتابک، امين السلطان را، که يک ربع قرن بر ايران حکومت رانده و بعد از مشروطيت معزول شده بود و اکنون در اروپا ميزيست، به ايران خواست و به صدارت نشاند و از امضاي قانون اساسي سر باز زد.

در 21 ذيحجه 1324 ه.ق. مردم تبريز بازار را بستند و در انجمن و تلگرافخانه گرد آمدند و از بي اعتنايي دولت در امر مشروط شکايت کردند. چند روز بعد دستخط صريح صادر شد که شاه مشروطيت را قبول و به مقتضيات آن عمل خواهد کرد و بدين ترتيب آرامشي حاصل گرديد.

با اينهمه شاه و اتابک همچنان با مشروط و آزاديخواهان دشمني مي ورزيدند و مخالفت خود را پنهان نمي داشتند. روز شنبه 21 رجب سال 1325 ه.ق. پاسي از شب گذشته، هنگامي که اتابک به اتفاق بهبهاني از مجلس بيرون مي آمد، جواني بنام عباس آقا از مردم آذربايجان با ششلول سه تير بر او انداخت که هر سه تير کارگر افتاد و جوان تيري نيز به خود زد و در دم جان سپرد.

در 29 شعبان متمم قانون اساسي، که مهمترين قسمت اصول قوانين مشروطيت بود، مشتمل بر 107 اصل تدوين و بر پنجاه و يک اصل قانون اساسي اضافه شد و با اين اصول اساس مشروطيت تحکيم و حقوق ملت و سلطنت و قواي سه گانه مملکتي تفکيک و اصول مربوط به عدليه و ماليه تعيين گرديد.

 

اصالت نهضت مشروط خواهي

کساني برآنند که مشروط ايران يک متاع کاملا انگليسي بود که در بازار ايران رواج يافت. اين اشخاص با استدلال به اينکه در جامعه آن روزي ايران موجبات تاريخي به اندازه کافي براي وقوع چنين حادثه شگرفي وجود نداشت، ميخواهند سهم مردم ايران را در جنبش مشروط خواهي ناچيز و سران انقلاب را آلت بي اراده اي در دست سياستمداران انگيسي جلوه دهند. اين نظر پاک بيجاست و با فداکاريهاي مردم ايران، به خصوص در دوره مشروطيت دوم پس از بمباران مجلس و تصويب مواد بسيار مترقي و مفيد متمم قانون اساسي که در واقع "لقمه بيش از حوصله" بود، درست در نمي آيد.  اين مواد مسلماً به نفع امپرياليسم انگلستان نبود. چنانکه بعدها به دست طبقه حاکمه از اجراي کامل آنها جلوگيري شد و هميشه ملت ايران خواستار استرداد اين حقوقق ضايع شده بود.

در دسته بنديهاي مذهبي و بست نشيني و تظاهر در مساجد و منابر و مطالبات پيشروان آزادي نشانهايي از کوششهاي ديپلماسي انگليس براي استفاده از نهضت مشروطيت ايران به چشم مي خورد، اما به هر حال نميتوان اراده انگلستان را عامل انقلاب مشروطه ايران دانست.

در آن روزگار مطامع امپرياليستها طوفاني در جهان بر پا کرده بود: روسه تزاري در صدد راه يافتن به خليج فارس، معبر هند، بود و انگلستان مي خواست مانع راه يافتن روسها به جنوب شود. دربار قاجاريه بيشتر تحت تاثير و نفوذ روسيه بود.  روسها مي خواستند وضع موجود را نگه دارند و انگليسها ميل داشتند با تغيير وضع از قدرت آنها در ايران بکاهند و تا مي توانند بر نفوذ خود بيفزايند. روسيه استبدادي طبعا نمي توانست با زمزمه آزادي در ايران موافق باشد و دربار استبدادي شرقي قاجاريه را براي اجراي مقاصد خود مناسبتر مي ديد و از طرف ديگر ديپلماسي انگليس جنبش آزاديخواهي را دامن مي زد. در نتيجه تزاريسم در جناح حمايت از طبقه حاکمه و امپرياليسم انگلستان به ظاهر در جناح حمايت از ناخشنودان قرار مي گرفت. بدين قرار دولت انگليس براي از بين بردن نفوذ روسيه در ايران، که با عهد نامه ترکمن چاي آغاز و روز بروز گسترش مي يافت، با قشري از آزاديخواهان ايران يک نوع اتحاد پنهاني برقرار کرد.

ليکن در اساس مشروطيت ايران محصول بيداري افکار و رشد بورژوازي ايران بود و به دست رادمردان و دليران از جان گذشته اي تحصيل شد. اکثر مبارزان مشروط، مردمان شرافتمند و با عقيده و پاکدامني بودند که مي خواستند از وضع مساعد تاريخ براي نجات ملت خود استفاده کنند.  کلمات وطن، آزادي، برادري و برابري ورد زبان انقلابيون بود.

چندي نگذشت که سازش انگلستان با روسيه پرده از روي کريه ديپلماسي انگليس برگرفت و ملت ايران تا اندازه اي به حقيقت دلسوزيهاي اين استعمارگر کهنه کار پي برد.

 

کودتاي شاه

در دوم شوال سال 1325 شاه به مجلس رفت و سوگند وفاداري ياد کرد. در 9 ذيقعده گروهي از اشرار و الواط و اشخاص وابسته به دربار در اطراف مجلس با مشروط خواهان به زد و خورد پرداختند و چون نتيجه اي حاصل نشد، شاه ناچار قرآن مهر کرد و به مجلس فرستاد.

در اواخر محرم سال 1326 ه.ق. به کالسکه شاه بمب انداختند و وضع به کلي عوض شد و شاه مصمم به ادامه مبارزه شد.

روز چهارم جمادي الاولي سال 1326 ه.ق. شاه با غوغا و جنجال به باغ شاه رفت و شهر را به حالت نظامي درآورد و پس از بسيج نيرو به کار پرداخت. بامداد روز سه شنبه 23 جمادي الاولي سال 1326 ه.ق. قزاقها به فرماندهي سرهنگ لياخف مجلس و مسجد سپهسالار را محاصره و گلوله باران کردند؛ و فرداي آن روز چند تن از آزاديخواهان را در باغشاه کشتند و عده اي را زنداني يا تبعيد کردند و جمعي از آنان نيز به سفارت انگليس پناه بردند و سفارت براي اينکه حيثيت خود را در انظار مردم پاک از دست ندهد، پناهندگان را به خود راه داد.

تاريخنويسان دوره اي را که از روز گلوله باران مجلس تا روز پيروزي ملت و خلع محمد عليشاه، سيزده ماه و چند روز، طول کشيد، "استبداد صغير" ناميده اند. در اين مدت اگر چه مشروطيت تعطيل و خودکامگي بر کشور غالب بود، اما کشمکش در ميان شاه و مشروطه خواهان همچنان ادامه داشت.

 

قيام آزاديخواهان

تبريز بلافاصله پس از گلوله باران مجلس کانون انقلاب شد و آزاديخواهان آذربايجان به رهبري ستارخان سردار ملي، پرچم انقلاب را برافراشتند.

شورش به سراسر کشور سرايت کرد. اما جنبش آزاديخواهي در آذربايجان به علت نزديکي به روسيه و بخصوص قفقاز، نسبت به ساير نقاط ايران نيرومندتر و عميقتر بود.

انقلابيون روس برادرانه و با وسعت قلب به انقلاب ايران کمک مي کردند. کميته حزب نيرومند سوسيال دمکرات قفقاز اصولا از هر گونه تمايلات استقلال طلبانه در مناطق نفوذ خارجي تزاريسم پشتيباني مي کرد. يک دسته داوطلب از انقلابيون قفقاز به سر پرستي "س. اورجو نيکيدزه" گرجي به ياري آزاديخواهان ايران فرستاده شده اينها بودند که ساختن بمب و به کار بردن آن را به ايرانيان آموختند.

از ايرانيان قفقاز کساني به تبريز آمدند و به نام مجاهدان قفقازي شناخته شدند و آمدن آنان، که مردان ورزيده و آزموده اي بودند، به دليري آزاديخواهان افزود و به پيروي آنان علي مسيو و همدستان او دسته مجاهدان را در تبريز پديد آوردند.

شاه براي سرکوبي تبريزيان پياپي نيرو مي فرستاد، اما سپاهيان برگزيده تهران در برابر قهرمانان آزادي عاجز و درمانده شده بودند. سرانجام شه به تزار نيکلاي دوم، که خود را "پاسبان اروپا" مي دانست، پناه برد و به اشغال رسمي آذربايجان تن داد.

محاصره شهر و مدافعه دليرانه تبريزيان آغاز شد. شورشيان، با وجود قحطي و گرسنگي، قريب ده ماه مبارزه کردند و در نتيجه ايستادگي تبريز، مليون ايران، که مأيوس و نااميد شده بودند، جرئت يافته به گردآوري نيرو پرداختند.

در ذيحجه سال 1326 ه.ق. عده اي در اصفهان بست نشستند و چند روز بعد دسته اي از بختياريها به اصفهان وارد شده به بست نشينان پيوستند و به تدريج اردوي عظيم بختياري و پس از آن صمصام السلطنه ايلخان به اصفهان وارد و استقبال شدند. برادر او عليقلي خان سردار اسعد نيز، که در پاريس بود مراجعت کرد.

روز دهم محرم سال 1327 ه.ق. انقلابيون گيلان به مقر حکومتي حمله ور شده، حاکم شهر را کشتند و شهر را به تصرف درآوردند. گ

اوضاع تهران مشوش شد و مشروطه خواهان به کوشش برخاستند. جمعي از محترمين در سفارت عثماني متحصن شدند و جمعي از علما در زاويه شاه عبدالعظيم بست نشستند و مشروطه خواهان ايراني در خارج از کشور دست به کار زدند.

 

ورود نيرهاي بيگانه به کشور

در چنين وضعي بود که امپرياليستهاي روس و انگليس دست به مداخلات مسلحانه زدند و سپاه به ايران آوردند. انگليسيها عده اي در جنوب پياده کرده، انجمن بوشهر را منحل و اعضاي آن را دستگير کردند. سپس بندرعباس و لنگه و بنادر ديگر خليج فارس را نيز تصرف کردند و ژنرال کنسول انگليس در بوشهر قدرت را در دست گرفت. در آذربايجان، در پي بسته شدن راه تبريز - جلفا، و محاصره کامل شهر از طرف قواي شاه، گرسنگي و قحطي هولناکي بر مردم روي آورد و کار بر آزاديخواهان سخت شد. در اوايل ربيع الثاني سال 1327 ه.ق. دولتين روس و انگيس موافقت کردند که قشون روس به بهانه شکستن خط محاصره و حمايت از اتباع بيگانه، و رساندن خواربار به آنان وارد تبريز شود. انجمن تبريز ناچار حاضر شد که از تمام خواسته هاي مردم دست کشيده "دست توسل به دامان نامهربان بزند"، ولي کار از کار گذشته بود و سپاه روس از مرز گذشته بود.

با ورود سپاهيان روس محاصره تبريز شکست و نيروهاي شاه دسته هاي ارتجاعي از شهر دور شدند. اما خاتمه کار تبريز به معني پيروزي ارتجاع نبود و کوشش آزاديخواهان ايران همچنان ادامه داشت.

 

فتح تهران

در پيشروي به سوي پايتخت، نخستين قدم را اردوي شمال به فرماندهي سپهدار اعظم برداشت که انقلابيون قفقاز هم در صفوف آن بودند. اردوي شمال و جنوب در بيست و چهار کيلومتري تهران به هم ملحق شدند. در اين موقع نيروي روي، از انزلي وارد شده بود، به قزوين رسيده بود و اردوي انقلابي را از پست سر تهديد مي کرد.

در 27 جمادي الاخر سال 1327 ه.ق. اردوهاي مليون و مجاهدين گيلان و بختياري وارد تهران شدند و شاه همان روز به سفارت روس پناهنده گرديد.  اما برقرار کردن تخت شاهي براي محمد علي ميرزا ديگر از قدرت امپراطور هم خارج بود. شاه به حکم مجلس عالي از سلطنت خلع شد و پسر خردسالش احمد ميرزا که بيش از 13 سال نداشت، به جاي وي به سلطنت ايران و عليرضاخان عضدالملک رئيس ايل قاجار به نيابت سلطنت او برگزيده شد.

مشروطه دوم

مشروطه و قانون بار ديگر در کشور ايران استقرار يافت، اما پيش از آنکه به ثمر برسد کساني به نام "رجال" رشته امور را از دست آزاديخواهان در ربودند و قانون و آزادي را در مشيمه خود خفه کردند و وقتي فدائيان و جانبازان واقعي آزادي به مطلب پي بردند که بسيار دير شده بود.

مجلس دوم در 2 ذيقعده سال 1327 ه.ق. يک سال پس از بسته شدن مجلس اول، با حضور شاه جوان گشايش يافت. در هنگام گشايش مجلس نگراني از توقف سپاهيان روس در کشور و اينکه وعده صريح داده اند که هر چه زودتر به اين تشويش و نگراني پايان دهند، در بيانات رسمي دولت انعکاس يافت، ولي اين نيروها همچنان باقي ماندند و هر روز فساد تازه اي بر پا کردند. مجلس که اکثر اعضاي آن اشراف و خوانين بودند، در تمام دوره تشکيل خود کاري انجام نداد. سپهدار، که يکي از اشراف گيلان بود از انقلاب طرف بربسته بود، نه تنها براي بهبود وضع کشور قدمي برنداشت، بلکه با سياست مرتجعانه خود باعث نفرت و انزجار مردم شد. او با يک دست انقلاب را خفه کرد و با دست ديگر اوضاع را براي نفوذ بيشتر بيگانگان در کشور مساعد ساخت.

خلاصه انقلاب مشروطيت ايران، اگر چه ضربت سنگين خود را بر پيکر استبداد وارد کرد و مجلس و قانون را در کشور برقرار ساخت، ولي از فئوداليزم و امپرياليزم شکست خورد.

دولت مستوفي الممالک، که پس از سپهدار به روي کار آمده بود، در شعبان 1328 ه.ق. به دستياري قواي بختياري و يفرم (يپرم) ارمني، يکي از افراد حزب داشناک که رياست پليس را داشت، آخرين دسته فدائيان را خلع سلاح کرد و از "هوارد تافت"، رئيس جمهور آمريکا، خواست که کسي را براي مرمت خرابيهاي ماليه به ايران گسيل دارد.  "مرگان شوستر"، که مرد کارداني بود، در جمادي الاول سال 1329 ه.ق. با هيئت مستشاران مالي آمريکايي وارد ايران شد و با تحصيل اختيارات فوق العاده به کار پرداخت.

تحريکات همچنان ادامه داشت. روسها شاه مخلوع را دوباره به ايران برگرداندند تا مجلس را از کار و کوشش بازداشته و سازمان شوستر را براندازند. شاه مخلوع در ماه رجب ناگهان در گمش تپه (پهلوي دژ کنوني ) پاي به خشکي نهاد و با دسته اي از ترکمانان به تهران حمله کرد. اما چون ملت و مجلس و سران آزادي همآواز بودند، اين همه تشبثات نقش بر آب شد و در پائيز سال 1329 ه.ق. نيروي محمد علي ميرزا درهم شکست و او باز به روسيه گريخت.

در خلال زد و خورد مليون با اردوي محمد علي ميرزا و در هنگامي که به نظر مي رسيد کار او يکسره شده و چاره اي جز فرار ندارد، روس و انگليس يکباره پرده از مقاصد نهاني خود برداشته و انگلستان آزاديخواه، واحدهاي هندي را براي تصرف نقاط مهم جنوبي ايران در بندر بوشهر پياده کرد و حتي حکم تصرف اصفهان (در منطقه روسي) و شيراز و بوشهر (در منطقه بيطرف) را به اين واحدها داد. روسيه نيز سپاهيان ديگري به ايران آورد و به بهانه عجيب حمايت از املاک شعاع السلطنه نيروي خود را از رشت تا قزوين پيش آورد.

 

اولتيماتوم روس

روسيه تزاري با مشورت انگلستان روز چهارشنبه 7 ذيحجه سال 1329 ه.ق. اولتيماتوم سختي به دولت ايران تسليم کرد و به موجب آن از دولت ايران خواست که شوستر و همراهان هر چه زودتر ايران را ترک کنند؛ و دولت متعهد شود که در آينده براي استخدام مستشاران خارجي رضايت قبلي دولتين روس و انگليس را جلب کند و نيز مخارج لشکر کشي روس را به ايران عهده دار گردد.  توسل ايران به انگلستان سودي نداشت و دولت مذکور، ضمن نامه اي به وثوق الدوله وزير خارجه ايران، توصيه کرد فوراً تقاضاي روسها را بپذيرد.  اما مجلس ايران اولتيماتوم را به اکثريت قريب به اتفاق رد کرد و مردم در تبريز و گيلان به ايستادگي خود افزودند.  روسها نيروي جديدي به ايران آوردند و در تبريز و رشت و مشهد و شهرهاي ديگر کشت و کشتار به راه انداختند.  عاقبت در غره ماه محرم سال 1330 ه.ق. دولت ايران اولتيماتوم را پذيرفت و روز دوم محرم ناصرالملک در مجلس را بست و سازمانهاي ملي را با اعلان حکومت نظامي ممنوع کرد و به دست او و حسن وثوق الدوله ريشه آزادي کنده و هرگونه فرياد اعتراض نسبت به بيگانگان در امور کشور و سياست ارتجاعي دولت در گلوي مردم شکسته شد. روز دهم محرم سال 1330 ه.ق. روسها جمعي از بزرگان و پيشروان و در آن ميان ثقةالاسلام، مجتهد معروف، را در تبريز به دار کشيدند.  کشتار تبريز ماهها ادامه يافت. روسها صمدخان شجاع الدوله، قصاب و جاني معروف مراغه اي، را به حکمراني آذربايجان گماردند و به دست او از هيچ گونه شقاوت و وحشيگري درباره مردم آذربايجان فروگذار نکردند.

بدين قرار آن جوش و خروش هفتساله خاموش گشت و انديشه ها پست و کوتاه شد. مردان نيکوکار و غمخوار به کنار رفتند و گروهي از سررشته داران خودخواه و کهنه کار، که هر چه گفتند و کردند به سود بيگانگان و زيان ايران بود، قدرت و اختيار در دست گرفتند و حتي پس از پيس آمدن جنگ جهانگير اول و رفع فشار اجانب باز در جلد آزاديخواهي و ميهندوستي بر سر کار ماندند و اعمال حقير و ننگين خود را ادامه دادند.

بعد از برانداختن مجلس و اخراج شوستر دخالت بيگانگان در امور داخلي ايران به حد اعلي رسيد. روسها امتياز راه آهن تبريز - جلفا و انگليسها امتياز راه آهن محمره - خرم آباد را گرفتند و دولت ايران را وادار کردند که سياست خود را با پيمان 1907، که هيچيک از دولتها آن را به رسميت نشناخته بودند، هماهنگ سازد. روسها در قزوين و تبريز از مردم ماليات مي گرفتند و مانع حرکت نمايندگان آذربايجان به تهران مي شدند و انگليسها در ازاء وام مختصري که به ايران پرداخته بودند، گمرک بوشهر را تصرف کرده بودند. ناصرالملک، نايب السلطنه، که به "ديپلمات مکار" معروف بود، بار سنگين سلطنت را بر دوش ناتوان شاه جوان گذارده، رهسپار اروپا شده بود.

سلطان احمد شاه آخرين پادشاه دودمان قاجار در 27 شعبان سال 1332 ه.ق. تاجگذاري کرد. چند ماه از تاجگذاري وي نگذشته بود که جنگ بزرگ اروپا، که از مدتها پيش زمينه آن فراهم مي گرديد، درگير شد.  اين جنگ که آن همه بدبختي و سيه روزگاري براي دنيا و ايران داشت، به مردم ايران که از مظالم همسايگان به تنگ آمده بودند، نويد نجات داد و شکست روسيه در جنگ و انقلاب اکتبر 1917، کشور ما را که در نتيجه قرارداد 1907 تجزيه شده بود، از چنگ استعمار رهايي بخشيد.

 

بر گرفته شده از کتاب "از صبا تا نيما، تاريخ 150 سال ادب فارسي، جلد دوم" تأليف يحيي آرين پور

تاريخچه تکامل پرچم ايران

سرود اي ايران

realflagfinal2.jpg (27278 bytes)

پرچم ايران قبل از سال 1357

 

iriflag.jpg (6502 bytes)
پرچم ايران بعد از سال 1357

چگونگی پیدایش شیر و خورشید در درفش ایران زمین

تاريخچه تکامل پرچم ايران
پيشينه
نخستين تصوير بر روي پرچم ايران بعد از اسلام
افزوده شدن نقش خورشيد بر پشت شير
پرچم در دوران صفويان
پرچم در عهد نادرشاه افشار
دوره قاجارها پرچم چهارگوشه
اميرکبير و پرچم ايران
انقلاب مشروطيت و پرچم ايران
پرچم بعد از انقلاب


پيشينه

نخستين اشاره در تاريخ اساطير ايران به وجود پرچم، به قيام کاوه آهنگر عليه ظلم و ستم آژي دهاک(ضحاک) بر ميگردد. در آن هنگام کاوه براي آن که مردم را عليه ضحاک بشوراند، پيش بند چرمي خود را بر سر چوبي کرد و آن را بالا گرفت تا مردم گرد او جمع شدند. سپس کاخ فرمانرواي خونخوار را در هم کوبيد و فريدون را بر تخت شاهي نشانيد.

فريدون نيز پس از آنکه فرمان داد تا پاره چرم پيش بند کاوه را با ديباهاي زرد و سرخ و بنفش آراستند و دُر و گوهر به آن افزودند، آن را درفش شاهي خواند و بدين سان " درفش کاويان " پديد آمد. نخستين رنگهاي پرچم ايران زرد و سرخ و بنفش بود، بدون آنکه نشانه اي ويژه بر روي آن وجود داشته باشد. درفش کاويان صرفاً افسانه نبوده و به استناد تاريخ تا پيش از حمله اعراب به ايران، بويژه در زمان ساسانيان و هخامنشيان پرچم ملي و نظامي ايران را درفش کاويان مي گفتند، هر چند اين درفش کاوياني اساطيري نبوده است.

محمدبن جرير طبري در کتاب تاريخ خود به نام الامم و الملوک مينويسد: درفش کاويان از پوست پلنگ درست شده، به درازاي دوازده ارش که اگر هر ارش را که فاصله بين نوک انگشتان دست تا بندگاه آرنج است 60 سانتي متر به حساب آوريم، تقريباٌ پنج متر عرض و هفت متر طول ميشود. ابولحسن مسعودي در مروج اهب نيز به همين موضوع اشاره ميکند.

به روايت اکثر کتب تاريخي، درفش کاويان زمان ساسانيان از پوست شير يا پلنگ ساخته شده بود، بدون آنکه نقش جانوري بر روي آن باشد. هر پادشاهي که به قدرت مي رسيد تعدادي جواهر بر آن مي افزود. به هنگام حملهٌ اعراب به ايران، در جنگي که در اطراف شهر نهاوند در گرفت درفش کاويان به دست آنان افتاد و چون آن را همراه با فرش مشهور " بهارستان " نزد عمربن خطاب خليفه مسلمانان، بردند وي از بسياري گوهرها، دُرها و جواهراتي که به درفش آويخته شده بود دچار شگفتي شد و به نوشته فضل الله حسيني قزويني در کتاب المعجم مينويسد: " امير المومنين سپس بفرمود تا آن گوهرها را برداشتند و آن پوست را سوزانيدند ".

با فتح ايران به دست اعراب - مسلمان، ايرانيان تا دويست سال هيچ درفش يا پرچمي نداشتند و تنها دو تن از قهرمانان ملي ايران زمين، يعني ابومسلم خراساني و بابک خرم دين داراي پرچم بودند. ابومسلم پرچمي يکسره سياه رنگ داشت و بابک سرخ رنگ به همين روي بود که طرفداران اين دو را سياه جامگان و سرخ جامگان مي خواندند. از آنجائي که علماي اسلام تصويرپردازي و نگارگري را حرام ميدانستند تا سالهاي مديد هيچ نقش و نگاري از جانداران بر روي درفش ها تصوير نمي شد.


نخستين تصوير بر روي پرچم ايران

در سال 355 خورشيدي ( 976 ميلادي ) که غزنويان، با شکست دادن سامانيان، زمام امور را در دست گرفتند، سلطان محمود غزنوي براي نخستين بار دستور داد نقش يک ماه را بر روي پرچم خود که رنگ زمينه آن يکسره سياه بود زردوزي کنند. سپس در سال 410 خورشيدي ( 1031 ميلادي ) سلطان مسعود غزنوي به انگيزه دلبستگي به شکار شير دستور داد نقش و نگار يک شير جايگزين ماه شود و از آن پس هيچگاه تصوير شير از روي پرچم ملي ايران برداشته نشد تا انقلاب ايران در سال (1979 ميلادي).

افزوده شدن نقش خورشيد بر پشت شير

در زمان خوارزمشاهيان يا سلجوقيان سکه هائي زده شد که بر روي آن نقش خورشيد بر پشت آمده بود، رسمي که به سرعت در مورد پرچمها نيز رعايت گرديد. در مورد علت استفاده از خورشيد دو ديدگاه وجود دارد، يکي اينکه چون شير گذشته از نماد دلاوري و قدرت، نشانه ماه مرداد ( اسد ) هم بوده و خورشيد در ماه مرداد در اوج بلندي و گرماي خود است، به اين ترتيب همبستگي ميان خانه شير ( برج اسد ) با ميانهٌ تابستان نشان داده مي شود. نظريه ديگر بر تاًثير آئين مهرپرستي و ميترائيسم در ايران دلالت دارد و حکايت از آن دارد که به دليل تقدس خورشيد در اين آئين، ايرانيان کهن ترجيح دادند خورشيد بر روي سکه ها و پرچم بر پشت شير قرار گيرد.

پرچم در دوران صفويان

در ميان شاهان سلسله صفويان که حدود 230 سال بر ايران حاکم بودند تنها شاه اسماعيل اول و شاه طهماسب اول بر روي پرچم خود نقش شير و خورشيد نداشتند. پرچم شاه اسماعيل يکسره سبز رنگ بود و بر بالاي آن تصوير ماه قرار داشت. شاه طهماسب نيز چون خود زادهً ماه فروردين ( برج حمل ) بود دستور داد به جاي شير و خورشيد تصوير گوسفند ( نماد برج حمل ) را هم بر روي پرچمها و هم بر سکه ها ترسيم کنند. پرچم ايران در بقيهً دوران حاکميت صفويان سبز رنگ بود و شير و خورشيد را بر روي آن زردوزي مي کردند. البته موقعيت و طرز قرارگرفتن شير در همهً اين پرچمها يکسان نبوده، شير گه نشسته بوده، گاه نيمرخ و گاه رو به سوي بيننده. در بعضي موارد هم خورشيد از شير جدا بوده و گاه چسبيده به آن. به استناد سياحت نامهً ژان شاردن جهانگرد فرانسوي استفاده او بيرق هاي نوک تيز و باريک که بر روي آن آيه اي از قرآن و تصوير شمشير دوسر علي يا شير خورشيد بوده، در دوران صفويان رسم بوده است. به نظر مي آيد که پرچم ايران تا زمان قاجارها، مانند پرچم اعراب، سه گوشه بوده نه چهارگوش.

پرچم در عهد نادرشاه افشار

نادر که مردي خود ساخته بود توانست با کوششي عظيم ايران را از حکومت ملوک الطوايفي رها ساخته، بار ديگر يکپارچه و متحد کند. سپاه او از سوي جنوب تا دهلي، از شمال تا خوارزم و سمرقند و بخارا، و از غرب تا موصل و کرکوک و بغداد و از شرق تا مرز چين پيش روي کرد. در همين دوره بود که تغييراتي در خور در پرچم ملي و نظامي ايران بوجود آمد. درفش شاهي يا بيرق سلطنتي در دوران نادرشاه از ابريشم سرخ و زرد ساخته مي شد و بر روي آن تصوير شير و خورشيد هم وجود داشت اما درفش ملي ايرانيان در اين زمان سه رنگ سبز و سفيد و سرخ با شيري در حالت نيمرخ و در حال راه رفتن داشته که خورشيدي نيمه بر آمده بر پشت آن بود و در درون دايره خورشيد نوشته بود: " المک الله " سپاهيان نادر در تصويري که از جنگ وي با محمد گورکاني، پادشاه هند، کشيده شده، بيرقي سه گوش با رنگ سفيد در دست دارند که در گوشهً بالائي آن نواري سبز رنگ و در قسمت پائيتي آن نواري سرخ دوخته شده است. شيري با دم برافراشته به صورت نيمرخ در حال راه رفتن است و درون دايره خورشيد آن بازهم " المک الله " آمده است. بر اين اساس ميتوان گفت پرچم سه رنگ عهد نادر مادر پرچم سه رنگ فعلي ايران است. زيرا در اين زمان بود که براي نخستين بار اين سه رنگ بر روي پرچم هاي نظامي و ملي آمد، هر چند هنوز پرچمها سه گوشه بودند.

دورهً قاجارها، پرچم چهار گوشه

در دوران آغامحمدخان قاجار، سر سلسلهً قاجاريان، چند تغيير اساسي در شکل و رنگ پرچم داده شد، يکي اين که شکل آن براي نخستين بار از سه گوشه به چهارگوشه تغيير يافت و دوم اين که آغامحمدخان به دليل دشمني که با نادر داشت سه رنگ سبز و سفيد و سرخ پرچم نادري را برداشت و تنها رنگ سرخ را روي پرچم گذارد. دايره سفيد رنگ بزرگي در ميان اين پرچم بود که در آن تصوير شير و خورشيد به رسم معمول وجود داشت با اين تفاوت بارز که براي نخستين بار شمشيري در دست شير قرار داده شده بود. در عهد فتحعلي شاه قاجار، ايران داراي پرچمي دوگانه شد. يکي پرچمي يکسره سرخ با شيري نشسته و خورشيد بر پشت که پرتوهاي آن سراسر آن را پوشانده بود. نکته شگفتي آور اين که شير پرچم زمان صلح شمشير بدست داشت در حالي که در پرچم عهد جنگ چنين نبود. در زمان فتحعلي شاه بود که استفاده از پرچم سفيد رنگ براي مقاصد ديپلماتيک و سياسي مرسوم شد. در تصويري که يک نقاش روس از ورود سفير ايران " ابوالحسن خان شيرازي " به دربار تزار روس کشيده، پرچمي سفيد رنگ منقوش به شير و خورشيد و شمشير، پيشاپيش سفير در حرکت است. سالها بعد، اميرکبير از اين ويژگي پرچم هاي سه گانهً دورهً فتحعلي شاه استفاده کرد و طرح پرچم امروزي را ريخت. براي نخستين بار در زمان محمدشاه قاجار ( جانشين فتحعلي شاه ) تاجي بر بالاي خورشيد قرار داده شد. در اين دوره هم دو درفش يا پرچم به کار مي رفته است که بر روي يکي شمشير دو سر حضرت علي و بر ديگري شير و خورشيد قرار داشت که پرچم اول درفش شاهي و دومي درفش ملي و نظامي بود.

اميرکبير و پرچم ايران

ميرزا تقي خان اميرکبير، بزرگمرد تاريخ ايران، دلبستگي ويژه اي به نادرشاه داشت و به همين سبب بود که پيوسته به ناصرالدين شاه توصيه مي کرد شرح زندگي نادر را بخواند. اميرکبير همان رنگ هاي پرچم نادر را پذيرفت، اما دستور داد شکل پرچم مستطيل باشد ( بر خلاف شکل سه گوشه در عهد نادرشاه ) و سراسر زمينهً پرچم سفيد، با يک نوار سبز به عرض تقريبي 10 سانتي متر در گوشه بالائي و نواري سرخ رنگ به همان اندازه در قسمت پائين پرچم دوخته شود و نشان شير و خورشيد و شمشير در ميانه پرچم قرار گيرد، بدون آنکه تاجي بر بالاي خورشيد گذاشته شود. بدين ترتيب پرچم ايران تقريباٌ به شکل و فرم پرچم امروزي ايران درآمد.

انقلاب مشروطيت و پرچم ايران

با پيروزي جنبش مشروطه خواهي در ايران و گردن نهادن مظفرالدين شاه به تشکيل مجلس، نمايندگان مردم در مجلس هاي اول و دوم به کار تدوين قانون اساسي و متمم آن مي پردازند. در اصل پنجم متمم قانون اساسي آمده بود: " الوان رسمي بيرق ايران، سبز و سفيد و سرخ و علامت شير و خورشيد است"، کاملا مشخص است که نمايندگان در تصويب اين اصل شتابزده بوده اند. زيرا اشاره اي به ترتيب قرار گرفتن رنگها، افقي يا عمودي بودن آنها، و اين که شير و خورشيد بر کدام يک از رنگها قرار گيرد به ميان نيامده بود. همچنين دربارهً وجود يا عدم وجود شمشير يا جهت روي شير ذکري نشده بود. به نظر مي رسد بخشي از عجلهً نمايندگان به دليل وجود شماري روحاني در مجلس بوده که استفاده از تصوير را حرام مي دانستند. نمايندگان نوانديش در توجيه رنگهاي به کار رفته در پرچم به استدلالات ديني متوسل شدند، بدين ترتيب که مي گفتند رنگ سبز، رنگ دلخواه پيامبر اسلام و رنگ اين دين است، بنابراين پيشنهاد مي شود رنگ سبز در بالاي پرچم ملي ايران قرار گيرد. در مورد رنگ سفيد نيز به اين حقيقت تاريخي استناد شد که رنگ سفيد رنگ مورد علاقهً زرتشتيان است، اقليت ديني که هزاران سال در ايران به صلح و صفا زندگي کرده اند و اين که سفيد نماد صلح، آشتي و پاکدامني است و لازم است در زير رنگ سبز قرار گيرد. در مورد رنگ سرخ نيز با اشاره به ارزش خون شهيد در اسلام، بويژه امام حسين و جان باختگان انقلاب مشروطيت به ضرورت پاسداشت خون شهيدان اشاره گرديد. وقتي نمايندگان روحاني با اين استدلالات مجباب شده بودند و زمينه مساعد شده بود، نوانديشان حاضر در مجلس سخن را به موضوع نشان شير و خورشيد کشاندند و اين موضوع را اين گونه توجيه کردند که انقلاب مشروطيت در مرداد (سال 1285 هجري شمسي 1906 ميلادي) به پيروزي رسيد يعني در برج اسد(شير). از سوي ديگر چون اکثر ايرانيان مسلمان شيعه و پيرو علي هستند و اسدالله از القاب حضرت علي است، بنابراين شير هم نشانهً مرداد است و هم نشانهً امام اول شيعيان در مورد خورشيد نيز چون انقلاب مشروطه در ميانهً ماه مرداد به پيروزي رسيد و خورشيد در اين ايام در اوج نيرومندي و گرماي خود است پيشنهاد مي کنيم خورشيد را نيز بر پشت شير سوار کنيم که اين شير و خورشيد هم نشانهً علي باشد هم نشانهً ماه مرداد و هم نشانهً چهاردهم مرداد يعني روز پيروزي مشروطه خواهان و البته وقتي شير را نشانهً پيشواي امام اول بدانيم لازم است شمشير ذوالفقار را نيز بدستش بدهيم. بدين ترتيب براي اولين بار پرچم ملي ايران به طور رسمي در قانون اساسي به عنوان نماد استقلال و حاکميت ملي مطرح شد. در سال 1336 منوچهر اقبال، نخست وزير وقت به پيشنهاد هياًتي از نمايندگان وزارت خانه هاي خارجه، آموزش و پرورش و جنگ طي بخش نامه اي ابعاد و جزئيات ديگر پرچم را مشخص کرد. بخش نامهً ديگري در سال 1337 در مورد تناسب طول و عرض پرچم صادر شد و طي آن مقرر گرديد طول پرچم اندکي بيش از يک برابر و نيم عرضس باشد.

پرچم بعد از انقلاب
در اصل هجدهم قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران مصوب سال 1358 (1979 ميلادي) در مورد پرچم گفته شده است که پرچم جمهوري اسلامي از سه رنگ سبز، سفيد و سرخ تشکيل مي شود و نشانهً جمهوري اسلامي (تشکيل شده با حروف الله اکبر) در وسط آن قرار دارد.

10 راز جاذبه که خانم ها می دانند ولی آقایون نه!

10 راز جاذبه که خانم ها می دانند ولی آقایون نه!

واقعبین باشید – خانم ها خیلی بهتر از آقایون می دانند که چطور دیگران را به خود جذب کنند.

اشکال از ما نیست. خانم ها سالهای زیادی را صرف این کرده اند که به چشم دیگران بیایند. آنها تجربه های زیادی از تلاش برای علاقه مند کردن آقایون به خودشان داشته اند. به عبارت دیگر: آنها تمرین داشته اند.

خانم ها رمز و راز جاذبه را می دانند

اما نکته خنده دار درمورد جاذبه این است که آقایون هم می توانند رمز و راز آنرا یاد بگیرند و به نتیجه ای که می خواهند دست پیدا کنند.

حالا 10 راز مهم جاذبه را برایتان عنوان می کنیم.

راز 1: بدانید که چه می خواهید

خیلی از مردها این مشکل را دارند که فقط به همان چیزی که عایدشان می شود راضی می شوند.  اما خانم ها معمولاً خواستگاران بیشتری دارند به همین خاطر می توانند در انتخاب خود سخت گیر تر باشند.

وقتی بدانید که از طرف مقابل خود چه می خواهید، نه تنها کاندیدهای احتمالی را بررسی می کنید بلکه قطعیت بیشتری هم در کارتان دارید.

با این کار نشان می دهید که ناامید و بیچاره نیستید. و این شما هستید که قدرت دارید و انتخاب به عهده شماست. و وقتی قدرت دست شما باشد، این طرف مقابلتان است که دنبالتان می افتد.

راز 2: باارزش باشید

اینکه کسی دنبالتان بیفتد یعنی در نظر دیگران ارزش خاصی دارید. آنها شما را می خواهند، به هر دلیلی و این دیگر کار آنهاست که تلاش کنند و شما را به دست بیاورند.

برای اینکه این اتفاق بیفتد، باید ارزش خاصی برای خودتان قائل شوید. باید خودتان احساس کنید که ارزش این را دارید که دیگران دنبالتان بیفتند و با رفتارهایتان باید این مسئله را به دیگران بفهمانید.

دخترها معمولاً خیلی مردها را دور و بر خود دارند که سعی می کنند او را تحت تاثیر قرار دهند. اما خودشان فقط می خواهند کسی را تحت تاثیر قرار دهند که مثل خودشان باشد.

راز 3: خوب لباس بپوشید

خانم ها اهمیت زیادی برای ظاهر خود قائل هستند. این یکی از دلایل مهمی است که می توانند خیلی راحت توجه هر مردی را به خود جلب کنند.

خانم ها این را می دانند که لباس پوشیدنشان می تواند باعث شود به چشم دیگران برسند. درواقع، چون خیلی از مد سر در می آورند راحت می توانند طریقه لباس پوشیدن شما را وارسی کنند.

مردی که می داند چطور باید خوب لباس بپوشد معمولاً مورد توجه خانم ها قرار می گیرد. اما دلیل آن فقط این نیست که ظاهر خوبی دارد، بلکه بااین کار خود نشان می دهد که از اهمیت ظاهر برای خانم ها آگاه است.

راز 4: خوشبو باشید

بیشتر اوقات مردها حس بویایی را فراموش می کنند و یادشان می رود که از عطر و افترشیو استفاده کنند. اما خانم ها می دانند که اگر بخواهید کسی را به سمت خود جذب کنید، باید نظر همه حواس بدن را به خود جلب کنید.

به عطرهایی فکر کنید که خانم ها استفاده می کنند و شما را دیوانه می کند، آنوقت می فهمید که بو چقدر می تواند اهمیت داشته باشد.

استفاده از عطرهای خوشبو در مواجهه با خانمها، حضور شما را پررنگ تر می کند.

راز 5: جالب توجه باشید

باوجود همه ویژگی های ظاهری که در جذب کردن دیگران موثر است، فقط ظاهر خوب خیلی زود تکراری خواهد شد. به همین خاطر است که داشتن شخصیتی جالب اهمیت زیادی دارد.

جالب بودن یعنی بدانید با چه کسی درمورد چه موضوعاتی حرف بزنید که نظر او را جلب کند. باید درمورد وقایع روز، موسیقی، هنر و فرهنگ و هر چیز دیگری که خانم ها را سرگرم کند اطلاعات داشته باشید.

اما علاوه بر اینکه بدانید درمورد جه صحبت کنید، باید بتوانید به حرفهای طرف مقابل هم گوش دهید.

راز 6: کارهای غیرمنتظره انجام دهید

انجام کاری که از شما انتظار نمی رود می تواند در طرف مقابل هیجان ایجاد کند و باعث شود از کنار شما بودن لذت ببرند.

البته نباید کارهای غیرمنتظره مضحک انجام دهید. مثلاً یکدفعه بلند فحش بدهید یا کار مسخره دیگری مثل این انجام دهید.

باید برخلاف انتظار دیگران باشید. مثلاً به جای اینکه از ظاهر یک خانم تعریف کنید، درمورد هوش و ذکاوتش تعریف کنید. مطمئناً افراد کمی تابحال دراین مورد از او تعریف کرده اند و این کارتان شما را از بقیه جدا میکند.

راز 7: هم گرم باشید هم سرد

برای جذب کردن باید احساسات را تحریک کنید. بدون احساس، جاذبه غیرممکن است.

اما زیاد بودن یک احساس درست به اندازه بی احساس بودن بد است. وقتی همیشه خوب باشید یا همیشه بد باشید، از کسی که می خواهید دورتان میکند.

وقتی احساسات گرم و سرد را به تناسب داشته باشید، یک ترن هوایی احساسی می سازید که همه چیز رابرای فرد مقابلتان جالب و جذاب می کند.

خانم ها خودشان همیشه همین کار را می کنند. یک روز آنقدر خوب رفتار می کنند که خودشان را به شما علاقه مند نشان می دهند که بهترین احساس را عایدتان می کند، یک روز هم نادیده تان می گیرند و باعث می شود حس بدی پیدا کنید.

این ایجاد تغییر بین احساسات خوب و بد باعث می شود طرفشان به آنها جذب شود. مردها هم می توانند همین کار را بکنند.

راز 8: سخت تلاش کنید تا به دست آورید

هیچکس هیچوقت برای چیزی که آسان به دست بیاورد ارزش قائل نمی شود. خانم ها این را بهتر از هر کس دیگری می دانند. اگر خیلی راحت جلوه کنند این امکان وجود دارد که مرد خیلی زود آنها را ترک کند.

وقتی تلاش کنید تا آنچه که می خواهید را به دست آورید باعث می شود برای نتیجه ای که عایدتان می شود ارزش بیشتری قائل باشید.

راز 9: ماجراجو باشید

ماجراجو بودن با انجام کارهای غیرمنتظره فرق دارد. ماجراجویی یعنی گذشتن از مرزها و انجام کارهای جدید و غیرعادی است.

زن های ماجراجو مردها را به سمت خود جذب می کنند. آنها باعث می شوند با بودن کنار آن دختر احساس سرزندگی بیشتری کنند.

این برای مردها هم صدق می کند. یک مرد ماجراجو خیلی راحت می تواند دخترها را به سمت خود جلب کند.

راز 10: از جنسیت خود استفاده کنید

خانم ها می دانند که سکسی بودن و استفاده از جنسیتشان ابزاری بسیار مهم در جذب مردان است. اما مردها هیچوقت نمی دانند چطور باید سکسی باشند.

مردها تمایلات جنسی را با خانم ها در ارتباط می دانند چون فقط به این صورت است که مفهوم سکس را درک می کنند. اما مردها هم می توانند سکسی باشند و در این صورت هر زنی که بخواهند را می توانند به سمت خود جذب کنند.

تفاوت اینجا این است که اگر مردها بخواهند سکسی باشند باید مردانه رفتار کنند. باید بهترین خصوصیات مردانه را که خانم ها را تحریکمی کند از خود نشان دهند.

استفاده از جنسیتتان یعنی قوی باشید، شجاع باشید، خشن باشید و بگذارید که انرژی مردانه از شما منعکس شود.

هرچه بیشتر بتوانید از جنسیتتان استفاده کنید، خانم ها بیشتر به شما جواب می دهند.